جستجو گر پیشرفته سایت



نوروز خجسته باد !
سخنی با خوانندگان

به نام خداوند و با سلام به خوانندگان :

 این وبلاگ با نام پرسیک جهت ارائه مطالب ادبی،فرهنگی،تاریخی ونیز تبادل نظر با خوانندگان درزمینه های ادبی و علوم انسانی است . 

علت نام گذاری  وبلاگ، چندسویه بودن مفاهیم آن است . پرسیک درزبان های وابسته به زبانهای  لاتین به معنی ایرانی یا پارسی است . ممکن است پرسیده شود که همان واژه پارسی می توانست ناظر بر مفهوم باشد ؛ این درست است اما به جهت آشنایی بیشتر غیرفارسی زبانان به واژه پرسیک و پرشیا ،  و به این دلیل که غیر ایرانیان دوستدارزبان و ادب و فرهنگ ایرانی با گزینش واژه پرسیک بتوانند به این وبلاگ دسترسی یابند و... این نام انتخاب گردیده است . 

از هدفهای مهم این وبلاگ ، اطلاع رسانی وتبادل نظریات ادبی و فرهنگی و تاریخی و بحث های روانشناسی است که بخشی از مطالعات و تحصیلات نگارنده درزمینه های مزبور می باشد.

نگارنده کوشش خواهد نمود بخشی از مطالب وبلاگ را به ارائه نوشته ها و مقالات خویش اختصاص دهد که در نشریات کشورمنتشر گردیده یا با سخنرانی ارائه گردیده است بدان امید که  مورد استفاده خوانندگان و در صورت تمایل آنان،  مورد نقد و بررسی قرار گیرد. 


 

نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

سيري در ختم الغزلهاي حافظ شيرازي !

 

نوشته : سید ضیاء الدین جوادی

 

اين مقاله درروزنامه اطلاعات/ شماره 21265/شنبه 11بهمن 1376صفحه 6 به چاپ رسيد.

 

 

***   

از آن هنگام كه سنايي غزنوي به غزلسرايي سروساماني داد و «تخلص » رادرغزل جايگاه خاصي بخشيد، مقاطع غزل ها  ـ هم در ساختار تغزلي و هم در ساختار موسيقايي و همگوني با قافيه ـ نقشي بس دلپذير يافتند .بدين گونه كه اگر موسيقي اصوات در بخش آخرين واژه هاي قـافيه ، يادمانه اي دلپذير در ذهــن خواننده و شنونده باقي مي گذارد ، ابيات مقاطع يا « ختم الغزلها » نيز همان لذت بخشي روحي را از جهت موسيقايي و معنوي به خواننده القاء مي نمايد .

ابيات ختم الغزلها ، ا ز جهت موسيقايي ، در حكم حروف آخرين در واژه هاي قافيه است وا ز جهت معنوي ، همانند    چهارمين مصراع از رباعي و دوبيتي است كه شاعر عصاره انديشه خويش را درآن مي ريزد و به خواننده تقديم مي كند .

با سيري درختم الغزلهاي شاعران ،مي توان به درونمـايه هاي   لفظي و معنوي بسياري دست يافت كه گاه ارزش و والايي آن با تمامي ابيات آن غزل برابري مي نمايد .

شاعران غزلسرا نيز به ارزش و اهميت « ختم الغزلها » واقفبوده اند . بـدين جهت است كه آنان رادرتلاش مي بينيم تااگر «غثّ »و« سمَيـني »درابيات غزلهايشان ديده مي شود، حدّ اقل ، ختـم الغزلها از اين عيوب مبرّا باشدوكمترختم الغزلي ازشاعران مي توان يافت كه بتوان برآن خُرده گرفت؛زيرا« مخَلَص » انـديشه هاي شاعر است و شاعر نيك مي داند كه مطلع ومقطع هرغزل،داراي تاثيري بسيار ثابت وپايدار در ذهـن خواننده و شنونده است و به تعبيري ديگر مي توان گفت :            «ختم الغزل درحكم «دسر» بعد از غـذا مي باشد كه شيريني و تلخي آن در ذائقه باقي مي ماند و در قضاوت كلي خواننده و شنونده درباب تمامي غـزل مؤثر مي افتد .

سراينده در ابيات غزل ، حـرير انديشه هاي شاعرانه خويش را ، خلعت وار به خواننده اهدا مي نمايد ؛ ليكن ، ختم الغزل ، هـديه شاعر به خود اوست . او در ديگر ابيات به مقـابل و مخاطب چشم دارد و در ختم الغزل ها به خويش ؛ اودر ديگر ابيات « ديگر » است و در ختـم الغزلها ، « خويش » است . بـدين جهت است كه در شناخت بسياري از شاعران ، از ختم الغزلهاي آنان ، نتيجه مي توان گرفت و به سُـوَيداي دل شاعر راه يافت و اگر اغــراق نباشد ، مي توان گفت : « بيت الغزلها »‌را در«ختم الغزلها » مي تـوان جستجو كرد . مفاخره ، شكوه و شكايت ، طلب ، بي نيازي ، عشق و عرفان ، حكمت و000 رادر ختــم الغزلهامي توان يافت و از ميان شاعران گرانمايه ، لسان الغيب  ـ حافظ ـ را در ختم الغزلهايش ، با دلي چون « دستارِ خوان » گشوده مي بينيم .

اين، تنها ويژه لسان الغيب نيست ،بلكه در تمام ختم الغزلهاي  شاعران ، پژواك روح آنان را مي يابيم ، كه هر شاعري را كه به همدمي فرا خوانيد ، دل خويش را در « گل سبد » ختم الغزلهايش به شما هـديه خواهد داد.

مي توان اشتهاي جان رابرانگيخت تابرميزباني ختم الغزلهاي حافظ بنشيند واين شاعرنامداروخونين دل رااز ختم الغزلهايش بشناسد.

خواجه شيراز،« لسان الغيب »‌است وحامل الهامات الهي ؛ وخود اين راجز الطاف الهي نمي شمارد ، كه سبب شده است او حافظ لفظي و معنوي قرآن شود.

خواجه،حافظ راستين قرآن است؛ اگر چه ممكن است به گفته آن استاد بزرگوار ـ باستـاني پاريزي ـ ترانه خوان و موسيقي دان و « قوّال » بوده باشد ؛ زيرا در عصر او « حــافظي » جز« قوّالي » نبوده است (1) ؛با اين وجود،او جهت تـثبيت « حـافظ قرآن بودن »خويش در انديشه هاي مخـاطبان ، جايي مناسب تر از ختم الغزلها نيافته است :

نديدم خوشتر از شعر تو ، حافظ !       

 به قرآني كه اندر سينه داري(2)

***

عشقت رسدبه فرياد ورخودبسان حافظ   

قرآن زبربخواني با چارده روايت

حافظ درختم الغزلهاي خود،بسياربرحافظ قرآن بودن خود اشاره مي كند.اودر غزلي زيبا با مطلع :

كس نيست كه افتاده آن زلف دوتا نيست  

 در رهگذري نيست كه دامي زبلا نيست

سرانجام به مدعي خويش هشدار مي دهد كه دل حافظ ، لوح محفوظ اسرار الهي است و چگونه مدعي جسارت مي يابد،چنگ دراين گنجينه اسرار الهي افكند وآن را خونين سازد:

اي چنگ فروبرده به خوان دل حافظ !     

 فكرت مگراز غيرت قرآن خدانيست ؟

هرشاعرغزلسرا، كرسي مفاخره را در« ختم الغزلها» مي نهد زيرا،مَخلص ودروازه هـاي آخرين حضور مخاطب در مدينه شعر اوست و ره توشه مفـاخره را مي توان  در انبان ذهن آنان نهاد تا همسفر خاطره آنان گردد؛ و خواجه يزرگ ـ حافظ ـ دراين باب هوشياري و دست توانايي دارد.

او خود به شگفتي آفريني سخن خويش آگاه است و نيك مي داند، هركس ، درهر محفل ومجلسي ، اورا به همرهي و همدلي خويش برگزيده است:

حافظم در مجلسي ،دُردي كشم در محفلي     

 بنگر اين شوخي كه چون باخلق ، صنعت مي كنم

اگر نيم قرن بعداز سعدي شيرازي،ترانه خوانان ومغنيان چيني،لب به ترنم غزلهاي سعدي گشوده اند، (3) ليك ، جهانگير شدن غزلهاي ناب حافظ ،سعادتي است كه خواجه ، خود درحيات خويش ديده است ؛چه ،  او در ختم الغزل :

عراق وفارس گرفتي به شعر خوش ، حافظ!    

بيا كه نوبت بغدادو وقت تبريز است

ازشيرين شدن كام جان عراقيان و پارسيان باشهد شعرخويش سخن مي گويد،بعيـدنيست در تصرف بغدادو تبريز، چشم داشتي به تسليم سلمان ساوجي و همام تبريزي دربرابر جادوي سخن خويش داشته است.

گاه نيزدر بيتي ،از تاثير شگرف بيت آخرين غزل،در باب مفـاخره سودمي جويد ودرآن شعر خويش را بر نظم « نظامي » برتري مي نهد:

چو سلك درّخوشاب است شعرنغزتو ، حافظ !

كه گاه لطف سبق مي بردز نظم«نظامي»

همان گونه كه قبلا متذكر كرديد ، حافظ ، مفـاخرات خويش را چون«حشو لوزينجي » (4) در ختم الغزلها مي آورد تا استمرار تاثير آن در خاطر مستمع و خواننده پايدار باشد :

حافظ !حديث سِحْرفريبِ خوشَت رسيد     

تاحدمصروچين وبه اطراف روم و ري

اگر خـواجه شيراز ، به گوش دل ، از استماع ترنم غزلهاي خويش درافلاك و عرش بنازد ، عجب نيست ،كه خود به والايي سخن خويش آگاه است كه مي سرايد:

صبحدم از عرش مي آمد خروشي ، عقل گفت    

قدسيان گويي كه شعرحافظ ازبر مي كنند!

اودر مفاخره، ره آورد سفر از بهشت به خاك را، سخن و شعر قدسي خويش مي شمارد،كه دربهشت نيز،دفتر گلبرگ هاي  جنّت ،به شعر او مزين بوده است :

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد     

دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود

در بسياري از غزل هاي حافظ ، به تصريح يا تلويح ، نياز دنيوي شاعر به صلات خسرواني مشاهده مي شود. (5) او در غزلي با مطلع :

دامن كشان همي شد در شرب زر كشيده   

صد ماهرو، ز، رشك اش ، جَيب قَصَب دريده

برخلاف سياق عام خويش ، تخلص را به بيت ماقبل آخر كشانيده است تا مجالي براي بيت مديحه خويش بيابد و ممدوح خودـ  خواجه جلال الدين تورانشاه ـ  وزير شاه شجاع رابستايد وتلويحا تقاضاي خويش را به گوش او برساند :

گرخاطر شريفت ،رنجيده شد ز حافظ     

باز آ ،كه توبه كردم از گفته و شنيده

بس شكر باز گويم ، دربندگي خواجه    

گر اوفتـد به دستم ، آن ميوه رسيده

اگر چه خواجه ،مضامين غنايي ـ تغزلي را با شكوه             قصيده واره اي در هم مي آميزد ، ليكن تمناي خويش را در ابيات ما قبل آخر ختم الغزلها ، بيان مي كند :

شد لشگر غم بي عدد، از بخت مي خواهم مدد  

 تافخردين، عبدالصمد،(6) باشد كه غمخواري كند

با چشم پر نيرنگ او ، حافظ ! مكن آهنگ او   

كان طــره شبرنگ او ، بسيار طـــراري كند

اصولا، تمنا هاي حافـظ ، بيشترين جاي را ، در ختم الغزلهاي او دارد و ده ها غزل از او مي توان يافت كه در پايان آن ، شاعر زبان به طلب مي گشايد :   

بـهار مي گذرد ، دادگسترا ! درياب         

كه رفت موسم و حافظ هنوز ، مي ، نچشيد

         يا :

به وجه مرحمت ، اي ساكنان صدر جلال     

 ز،روي حافـظ و اين آستــانه ، يـاد آريد

و به همين شيوه ، مديحه هاي خويش را به گوش ممدوح نيز مي رساند :

جبين و چهره حافظ ، خدا جدا مكناد       

زخاك بارگه كبرياي شاه شجاع

          يـا:

مظهر لطـف ازل ، روشني چشم امل     

 جامع علم وعمل جان جهان شاه شجاع

شيطنت هاي شيرين و لطيف خواجه دربيان اين گونه      تمنيات ، زيبا و دلپـذير است .او ازممــدوح ومخاطب خويش   تقاضامي كند دعاي اورا با آمين قرين اجابت فرمايد و بلا فاصله مي سرايد كه دعاي او جـز تمناي « لعل شكرافشان » نيست :

مي كند حافظ دعايي ، بشنو ! آميني بگو     

 روزي ما باد لعل شكرافشان شما

گاه نيز شكايت خويش رابر قصه ( شكايتي كه بركاغذ نويسند وبرتن كنند ) ختم الغزلي مي نويسد وبيم زده از سوختن آن توسط آتش دل دردناك خويش ، چنين مي سرايد :

بسوخت حافظ و ترسم كه شرح قصه او    

به سمع پادشه كامگار ما نرسد !

000 نيز، شاعر را در حسرت فقدان سخاوتمنداني چون          « حاتم » ، كه بتواند نيازمندي هاي شاعر خوش قريحه شيراز را رفع كند ، چنين مي يابيم :

سخا نماند ، سخن طي كنم ، شراب كجاست ؟

                             بده به شادي روح و روان حـــاتم طيّ

بخيل بـوي خدا نشنود بيــا ، حافــظ!

                            پياله گير و كــرم ورز و الضّمــان عـليّ

سرانجام ، علي رغم دلبستگي بسيار به زادگاه خويش ، او         را مايوس از حاميان زر دوست ، آرزومند هجرت و روي آوردن به ديار ديگر مي يابيم تا در محضر سلطان احمد شيخ اويس حسن ايلكاني ، به آرزوهـاي خويش دست يابد :

ره نبرديم به مقصود خود ، اندر شيراز     

خرّم آن روزكه حافظ ره بغــداد كند

از چشمگير ترين مضامين ختم الغــزلهاي حافظ ، شكايت از دشمنان حسود و مدعيان است كه همواره چون خاري ، گلبرگ خاطر او را مي آزرده اند و خواجه با تعابير مختلف ، چه در ختم الغزلها و چه در ديگر ابيات ، بدين معاندين و مدعيان سخت مي تازد . گاه «عدو »را «خطافي» مي شمارد كه توان برابري و همتايي با « هماي» خاطر او را ندارند :

عدو كه منطق حافظ طمع كند در شعر    

همان حديث «هماي» و طريق «خطّاف» است

حسادت «سست نظمان »و رقابت مدعيان ، دربسيار جاي ها ، شاعر شيراز را به فغان آورده است ، آن گونه كه خواجه ، سعي آنان رادرنظيره گويي ابيات نغزاو ، تلاشي بيهوده مي شمارد؛ زيرا لطف سخن حافظ را « عنايتي خدادادي» و دورازدسترس تقليد مي داند :

حسد چه مي بري اي سست نظم بر حافظ ؟    

قبول خاطرولطف سخن خداداد است !

درباب بيت مزبور ، گويند : « حافظ را محبوبي مرغوب و به غايت مطلـوب بود . شخصي از رقيبان خواجه نيز بدو سري داشت .  چون توجه محبوبه خواجه را بدو  از جهت لطافت شعر و ظـرافت سخن ديد ، خويش را به سلك شاعري در كشيد و شعـر گويي و سخن آرايي بنياد نهاد و به دانش خود داد سخن در داد، اما قبول خاطرها و لطافت سخن ، كه موهبتي الهي است ، تنها حافظ داشت و اين بيت تعـريض دارد به رقيب مذكور »(7)

با اين همه ، حافظ ، آبداري غزلهاي خويش را بالا تر از توان درك وعيب جويي معاندان مي شمارد .

حافظ !‌تو ختم كن كه هنر خود بيان شود     

با مُدّعي نزاع و محاكا چه حاجت است

و به بي هنري مدعي اشارت مي كند :

حافظ ! ببر تو گوي فصاحت كه مدّعي         

هيچش هنر نبُود و خبر نيز هم نداشت

و اين را عام تر مي سازد و مي گويد :

كسي گيرد خطا بــر نظم حـافظ         

كه هيچش لطــف در گوهـر نباشد

بسياري از نكات ظريف را از ختم الغزلهاي حافظ مي توان يافت كه در تذكره ها و شرح حال هايي كه تا كنون در باب   خواجه نگاشته شده است كمتر توان يافت . براستي آيا غزلهاي حافظ را«قوالان»‌دربارشاه شجاع ياشيخ ابو اسحق،به ترانه مي خوانده اند كه رند شيراز،چنين ، درمفاخره ، بدين نكات اشاره مي نمايد :

سرود مجلست اكنون  فلك به رقص آرد       

كه شعر حافظ شيرين سخن ، ترانه توست

« ابو الحسن ، عبد الرحمن ختمي لاهوري » در توضيح اين بيت خواجه :

« غزل گفتي و درّ سفتي ، بيا و خوش بخوان ، حافظ!

                       كه بر نظــم تو افشانَد فلك عقد ثريا را »

مي نويسد :« خواجه را آوازي بود ،‌درعين لطافت و خوش آهنگي ، كه مقطع غزل نيز دلالت مي كند بر اين معني . » (8) و اين بيت ختم الغزل خواجه نيز به هنر ترانه خواني حافظ ، اشارتي دارد :

ز چنگ زهره شنيدم كه صبحدم مي گفت        

غلام حافظ خوش لـهجه  خوش آوازم !

همو در ختم الغزلي ديگر ، از عدم توجه شيرازيان به شاعري و « خوش خواني » اظهار نا خشنودي مي كند و مي سرايد :

 سخنداني و خوش خواني نمي ورزند در شيراز    

بيا حافظ كه تا خود را به مُلك ديگر اندازيم

           حافظ در ختم الغزلهاي خويش بدين مورد بسيار اشاره  مي كند :

غزلسرايي ناهيد ، صَرفه اي نَبرَد          

درآن مقام كه حافظ برآوَرَد آواز

يــا:

دلم از پرده بشد دوش كه حافظ مي گفت     

تا به قول و غزلش ، ساز و نوايي بكنيم

در ختم الغزلها ، تخلص خواجه را در مكان خاصي نمي يابيم ؛ گاه در ابتداي بيت مي آيد ؛ كه در ايـن صورت  ، با حالت و خطاب « منادا » به كار برده مي شود :

حافظ ! بد است حال پريشان تو ، ولي       

بر ياد زلف يار ، پريشاني ات نكوست

ليكن اين عام نيست ؛ چه ، بسياري از تخلص هاي خواجه را درميانه و آخر مصراع هاي ختم الغزلها مي توان يافت .

خواجه شيراز ، گاه اشتياق خويش را به سرودن ختم الغزلهاي « ملمّع » نيز نشان مي دهد و علي رغم رويگرداني از سفر و گشت و گذار در واديهاي عرب ، توانايي او در سرودن ابيات و مصاريع عـربي ،‌شگفت انگيز است و برهمتاي سلف خويش ـ سعدي  ـ تفوق چشمگيري يافته است :

حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو ، حافظ !

                     مَتي ماتَلقَ مَن تَـهوي، دَعِ الدّنيا وَ اهـملها

     يــا :

دل حافظ شد اندر چين زلفت       بِلَيلٍ مُظلِمٍ وَ ا لله‘ هــادي

اگر چه بسياري از هنــر نمايي هاي ادبي خواجه را در يكايك غزلهاي او مي توان يافت ، ليكن ، ختم الغزلهاي او نيز ، جولانگه تجلي بسياري از اين صنايع ادبي است :

الف - هم آوايي اصـوات :

برو فسانه مخوان و فسون مدم ، حافظ !     

كزين فسانه و افسون مرا بسي ياد است

ب جناس :

مرنج ، حافظ و از دلبران حفاظ مجوي       

گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرُست !؟

ج درج :

چشم حافظ زير بام قصر آن حوري سرشت    

شيوه جَنّاتُ تجَري تحـتها الاَنـهار داشت

د تضادّ و طباق :

حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده       

ماتم زده را داعيه سور نمانده است

ه تلميح و تشبيه :

هميشه وقت تو اي عيسي صبا ، خوش باد        

كه جان حافظ دل خسته زنده شد به دمت

در ختم الغزلي ، لسان الغيب ، تلميح و مفاخره را چنين زيبا در هم آميخته است :

دُرَر ز شوق برآرند ماهيان به نثار     

 اگر سفينه حافظ رسد به دريايي

كه اشارت به عارف نامدار ـ  مالك دينار ـ را به ياد مي آورد كه ماهيان براي او مـرواريد ها از دريا بر مي آوردند.(9)

يا :

نشاط عيش و جواني چو گل غنيمت دان    

كه حافظا ، نبود بر رسول غير بلاغ

 كه اشارت به آيه 99 سوره مائده دارد .

گاه هنر نمايي در ايهام و جناس ها آن گونه مخاطب را مبهوت مي سازد كه گويي تابلويي در پيش چشم دارد كه حتي با نگاه عميق نيز ژاله هاي الفاظ رنگارنگ  بر گلبرگ هاي معاني       مي چكد و بــاز مي گردد و سرانجام انسان را  در حيرت خويش باقي مي گذارد ، چون :

حافظ مريدجام مَي است ، اي صبا ! برو    

 وز بنده بندگي برسان شيخ جام را

يــا :

خزينه دل حافظ به زلف و خال مده        

 كه كارهاي چنين  حد هر سياهي نيست !

خواجه علاوه بر هنر نمايي ادبي ، آگاه از نكات پزشكي نيز هست و اشارت به اين آگاهــي ها در بسياري ا ز ابيات حافظ به چشم مي خورد و ختم الغزلها نيز گاهي ظرف نمايش اين آگاهي هاست:

شفا ، زگفته شكر فشان حافظ ، جوي       

كه حاجتت به علاج گلاب و قند ، مباد

خونين دلي حافظ شيرازي از زاهدان ريايي وآناني كه قرآن و شريعت را دام تزوير و ريـاي خويش ساخته اند ، چون رگ برگ هايي در شاخه شاخه غزلهاي حافظ تنيده است . خواجه با آگاهي   از تاثير عميق مقاطع غزل ، جايگاه مناسبي جهت فــرود آوردن تازيانه تنبيه يافته و بسيار جاي ها ، از ريب ورياي زاهدان و صوفيان و عالمان ريايي مي نالد و آنان رابا « تَـهَكُّم » و ريشخند رسوا مي سازد :

حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود      

اي شيخ پاك دامن! معذور دار مارا

در اين بيت ، حافظ با لحني ظريف ، لفظ پاك دامن را به تهكّم ، ادا نموده است .

يا :

حافظا ! مي خور و رندي كن و خوش باش ، ولي     

 دام تزوير مكن چون دگران ، قرآن را

او،سالوسي صوفيان ريايي را،كه چون توفان،درياي روح شاعر را آشفته مي سازد،مي نكوهد ومي  گويد:

حافظ ! اين خرقه بينداز ، مگر جان ببري    

كآتش از خرمن سالوس و كرامت بر خاست

او ، سر و جان ، فداي پاكدلاني مي نمايد كه زبان و دل يكي ساخته اند :

خلقي زبان به دعوي عشقش گشوده اند   

 اي من فداي آن كه دلش با زبان يكي است

و در بسياري از ابيات و ختم الغزلهاي خويش ، با تعريفي      زيبا ،‌از نا معلوم بودن برتري زهد بر عرفان ، وچگونگي قبول آن در پيشگاه حق تعالي مي سرايد :

زاهد شراب كوثر و حافظ ، پياله خواست   

 تا درميانه ،خواسته كردگار ، چيست ؟

نكته قابل تعمق آن است كه در بسياري از ختم الغزلها، خواجه با خطاب به خويشتن ، كه نقش پذيرفته از عنادهاي دشمنان و مخالفان است ، در واقع خطاب به خويش را دستمايه تاختن  بر معاندان ساخته است :

حافظ ! جناب پير مغان ، جاي دولت است     

من ترك خاك بوسي اين ،در، نمي كنم

كه گويـا مـراد از حـافظ ، همان زاهــدي است كه او را به ترك مسلك عــرفاني ترغيب مي نموده است .(10)

يا :

بر در مدرسه تا چند نشيني ، حافظ !     

خيز تا از در ميخانه ، گشادي طلبيم

گويا مراد از «حافظ» ، همان زاهد ناصح (!) است كه حافظ علم بي عمل است .(11)ويا...

تير آه ما زگردون بگذرد ، حافظ ! خموش       

رحم كن بر جان خود ، پرهيز كن از تير ما

كه مراد از حافظ در اين بيت ، گويي همان فلسفي منكر عشق است .

با اين وجود ، حافظ را در بسياري از ختم الغزلهايش، (حافظ شيرازي )مي يابيم كه عشق و عرفان را در هم مي آميزد وبه هويت خويش ، مـهر آشنايي مي زند ومي داند كه : او پيمان بسته عهد الست است :

نداي عشق تو ، دوشم ، در اندرون دادند      

 فضاي سينه حافظ هنوز پر ز صداست

كه اشارتي به عهد الست دارد؛ و آن هنگام را در ظرف عرفاني « دوش » مي ريـزد و بيان مي كند و مي گويد :

بسوخت حافظ ودر شرط عشقبازي ، او      

هنوز بر سر عهد و وفاي خويشتن است

يــا :

حافظ دلشده را با غمت اي يار عزيز       

 اتحّادي است كه با عهد قديم افتاده است

با آن كه خواجه شيراز ، گوهري آسماني است و خود نيز بدان آگاه مي باشد، ليك ، گاه اورا در ختم الغزلهايش ، پاي بر خاك نهاده مي بينيم و از گير ودارهاي جهان خاكي سخن              مي گويد واز ناپايداري جهان ، اين گونه سخن مي راند و غم واندوه خويش را از گذران عمر و لذايذ آن ، بيان مي دارد:

اي حافظ ! ار مراد ميسر شدي مدام      

جمشيد نيز دور نماندي زتخت خويش

و تحير خويش از اسرار جهان را با حيرتي آميخته با اندوه بيان مي دارد و همان گونه كه خود را پاي بست قضا و قدر مي شناسد ، دست يابي به حقيقت و رموز اسرار جهان را نيز نا ممكن مي شمارد:

وجود ما ، معمايي است ، حافظ !      

كه تحقيق ا ش فسون است و فسانه

بدين گونه ، شاعر شوريده شيراز، كه چون عقيق گرانقدري در خـاشاك زمـانه خويش افتاده است،پريشان حـال از آشفتگي هاي روز گارو اهل آن ، دفتر دل خونين خويش را در غـزلهاي ناب و ختم الغزلهاي پر راز و رمـز خود مي گشايد و شش قــرن بعد از خويش ، عاشقان همدرد را فرا مي خواند تا به   استشهاد و اعتراف زبان گشايند كه :

حافظ ! چه طرفه نباتي است كلك تو   

كش ميوه دلپذيرتر از شهد و شكر است

 

***

پي نوشت ها

1-       شعر و زندگي حافظ . به كوشش منصور رستگار فسايي. نشر جامي .چاپ چهارم . 1367 .( مقاله : حافظ چندين هنر ) ص 101

2-       ديوان حافظ . انجوي شيرازي . ص 241

3-       سفرنامه ابن بطوطه. ترجمه محمد علي موحد . انتشارات علمي و فرهنگي . چاپ سوم . 1361. جلد 2 ص 750

4-       تعبير «حشو لوزينج » از صاحب بن عباد است .

5-       نگ. مقاله نگارنده تحت عنوان : (تذرو طرفه حافظ،روزنامه اطلاعات 28/1/1376ص6)

6-       بهاء الدين عبدالصمد بحرآبادي از ملازمان سلطان فارس وممدوح حافظ بوده است.

7-       شرح عرفاني غزلهاي حافظ. عبدالرحمن ختمي لاهوري. به كوشش بهاء الدين خرمشاهي و...نشرقطره.چاپ اول 1374. جلد 1ص228

8-       همان ماخذ. ص26

9-       تذكرةالاولياء. عطار نيشابوري.تصحيح دكتر محمد استعلامي. انتشارات زوار.چاپ پنجم.1362ص49

10-   شرح عرفاني غزلهاي حافظ. همان ماخذ ص 2367

11-   همان ماخذ . جلد 4. ص2322


یکشنبه 18 فروردین 1392
ادامه مطلب
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
به یاد دوست

به یاد دوست :

استاد: معروف جان رحيم اُف ، مشتهر  به »علامه معروف جان» ، از ازبكان زادۀ «استروشن» تاجيكستان بود كه حدود 14 سال درايران مي زيست و دراين اواخر در جامعه المصطفي(ص) العالميه گرگان به تدريس مي پرداخت ودردوره كارشناسي زبان و ادبيات فارسي با علاقه در كلاس هاي درس ادبيات شركت مي كرد. علی رغم اطلاعات وسیع در حیطه زبان و ادبیات فارسی، گویا به انگیزه ورود به تحصیلات رسمی دانشگاهی (دررشته زبان و ادبیات فارسی) دست به ترجمه وتحلیل بوستان سعدی به زبان تاجيكي و خط سيرليك زد و آنرا  به چاپ رسانيد .نگارنده این سطور براي تشويق وقدردانی از کار او ، یک جلد ديوان سنايي به او هديه دادم و هم شعري درستایش کار او سرودم و دركلاس خواندم.

به یاد این دوست عزیز و دانشمند ، بخشی از ابیات مزبور، جهت بازبینی خاطرات همنشینی با آن دوست گرامی، آورده می شود .

تو ، « معروف جاني»  و معـروفِ جـاني       به فضل و به دانش ، به قـــدرِ جهاني

چنين محضر خوش ، چنين روي نيـكو            فلك ، هــديه اي داده ات  آسمــاني

 توعلّامه اي ، زآنكـه در فضل و دانش             علمـــدار علميّ  و  تــاج  ســراني

تواضع،  ادب ، همـــره  علم  و دانش                 و يك قلب پـــاكِ پُر  از  مهــرباني

 خـــدا ، داده برتو،  ازيرا كــه داند                 مسلمانِ پــاكيّ  و عـــاشقْ قُـراني

گمان بُـــرده بـودم كه درازبكستان                 نبينـم كسي را ، بجـز «شيبكاني»

 ويـــا «تنگ چشمان غارتگر  دل »                     ويـا « سَرْوْ  قَـــدّانِ لاغــر ميانی

 ندانستم اي مــرد ديني كه اكنون                 يكي گُل پديد آمـده است و تو آني

 به خطّ   سيريليك» اگر بوستان را                     نمودي مبـــدّل ، يقيناً  بــرآني..

 كه روز دگـــر ، همت عالــي تو                       شكوفـــا  نمـايد يكـي گُلستاني

اگر فخـرمـا هست بر« ابن سينا »               تو  هم فخر« استروشن» و ازبكانی

و.....

سيد ضياء الدين جوادي گرگان  مهرماه87

 

 

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 87
کل نظرات کل نظرات : 27
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 3
تعداد اعضا تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین کاربران آنلاین

آمار بازدید آمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 10
باردید دیروز باردید دیروز : 7
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
بازدید هفته بازدید هفته : 17
بازدید ماه بازدید ماه : 572
بازدید سال بازدید سال : 2,614
بازدید کلی بازدید کلی : 49,054

اطلاعات شما اطلاعات شما
آِ ی پیآِ ی پی : 18.119.248.13
مرورگر مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل سیستم عامل :
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود