جستجو گر پیشرفته سایت



نوروز خجسته باد !
سخنی با خوانندگان

به نام خداوند و با سلام به خوانندگان :

 این وبلاگ با نام پرسیک جهت ارائه مطالب ادبی،فرهنگی،تاریخی ونیز تبادل نظر با خوانندگان درزمینه های ادبی و علوم انسانی است . 

علت نام گذاری  وبلاگ، چندسویه بودن مفاهیم آن است . پرسیک درزبان های وابسته به زبانهای  لاتین به معنی ایرانی یا پارسی است . ممکن است پرسیده شود که همان واژه پارسی می توانست ناظر بر مفهوم باشد ؛ این درست است اما به جهت آشنایی بیشتر غیرفارسی زبانان به واژه پرسیک و پرشیا ،  و به این دلیل که غیر ایرانیان دوستدارزبان و ادب و فرهنگ ایرانی با گزینش واژه پرسیک بتوانند به این وبلاگ دسترسی یابند و... این نام انتخاب گردیده است . 

از هدفهای مهم این وبلاگ ، اطلاع رسانی وتبادل نظریات ادبی و فرهنگی و تاریخی و بحث های روانشناسی است که بخشی از مطالعات و تحصیلات نگارنده درزمینه های مزبور می باشد.

نگارنده کوشش خواهد نمود بخشی از مطالب وبلاگ را به ارائه نوشته ها و مقالات خویش اختصاص دهد که در نشریات کشورمنتشر گردیده یا با سخنرانی ارائه گردیده است بدان امید که  مورد استفاده خوانندگان و در صورت تمایل آنان،  مورد نقد و بررسی قرار گیرد. 


 

نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

تفسيري بر باب اول گلستان سعدي!

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

اين مقاله در روزنامه اطلاعات. شماره هاي:21895(مورخه پنجشنبه 8  ارديبهشت1379) و(21901 مورخه پنجشنبه 15 ارديبهشت 1379 صفحات 6 )به چاپ رسيده است.

*****

ايرانيان، از ديـرباز، كتمان اسرار، ناشناخته ماندن و پنهان ساختن هويت فردي و قبيله اي خويش را از هنجارهاي مثبت فرهنگي بر مي شمردند و اين ويژگي ـ كه نـاشي از موقعيت خاص جغرافيايي و هجوم بي وقفه دشمنان به اين سرزمين الهي بوده است   ـ سبب گرديد ، آيندگان از احوال و اخبـار بسياري از شخصيت هاي ادبي و علمي طراز اول خويش ،‌ محروم مانند.

با اين حال ، آثار منظوم و منثور بجاي مانده از آن بزرگان ، آيينه تمام نماي احوال شخصيه و افكارو انديشه هاي آنان تواند بود ؛ وجستجو گران ، با كنكاش ،مي توانند غبارهاي برنشسته براحوال آنان را بزدايند وخوانندگان ، مي توانند با دقت درشعر ونثر بسياري ازبزرگان ادب، روحيات، علايق وسلايق و فراز و فرود هاي زندگي

آنان را دريابند .

به تعبيري ، با دقت در چگونگي ترتيب ابواب يك اثر ، گزينش لغات ، كلمات وتعابير و تركيبات ، تكرار و همساني واژگان در

موضوعات خاص و 000 مي توان به برخي از زواياي انديشه و شخصيت و مراد و مقصود آنان پي برد .

اگر چه ممكن است در اين راه ، ميزان و معيار هاي روان شناختي ، با ذوق و سليقه هاي پژوهشگر ، درآميزد ،‌ليكن ، دريافت حتي اندكي از اين زواياي ناشناخته ، بسيار مغتنم خواهد بود تا خوانندگان ، سيماي واضح و روشن تري ، از آن شاعر يا نويسنده ، به دست آورند .

با تعمق در قصايد و غزليات خاقاني،به طبع كودك منش شاعري كهنسال مي توان دست يافت (1)،دليري و جسارت و گستاخي سعدي را در گيرودارهاي مصايب مترتب در سفرهاي سخت ، يا همنشينـي با سرهنگان و نظاميان عصر را ، با درنگي در آثار او ، به راحتي مي توان مشاهده كرد .(2)

زهد ريايي سنايي را ـ كه بدور از منش دنيا ستيز زاهدان و صوفيان راستين است ـ از زنجموره هاي اودرباب بي توجهي همعصران به تحول روحــي او،كه مستدعاي اوست ـ توان شناخت؛(3) وصـدها شواهد مشابه كه گزينش خــاص كلمات و تعابير واصطلاحات از ضميرگوينده ، برملا سازنده آن خبايا، است .

از ميان سخنوران قدر اول آسمان ادب پارسي،‌سعدي شيرازي، نمونه بارز كساني است كه جز دفتر آثار او ، شناسنامه اي متقن از او در دست نيست .

او ، بي هيچ گمان ، شاعري وابسته به دربار است و به تعبيري درست تر ، خاندان  او ، از دير باز ، از وابستگان و عاملان درباري بوده اند و جاه و مالي كه آسودگي خاطر او را سبب ساخته (4) ، بخشي ، به همين انتساب وابسته است ؛ زيرا : « پدر سعدي ، از كاركنان ساده ديوان ، اما در رفاه بود. » (5)

صاحب تاريخ گزيده ، او را از منسوبان اتـابك سعد بن          ابو بكرسلغري ، مي شمارد ؛ (6) و دولتشاه سمرقندي نيز ، ظهور او رادر روز گار اين اتابك فرهنگ دوست دانسته و تاكيد مي كند : « پدر شيخ ، ملازم اتابك بوده و وجه تخلص سعدي، بدان جهت است .»(7) ، اگر چــه برخي نيز ، تخلص سعدي را به علت انتساب او به طوايف « آل سعد » يا « سعد لو » بر مي شمارند.» (8)

رضا قلي خان هدايت نيز ، در « رياض العارفين » ،                    « اباقاخان»و « صاحبد يوان » را از معتقدين شيخ محسوب داشته و    مي نويسد : شاعرونويسنده نامدار،ازجانب آنان تكريم و احترام بسيار مي ديده است .(9)

سعدي خود نيز ، بدين امور ، اشارت دارد . او در ابياتي از ديوان خويش ، ضمن مدح ممدوح صاحب  مقام مي سرايد :

پــدرم بنـده قـديم تـو بود       

 عمـر در بندگي به سر برده است

بنده زاده چو در وجــود آمـد     

هم به روي تو ديده بر كرده است

 خـــدمت ديگران نخواهد كرد    

كه ورا ، نعمت تو ، پرورده است(10)

و در جايي ديگر تقــاضــا مي كند :

نظر كه با همه داري به چشم بخشايش      

 دُرَر، كه بر همه باري ، زِ ابركفّ كريم

 مرا دو بـار نوازش كن و كرم فـرما       

يكي به موجب خدمت ، يكي به حقّ قديم (11)

با اين وجود و علي رغم درخشش بي مانند سعدي  در پـهنه ادب پارسي ، نام دقيق او شناخته نيست ؛ گويا                      عنوان « مصلح الدين » يا « مشرف الدين » ، بعد ازخاتمه زندگي ، بدو داده شده است .(12)

او شاعري است با دو چشم تيز بين به دنيا و آخرت ، شاعر زهد و اندرز و نيز ، عشق هاي شور انگيز و تند جواني ؛ هم واعظان وخطيبان بر منابر و مدارس به شواهد شعري او تمسّك مـي جويند، وهم در دربار چين ، ابيات ناب غزل هاي او را ،بر زبان ترانه خـوانان گل چهره و تنگ دهان آن ســرزمين آسماني  مي يابيم (13) و در گزارش شگفت انگيز سيـاح مراكشي مي خوانيم كه چند دهه بعد از وفات شيخ، صيت شهرت بي مانند او ،در دور ترين حدود متصوّر در جغرافياي قديم ، ساري و جاري بوده است .

شيخ جليل القدر شيراز ، خود از جمله سيركنندگان ارض الـهي و نيوشندگان پيام هاي خداوندگاري در عجايب آفاق و اَنفُس بوده است ؛ گاه در خنــدق طرابلس اسير فرنگ گشته و به كار گِل  مي پردازد ؛ و زماني در معبد بت پرستان هند، در پي تسكين عطش كنجكاوي خويش ، به اَسرارِ بتِ مرموز آنان دست مي يابد ( كه سرانجام آن ، با در آويختن با هندوي پاسدار معبد و قتل او به پايان مي رسد . )(14) ؛ لَـمحه اي او  را در مسجد جامع « كاشغر »مي يابيم كه به طنز و مطايبه ، از قيل و قال « نحويّون » مدرسه نشين سخن مي گويد و هنگامي نيز ، بي باكانه ، سردر بيابان حوالي بلـخ و باميان مي گذارد تا به بدرقه جواني تنومند و رشيد ، امّا نا آزموده وكارزار ناديده ، پاي در بيابان پرخطر از حراميان گذارد وبا رها كردن رخت و سِلاح و جامه ها ، جان به سلامت بدر بَرَد ؛ و 000 ده هاخاطره شيرين ديگر ، درج در دو نامه گرانبها:« بوستان » و « گلستان » ، به خوانندگان عـرضه مي شود ، تا در هميشه تاريخ ادبي ايران ، با حلاوت خويش ، كام جان خوانندگان را شيرين سازد ؛ بويژه كتاب ارجمند او « گلستان » چـون نگيني ارزشمند و زيبا بر انگشتري ادب پارسي نشيند .

او « گلستان » را در هشت باب مي آفـريند و سبب آن را ، بعد از :« امعان نظر درترتيب كتاب و تهذيب ابواب ايجاز سخن » بدين گونه مصلحت مي بيند،تا : « بر اين روضه غنّا و حديثه غلباء ، چون بهشت ، هشت باب اتّفاق افتد .» (15) و نخستين باب كتاب خويش را « در سيرت پادشاهان » قرار مي دهد .

شنـاخته نيست كه آيا مي توان به اتقان و اطمينان پذيرفت ، دردفتر آفريده خود شيخ شيراز، تعداد حكايات هرباب وتقدم و تاخّر آنها،به همين ترتيب مشهوروشناخته شده ،است يا خير؟مثلاٌ: بسياري ازحكايات ابواب ديگرگلستان،جايگاه واقعي خويش را نيافته اندواختلاط به ظاهرنا متقارن موضوعي،در ابواب و حكايات  مشاهده مي شود؛بدين گونه كه بسياري ازحكايات ديگر ابواب،مناسب باب نخست است و بالعكس ؛ همانند : حكايت پادشاه عجمي ، حـكايت درويش مستجاب الدعوة،حكايت : « طايفه اي از دزدان عرب برسركوهي نشسته و منفذ كاروانيان بسته0000»،كه  مناسبت مـوضوعي با باب اول نداشته  ، (‌حكايت اخير ، بيشتر با باب هفتم ‹ در تاثير تربيت › مناسبت وهماهنگي دارد تا باب : « در سيرت پادشـاهان » ؛ واز يك دستي و همطرازي حكايات مي كاهد .

با اين همه ، بايد گفت : شيخ اجـلّ ، در تقسيم بندي ابواب گلستان و تقدّم و تاخّر آنها ، اهميت و ترتيب ابواب را در نظر    داشته است   ؛ زيرا ، خود ، در مقدمه كتاب گلستان ، آن را به : مظفر الدين ابي بكر بن سعد بن زنگي ، تقديم داشته و از ابي بكربن ابي نصر ، وزير اتابك ، تمناي توجّه  و امعان نظر        نموده است .

اين،سنتي قديمي است ولازم مي بود به عللي چند،آثار گرانقدر ، به نام امير يا سلطاني نامزد گردد؛ تا از سويي ، پذيرش آن، اعتبار كتاب و مؤلف ـ هردو ـ را در ترازوي  قضاوت عام و خاص ،وزين و مهم جلوه گر نمايد ومنـاطي شود كه اثروتصنيف ، شاهانه و سلطان پسند بوده است ؛ و از سوي ديگر،‌انعام و اكرام و صلات همراه آن ، بند گشاي مضايق مادي صاحب اثرگردد و علاوه برآن ، بااستنساخ هاي متعدد وتوجه عامه به تصنيف،آن اثر، از زوال ونابودي ، نجات يابد .

سعدي، علاوه برتقديم كتاب به اميرخويش، باب اول را، « در سيرت پادشاهان » قرار مي دهد ، زيرا ، سيرت اديب و شاعر متعلق به دربار ـ يا جز آن ـ را شيوه پسنديده ديگري نيست . تقديـم اثر به امير و سلطان ، لازمه اش ، توجه بيشتر به اوست ؛ بويژه،سنخيت مقالات، حكم مي كند كه در ابواب ، به ستايش  فضايل پرداخته شود ؛ بدين جهت،اگر در آغاز،با نام سلطان و   سيرت هاي ملكانه آراسته گردد،مقبول ترخواهدشد؛ وسعدي، با تجربه وافر خويش، بدين امر ظريف ، كاملاٌ آگاه است .

امّا سعدي ، همنشين سلـطان هست ، ولي دركنار او نيست ؛ بلكه ، در مقابل و روبروي اميرمي نشيند . ازسويي مشوق او به سوي فضيلت هاست و ازطرف،ناهي امير ازتوجه به تملقات ومداهنه هاي رايج شاعران واديبان ؛ وخودنيز در مدايح،لحـن فاخر وموقّر را از دست نمي دهد و گفته هاي خويش را از شيوه « زبان آوران رنگ آميـز »كه چاپلوسانه،عمرجاويدان وابدي جهت ممدوح طلب كرده و وجود حقير او را : « ابرمشك فشان و بحرگوهر زاي »                    برمي شمارند ، دوري مي جويد و مي گويد :

نگويمت چــو زبــان آوران رنگ آميز        

كه ابــر مشك فشانيّ وبحـر گوهــر زاي

نكاهد آنچه نبشته است عمر، و نفــزايد      

پس اين چه فايده گفتن كه « تا به حشر بپاي !»(16)

    يــا :

   « هـزار سال نگويم بقـاي عـمر تو باد            

كه ايــن مبالغه دانم زعـقل نشماري » (17)  

او صلاح عام را بر مصلحت خاص ترجيح مي نهد و اگر بتوان پذيرفت كه رسـالات ضميمه ديوان ( يا كليات سعدي ) ،‌ از آن اوست ، به اين سخن خـلاف عادت رايج او كه خـطاب به پادشاه مي گويد : « مطرب و نرد و شطرنج و بازيگر و شاعر و افسانه گوي و مشعبد و امثال ايـن ، همه وقتي راه به خود ندهد كه دل را سياه كند . مگر دفــع ملال  را، هر مدتي ، نوبتي . » (18) اعتنايي مضاعف بايد گردد؛ زيرا او ، خود ، از شاعران وابسته حكومتي است و زبان حق گوي او، فراتراز سودوصرفه شخصي مي جويد.

سعدي ، نخستين باب اثر خويش را ، « در سيرت پادشاهان» قرار مي دهد تا در عين رعايت ادب نگارش ازسوي دبيروخطيب و شاعرمنتسب به دربار، مجالي نيزجهت تنبيه و تحذير سلطان و توصيه به رعايت صلاح عام بيابد .

در نخستين حكايت از باب اول ، و در اولين جملات ، از عدم رعايت سيرت اسلامي از سوي پادشاهان سخن مي گويد كه : « پادشاهي به كشتن اسيري اشارت كرد 000» واين ، تنبيه روي گرداني از وصاياي آيين و شريعت اسلامي است كه، كشتن اسير را ناپسند و مذموم دانسته است .

تلفيق عنوان باب اول گلستان : « در سيرت پادشاهان » وذكر بلافصل حـكايت خلاف اخلاق سلاطين دركشتن اسيران ،و افشاي خبث طينت برخي وزيران ، بسيار معني دار است .

سعدي ، مي توانست ، حد اقلّ ، نخستين حكايت باب اول را به ذكرصفات پسنديده پادشاهان و اميران ، اختصاص دهد ؛ زيرا ،‌بيان احوال ونقدكردار انسانها ، معمولاٌ باذكر محاسن آغاز مي شود و تاييد آن مي تواند مؤكِّد بيشتري بر ميزان رفتـاررعايا گردد كه : « الّناس علي دين ملوكـهم00» ، اصلي است كه درفرهنگ اجتماعات قديم، ريشه هايي عميق دارد .

به يقين، شيخ اجلّ مي توانست عام بودن چنين رفتارهاي ناپسندي از سوي اميران را ، با ذكر نام پادشاه خطاكار، خاص نمايد واز عموميت آن بكاهد ، ليكن ، او چنين نمي كند ؛ ودر ذهن خواننده اثرخويش ،مي نشاند كه درباب هرحاكم ، امير و پادشاهي، تصورچنين سيرت هاي ناپسنديده ، بعيد نيست .

البتّه در تفسير همين نخستين حكايت باب اول ، سعدي را يكسويه نگر وتنها تخطئه كننده اميران ، نمي توان شمرد. او از ياد آوري تجربه هاي تلخ ديگران غافل نيست؛ تجاربي كه تلخي آن تواريخ را مشحون ساخته است ؛  سخت گيري هاي نا بخردانه سلطان مسعود غـزنوي درجنگ « دندانقان » با تركان سلجوقي،شواهد عيني از چنين تجربياتي است و از فحواي سخن او، اين هشدار خطاب به اميران شنيده مي شود كه :

وقت ضرورت چو نماند گريز       دست بگيرد سر شمشير تيز

شگفت آور است كه سعدي در همين حكايت ، در بيتي تازي ، به تمثيل حكايت اسيرمأيوس ودشنام گويي او،سخت ترين اهانت ها را درباب اين سلطان روا مي دارد؛ وگمان نمي رود شيخ فصيح گوي پارسي ازتقارن معاني بيت تازي خويش درحقّ امير و سلطان ، غافل بوده باشد كه چنين تند مي سرايد:

« إذا يئَسَ الانسان ، طالَ لِسانَهُ     

كَسِنّورالمغلوب ، يَصول علي الكَلب » (19)

اين تمثيل و تشبيه تند شيخ شيراز ، نه در محافل دوستانه،بلكه دركتابي تقـديم شده به سعدبن زنگي وخاندان سلغُري مندرج است.اميراني كه نسبت به كاربرد هركلمه و كلامي ازسوي اديبان خويش،حسّاس،ودردريافت تعريض هاي نهفته دركلام ، هشيارند؛آن گونه كه حكايت «شمس قيس رازي »، از تيز نگري ودريافت هاي تعريضي اين امير، بر بي باكي شيخ اجلّ ، دليل است .

او گويد : « با جماعت حجّاب و امـراء، در خدمت  « اتابك سعد » نشسته بوديم وازهرجنس سخن مي رفت ؛ من برحالي كه ديگري مي گفت ، ازسرِ بي خويشتني گفتم : « تا دشمن خداوند ، اتابك،كور شود. اتابك تيزدرمن نگريست و تبسمي كرد . مـن از آن نظر او متنبّه شدم و چنان از دست در افتادم كه از خجالت خواستم كه به زمين فرو شدمي .»(20)

گمان مي رود بايد پذيرفت ، تقارن حكايت اول باب نخستينِ گلستان، باذكرچنين بيت تمثيلي، برمبناي سهو شيخ و غفلت او از ادب  گفتاري و اجتماعي نمي تواند باشد .

او، براي خويشتن وزبان حقيقت گوي خود ، وظيفه اي الهي قايل استو زيباترين تعبير آن را ، از كلام يار موافق خود بيان مي كند كه : « خلاف راه صواب است و نقض راي اولوالالباب، ذوالفقار علي در نيام و زبان سعدي در كام .» (21) و به زبان سهل تر ، قلع و قمع كفر و ستيزه با ستمكاران ، هدف ذوالفقار شير خدا ، و وظيفه زبان دوستدار او ـ سعدي شيرازي ـ است .

مهمترين موضوع مورد بحث شيخ، درباب اول گلستان ، چشمداشت : « دادگري » از سوي پادشاه است و پرداختن به صلاح عباد و بندگان خداي .

او درمقدمه گلستان نيز ، امان و سلامت مملكت را ، نخست ، به « هيبت حاكمان عادل و آگاه » و آنگاه ، « همّت عاملان عامل » دانسته است .(22)

بدين ترتيب ، عدالت ،و دادگري ، همراه با « هيبت اميران » را مقدّم بر« دعاي خير » يا تلاش و سعي مجــريان خدمتگزار دانسته، واين بخش را جزئي از وظيفه خود ـ بعنوان فردي از مرتبطين به دستگاه حكومتي بر شمرده است .

سعدي ، دربـاب نخست گلستان ، خويشتن را در مقام مشاور وراهنماي سلطان قرار مي دهد وبه بررسي ميزان هايي           مي پردازدكه سبب استحكام پايه هاي حكومتي عادلانه وبا دوام مي شودوازمجموعه حكايات  چنين استنباط مي شودكه، خداي ترسي وپرهيزگاري، همراه با كفايت واجتناب از ظلم وستم وتوجه به رعايا و عنايت به مواجب لشگريان را ـ كه از مؤثّرترين عوامل ظلم وستم ودرحقّ رعاياست ـ ازمهمترين بايسته هاي چنين حكومتي بر مي شمارد.

مصداق تمثيلات سعدي،درباب اول كتاب گلستان ، چون ديگر ابواب، پادشاهان ايران و عرب و گاه روم است ؛ ليكن، توجه وعنايت شيخ به فرمانروايان باستاني ايران،چشمگيرتراز ديگران است؛ فريدون، جمشيد، كيخسرو، هرمز ، انوشيروان و..مصاديق حاكمان با فضيلتي هستند كه به زعم او، مي توانند،الگو و اسوه حاكم و امير مخاطب او قرار گيرند .

اين عنايت ، به صورت عام ، درديگر ابواب گلستان و ديگرآثار متنوع شيخ ، آشكار است و همان گونه كه ذكر شد ، بيش از همه ،‌به عدالت دوستي و داد پروري آنان اشارت دارد و توصيه، به ،دل بركندن از شكوه كاذب امارت وانديشه آخرت در پيش گرفتن و به بقاي نام نيك دل بستن .

او درباب نخستين ،‌جاي جاي ،از پادشاهان عجم نام مي برد وآنان را به نيكي مي ستايد ،چنانكه درسخني درمدح ممدوح خويش « انكيانو » ، ودرواقع تنبيه او مي گويد :

به نقــل از اوستادان ، يــاد دارم           

كه شاهان عجم : « كيخسرو » و « جم »

ز ســـوز سينه فرياد خواهــان          

 چنـان پــرهيز كردندي ، كه از « سمّ » ( 23)

تكرار فراوان و اشارات متعدّد سعدي به صفات رذيله ستمگري و مال دوستي اميران ، واكنش اودربرابر وفور اين گونه صفات در اميران و حكّام زمانه است و هشدار بدانان كه ملك شكوهمند آنان ، از فرّ فريدوني و شكوه سليماني ، برتر نيست؛ و به يقين ، پاينده نخواهد ماند.

دربخش هاي ديگر سخنان سعدي نيز ، به اين موضوع ، اشارات بسيار شده است ؛ مخصوصاٌدر قصيده اي درمدح                   « انكيانو »، به غفلت وشوخ چشمي اميران، كه گمان جاودانگي درحكومت را درسرمي پرورانند،  به زيباترين و مؤثّرترين لحن ، بيان شده است كه :

بـس بگرديد و بگردد روزگار         

 دل به دنيـا درنبندد هوشيار !

 اين كه در شهنامه ها آورده اند        

 رستم و روئينه تن اسفنديــار

 تــا بدانند اين خداوندان ملك        

كز بسي خلق است دنيا يادگار

اين همه رفتندوما، اي شوخ چشم      

هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار (24)

حدّت و تندي لحن سعدي و حساسيت اودر اين باب ،‌از حكايات باب اول گلستان ، فراتر مي رود؛آن گونه كه همو در نصيحت اميري ، با جسارت ازمـرگ اوسخن مي راند واز تحويل ملك ومملكت او به ديگري هشدار مي دهد و مي گويد : عمل خير و كسب صالحات از زندگي و قدرت وحـكومت ، تنها ثمره پاينده وجاودان او تواند بود كه مقبول حقّ مي گردد :

داني كه دير و زود ، به جاي تو ، ديگري          

حادث شود ، چنان كه تو بر جاي ديگران

بيدار باش و مصلحت انديش و خيـر كن          

درويش دست گير و خــردمند ، پروران

 بسيار كس بـر او بگذشته است روزگار         

  اكنون كه بر تو مي گذرد ، نيك بگذران (25)

دراين مورد ، سخن او ، پند عام نيست، وگاه با خطاب صريح به حاكمان ، مي سرايد:

خــردمند شاها ! رعيّت پناها !               

كه مخصوص بـادي به تاييد سـرمد

 يكي پند پيرانه بشنو ز سعــدي              

 كه بختت جوان باد ، و، جاهت مجدّد

 نبوده است تا بـوده دوران گيتي             

    به ابقــاي دوران گيـتي ، معوّد

 چنان صرف كن دولت و زندگاني             

  كه نامت به نيكي بماند مخلّد .(26)

و باشكوه تر سخن سعدي ، آنگاه است كه برخلاف « زبان آوران رنگ آميز »،كه با تضييع خويش ، به ارتفاع مقام ممدوح       مي پردازند ، در مدحيه اي با مفاخره غليظ ، نيك بختي ممدوح خويش ـ ابو بكربن سعد زنگي ـ رادراين دانسته است كه در دوران شاعــر نامداري چون سعدي مي زيسته تا با مدحيه وارشاد او ، نامش جاودانه گردد:

هم از بخت فـرخنده فرجام توست       

كه تــاريخ سعدي در ايام توست

كه تا بر فلك ماه و خورشيد هست       

 دراين دفترت ، ذكر جاويد هست ( 27)

سعدي در قصيده اي در مدح صاحبديوان جويني ، ودرتنبيه اوو ديگران، كه كرامت انساني خويش را درپاي تمنّيات دنيوي فرو ريخته وكمرِبندگي سلطان وامير ووزير را برميان بسته اند،مي سرايد:

ميان طاعت و اخلاص و بندگي بستن       

چه پيش خلق به خدمت ، چه پيش بت ، زنّار

با عنايت به حكايات و ابيات باب اول گلستان ، اين نگرش سعدي را در مجـموعه انديشه هاي او به وضوح توان ديد .

قصد شيخ يزرگوار در باب اول گلستان ، چون ديگر سخنان      او ،‌گريز از احوال شخصيّه افراد به اخلاق و سياست مُدُن است و معيار درستي هدايت خويش را نيز ، جز فضايل شناخته شده عام ، كه فراسوي احوال و انديشه هاي خاص مذهبي است ، قرار نمي دهد؛ مثلاً،حكايت هاي : « ملك زاده حقير.  » ، « يكي از ملوك عجم ، دست تطاول به مال رعيّت دراز كردي.. » ، « غدر لشگري كه معتقد بود:سلطاني كه به زر با سپاهي  بخيلي كند ، با او به جان جوانمردي نتوان كرد.. » و .. از جمله چنين موارد و شواهدي است ؛ وتوصيه هـاي اوبه فرمانروايان در واگذاري مناصب وامور مملكت به مستعدان و شايستگان ، تـوجه به رعاياو كوتاه كردن دست تطاول و تجاوز از مال آنان ـ  تا ارتفاع  ولايات نقصان نپذيرد و خزانه سلطان آباد مانَـد ـ ، توجه به معاش نظاميان و.. از مــوضوعات عام و مكرر باب اول گلستان است كه سعدي ،‌بدين موضوعات ، توجه بسيار نشان داده است .

همگان بر تأثير پذيري سعدي از « قابوس نامه » عنصرالمعالي كيكاووس ، در نگارش گلستان آگاهند ؛ وچه بسيار سخنان و عبارات قابوس نامه، در گلستان بعينه،تكرار شده است، همين عنايت عميق به قابوس نامه ، سبب گرديده است ، لحن تعليمي و القاي حكمت همراه با سياست را در كلام او مشاهده كنيم ؛ آن گونه كه درحكايت « ملكزاده حقير » جهاني از پند و اندرز ، اخلاق ، تدبير و آيين كشورداري نهفته است .

لحن سعدي در حكايات باب اول گلستان ،‌بيشتر موعظه است .؛ گويي قصد آفرينش ادبي ندارد ؛ زيرا باب اول ،‌ جز در چند مورد ، از فخامت ادبيِ ساري در ديگر ابواب ، عاري است ؛ تنها در مواردي نادر كه تمنيات جسم و مضامين تغزلي درسخن به ميان مي آيد، لحن كلام او به لطافت و رقّت احساسي، آميختگي و امتزاج مي يابد؛ مثلاُ: در حكايت نه چندان مناسب باب اول ، ( يكي را از ملوك ،كنيزكي چيني آوردند ..)

علي رغم نقصان ارزش معنوي حكايت ،‌احساس رقيق و رنگ دانه هاي ادبي،‌بيشتر از حكايات ديگر به چشسم مي خورَد ؛ هر چند ، آرايـه هاي ادبي ثقيل تر ، در اغلب جملات مشاهده مي شود ؛مثلاٌ : در حكايت دوم ،( به خواب ديدن يكي از ملوك خراسان ، محمود سبكتكين را  ..) علاوه برگرانمايگي موضوع ، آرايه هايي چون سجع : « هنوز نگران است كه ملكش با دگران است 00» و التزام و تكرار كلمات در مصاريع ابيـات  و 000مشاهده مي شود :

بس نامور به زير زمين دفن كرده اند           

 كز هستي اش به روي زمين بر نشان نماند

وآن پيرلاشه را كه سپردند زيرخاك          

  خاك اش چنان بخورد كزو استخوان نماند

زنده است نام فرخ نوشين روان به خير         

 گرچه بسي گذشت كه نوشين روان نماند

 

خيري كن اي فلان و غنيمت شمار عمر       

   زآن پيشتر كه بانگ بـرآيد ، فلان نماند

علي رغم تلاش سعدي در يكدست ساختن كاربرد آرايه ها و بايسته هاي ادبي در نظم ونثر گلستان ، تبلور احساس رقيق شاعرانه در نظم ابيات بيشتر مشهود است و اين ، كاملاُ شايسته است ؛ علاوه بر اين ، كار برد آرايه هاي ادبي در گلستان ، كاملاُ طبيعي است و تكلّفي درآن راه ندارد .

درهم آميختگي لطف سخن وشيريني بيان سعدي ، تا        اندازه اي ،آرايه هاي مندرج در عبارات را تحت  الشعاع قرار          داده است و اين، دراغلب حكايات باب اول گلستان نيز مشاهده مي شود .

درحكايت چهارم باب اول ، ( حكايت طايفه اي دزدان عرب 000) ، درهم آميزي حكايت و اندرز  و سياست وآداب حرب و مملكت داري، با روح حماسي و مضامين حكمي وتلوّن و رنگارنگي الفاظ و معاني بديع ، خواننده را از توجه هشيارانه             به آرايه ها ، غافل مي سازد ؛ ليكن در پايان ، خواننده ، مدهوش از لطافت سخن ، فقط ، حلاوت حكايت و عبارات را در مذاق جان خويش احساس مي كند و آنگاه با تامّل متوجه مي شود كه چرااين حكايت ،بدين حدّ ، زيبا و دلنشين است .

در همين حكايت ـ كه بسياري از عبارات و ابيات آن « مَثَل سايِر » گشته است ـ ، خواننده، بدون هيچ درنگ در لفظ و معني ، جاده هموارحكايت را مي پيمايد ودر نهايت ، رضايت خاطري در خويشتن احساس مي كند و اين ، آسان و سهل ميسّر نمي شود جز   با هنر مندي بي مانند سعدي در تلفيق تمام عناصرآفرينش اثري اين چنين هنري و ماندگار !

اگر گلستان را همانند: « كليله و دمنه » ، اثري سياسي ـ  ادبي ، بشناسيم ،شايسته تر از آن است كه آن را صرفـاٌ اثري اخلاقي ـ  ادبي بدانيم . حدّ اقل در در باب اول اين اثر گرانمايه ،تدبير منزل و سياست مدن ، براحساس اخلاقي صرف ، چيرگي داردو عقل و كياست و فهم وفراست ،‌بررقّت دل، فرمانرواست ؛ وشيخ جهان ديده شيراز، تجربيات ودريافت هاي حكيمانه خويش را ـ آن گونه كه خويشتن باآگاهي از روان اجتماعي مردمان عصر خويش در يافته و به گفته خود : داروي تلخ نصيحت را به شهد ظرافت درآميخته ، در قالب حكايات كوتاه و بلند، به مخاطب اصلي خويش ،فرمانروايان وقت وحاكمان اعصار بعد، عرضه مي دارد. اين تجربيات ، گاه در قالب حكايات كوتاه ، امّا قاطع، بيان مي شود كه اي انسان توانمند :

ازآن كز تو ترسد، بترس اي حكيم !        

 وگر با چنو صـد برآيي به جنگ

  نبيني كه چون گربه عاجــز شود         

برآرد به چنگال ، چشــم پلنگ

   از آن، مار، بـرپــاي راعي زند        

 كه ترسد سرش را بكوبد به  سنگ (29)

همان گونه كه قبلا گفته شد ، سعدي در باب اول گلستان ، به درشت نمايي صفات ذميمه حاكمان و اميران پرداخته است كه مهمترين آنها : ظلم وجور، سستي درتمشيت امور،تلون و ناپايداري مزاج اخلاقي ،خشم بي هنگام و تندي هاي همراه باغرور و تكبّر و 000است .  او با صراحت و تلويح ، در ابيات و قطعات منظوم، به تحقير زورمندان ستمگر مي پردازد و آنان را به ناداناني كه روزگار را به غـفلت سپري مي سازند ؛( حكايت 9 ) ، فتنه گراني كه خواب نيمروزي آنان ، فاضلترين عبادات آنان محسوب مي شود ؛(حكايت 12)دولتمنداني كه بيش از نيازمندان، محتاج غفران الهي و همت درويشانند؛ ( حكايت 10)، ستمكاراني كه لعنت بر آنان پايدار بمانَد؛ (حكايت 20) ، مارهايي كه نيش زهـرآگين آنان، بعلت خُبث طبيعت و طينت ، به همگان آسيب رساند؛يابوماني كه حضورشان سبب ويراني و خرابي است ؛ ( حكايت 26)، متكبّراني كه توقّع دارند:

« اگر خود روز را گويد شب است اين       

ببايد گفتن آنَك ماه و پروين » ؛

كاخ نشيناني كه دربانان غليظ بردر گمارند و بي واسطه ، بدانان دست نتوان يافت ؛ ( حكايت 17)، آتشي كه خادمان و پرستندگان خويش را خواهد سوزاند ؛ ( حكايت 15) ، و0000 متَّصف مي سازد.

گاه درباب اول گلستان ، همانند ابواب ديگر ، شواهد شعري ارتباط كمرنگ با موضوع دارند ؛ بدين گونه كه گسيختگي موضوع وابيات شاهد را به سهولت مي توان مشاهده كرد ؛ مثلاٌ: در حكايت :«‌پادشاهي با غلامي عجمي ، در كشتي نشست 000» قطعه اي دوبيتي و سخت متوازن با موضوع نقل شده وبدنبال آن ، بيتي مفرد،بسيار زيبا و برخاسته از احساس رقيق ، ليكن نامرتبط با متن آورده شده است كه :

فرق است ميان آن كه يارش در بر        

با آن كه دو چشم انتظارش ، بر در !

اين ناهمآهنگي ، در حكايات ديگر نيز ، بيش و كم ، مشاهده مي شود . درحكايت دهم از باب اول : « بر بالين تربت يحيي پيغامبر عليه السّلام 0000»قطعه پاياني حكايت ،كه از امثله سايره،گشته است درجايگاه راستين خويش ننشسته است .

دربرخي حكايات باب اول ، به بينش و باورهاي دروني سعدي، در ابواب مختلف زندگي اجتماعي ، مي توان دست يافت . او درحكايت (14) از باب اول ، درباب سپاهياني كه به هنگام سختي وشدّت حرب ، به ولينعمت خويش ، پشت مي كنند ،       مي تازدو خشمگينانه، آنان را : « دون »،«بي سپاس »،« سفله»،

و « حقّ ناشناس » مي نامدكه به اندك تغييرحال، از مخدوم خويش روي بر مي تابند ؛ و علي رغم قبول درستي استدلال سپاهي خاطي ، از شدّت خشونت كلام سعـدي استنباط مي شود كه او ، خود ، از اين صفات رذيله خادمان ، بسيار دل آزرده است؛ گويي تشابه اي    از اين حكايت با واقعه اي از زندگي خويش يافته است .

باب اول ،‌اگرچه داراي عنوان عامّ : « درسيرت پادشاهان » است ،‌ليكن گردش امور مُلك، جز با عقل و تدبير وزراي صالح و نيك انديش، ميسّر نيست و درحكايات باب اول گلستان ، در مورد توانايي هاي وزراء ، در سازندگي امور بلاد وعباد ـ و بالعكس ـ سخن ها رفته است .

سعدي ، در حكايت : « معزول شدن وزيري كه به سلك درويشان پيوست و 000» از زبان وزير مخلوع و در واقع نهي خردمندانِ با تدبير از نزديكي به پادشاهان و قبول وزارت آنان ،‌پذيرشِ اين مقام، را نشانه بي خردي مي شمارد . او، دراندرز به دوستي كه تقاضاي وساطت سعدي دربدست آوردن منصبي درباري را در سر مي پروراند، مي گويد : « عمل پادشاهان ، اي برادر ! دو روي دارد ؛ اميد نان و بيم جان ؛ وخلاف راي خردمندان است بدان اميد ، در اين بيم افتادن 000»  ؛ (حكايت 16)، ودر همين حكايت از نفوذ كلام خويش در نزد صاحب ديوان ياد مي كند كه گزارشي از نفوذ درمقامات حكومتي و وابستگي او به در بار، و نيز سفر حجّ سعدي ، حكايت مي كند ؛ اين حكايت ، چون حكايت بعدي ،كه تلاش سعدي در« استخلاص كفاف ياران » را مي نماياند از چنين نفوذ و توانايي هايي درحيات سعدي ، نشان دارد.

فضاي حكم برباب اول گلستان،درآميختگي اندرز و تنبيه ، همراه ترغيب به صفات پسنديده است .

شيخ شيراز درباب نخست بوستان :« در عدل و تدبير وراي،           علي رغم وسعت ميدان بحث،گويي رضايت دروني دركفايت    بحث نيافته است ؛ ودر گلستان ، كه يك سال بعــد از بوستان به نگارش آمد ، مجالي دوباره يافته است كه با تغليظ امثله و شواهد ، آنچه درانديشه دارد ، برزبان وقلم ، جاري سازد.

البته ، شيخ شيراز از وعده نخستين خويش ، كه شهد ظرافت رادرنوشتار ، مراعات خواهد كرد ، غافل نيست ؛ حكايت : « بنده گريز پاي عمرو ليث0 » و «‌شيّادي گيسوان بافت كه علويم 0000 » از جمله اين حكايات است .

اگرچه تمامي حكايات گلستان مي تواند در محافل و مجالس اديبان خوش محضر،سبب شيريني گفتار شود، ليكن فراموش        نمي توان كرد : تركيب به ظاهر متلون وگاه نا متجانس الفاظ و   معاني و موضوعات وآفرينش چنين  اثري هنرمندانه ـ كه علي رغم اقتباس و تقليد هاي بسيار،هرگز نتوانسته است همتايي بيابد ، توفيقي الهي است در خلق اثري كه هرگز نمي توان آن را در محدوده : ادب ،‌اخلاق،سياست، طـنز ، نقد و00 منحصر ساخت و « آني كه درك ودريافت آن سهل ، وبيان وتشريح آن ممتنع است »،اوج و نهايت توانمندي يك سخنور و اديب را به نمايش مي گذارد ؛ آنگونه كه سعدي كه « فصاحت خويش در همه قول ها » (30) را به قضاوت تاريخ سپرده است به حق مي تواند بسرايد :

به حديث من و حسن تو نيفزايد كس    

حد همين است سخنداني و زيبايي را !

 

 

پي نوشت ها:

1-       ر.ك.كيهان فرهنگي. شماره 139(بهمن1376).كودكانه هاي خاقاني . از نگارنده .

2-       آثار سعدي مشحون از اين شواهد است .

3-       گاه اعترافات خود سنايي را نيز مي توان مشاهده كرد:                                            

« اگرنه محنت اين نامساعدروزگارستي    

مرابازهدوقرّايي ومستوري چكارستي !؟»

           (ديوان سنايي. مدرس رضوي. كتابخانه سنايي.چاپ سوم1363ص623)

4-       سعدي خود گويد:« نه مرا حسرت مال است و نه انديشه جاه      

 همه اسباب مهيّاست، تودر مي بايي !»

 ( كليات سعدي . فروغي . جاويدان . چاپ؟ بدايع ص 767)

5 -تحقيق درباره سعدي. هانري ماسه.ترجمه محمد حسن مهدوي اردبيلي. غلامحسين يوسفي. انتشارات توس. چاپ دوم1369ص22

 6- تاريخ گزيده . حمد الله مستوفي . باهتمام عبدالحسين نوايي. امير كبير . چاپ سوم . 1364 ص 734

 7- تذكرة الشعراء. دولتشاه سمرقندي. محمد رمضاني . انتشارات پديده . چاپ دوم. 1366ص152

8-       شاهنامه آخرش خوش است . باستاني پاريزي. عطايي. چاپ اول1371صص82-81

9-       رياض العارفين. رضاقليخان هدايت. بكوشش مهرعلي گركاني. كتابفروشي محمودي. چاپ؟ ص133

10-   كليات سعدي. فروغي. همان ماخذ. (صاحبيه) ص 839

11-   همان ماخذ ص 855

12-   تحقيق درباره سعدي. همان ماخذ ص22

13-    سفرنامه ابن بطوطه. ترجمه علي محمد موحد. علمي و فرهنگي چاپ سوم 1361 جلد2 ص750

14-   بوستان سعدي. يوسفي. خوارزمي. چاپ چهارم1372(باب هشتم)ص178

15-   گلستان سعدي. يوسفي. خوارزمي. چاپ سوم 1373ص57

16-   كليات سعدي. فروغي. همان ماخذ. ص484

17-   همان ماخذ. ص 488

18-   همان ماخذ رساله پنجم ص47

19-   گلستان سعدي. يوسفي. همان ماخذ ص58

20-   المعجم في معايي اشعار العجم. شمس قيس رازي. سيروس شميسا. فردوسي. چاپ اول1373ص353

21-   گلستان. غلامحسين يوسفي. همان ماخذ ص53

22-   همان ماخذ ص22

23-   كليات سعدي .فروغي.همانماخذص468

24-   همان ماخذ.ص460

25-   همان ماخذ ص 837(صاحبيه)

26-   همان ماخذ (طيبات) . ص 578

27-   همان ماخذ. ص224

28-   همان ماخذ. ص 457

29-   همان ماخذ ص 85

30-   سعدي خود گويد :

« من درهمه قولها فصيحم     در وصف شمايل تو اخرس !»

 


یکشنبه 18 فروردین 1392
ادامه مطلب
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
به یاد دوست

به یاد دوست :

استاد: معروف جان رحيم اُف ، مشتهر  به »علامه معروف جان» ، از ازبكان زادۀ «استروشن» تاجيكستان بود كه حدود 14 سال درايران مي زيست و دراين اواخر در جامعه المصطفي(ص) العالميه گرگان به تدريس مي پرداخت ودردوره كارشناسي زبان و ادبيات فارسي با علاقه در كلاس هاي درس ادبيات شركت مي كرد. علی رغم اطلاعات وسیع در حیطه زبان و ادبیات فارسی، گویا به انگیزه ورود به تحصیلات رسمی دانشگاهی (دررشته زبان و ادبیات فارسی) دست به ترجمه وتحلیل بوستان سعدی به زبان تاجيكي و خط سيرليك زد و آنرا  به چاپ رسانيد .نگارنده این سطور براي تشويق وقدردانی از کار او ، یک جلد ديوان سنايي به او هديه دادم و هم شعري درستایش کار او سرودم و دركلاس خواندم.

به یاد این دوست عزیز و دانشمند ، بخشی از ابیات مزبور، جهت بازبینی خاطرات همنشینی با آن دوست گرامی، آورده می شود .

تو ، « معروف جاني»  و معـروفِ جـاني       به فضل و به دانش ، به قـــدرِ جهاني

چنين محضر خوش ، چنين روي نيـكو            فلك ، هــديه اي داده ات  آسمــاني

 توعلّامه اي ، زآنكـه در فضل و دانش             علمـــدار علميّ  و  تــاج  ســراني

تواضع،  ادب ، همـــره  علم  و دانش                 و يك قلب پـــاكِ پُر  از  مهــرباني

 خـــدا ، داده برتو،  ازيرا كــه داند                 مسلمانِ پــاكيّ  و عـــاشقْ قُـراني

گمان بُـــرده بـودم كه درازبكستان                 نبينـم كسي را ، بجـز «شيبكاني»

 ويـــا «تنگ چشمان غارتگر  دل »                     ويـا « سَرْوْ  قَـــدّانِ لاغــر ميانی

 ندانستم اي مــرد ديني كه اكنون                 يكي گُل پديد آمـده است و تو آني

 به خطّ   سيريليك» اگر بوستان را                     نمودي مبـــدّل ، يقيناً  بــرآني..

 كه روز دگـــر ، همت عالــي تو                       شكوفـــا  نمـايد يكـي گُلستاني

اگر فخـرمـا هست بر« ابن سينا »               تو  هم فخر« استروشن» و ازبكانی

و.....

سيد ضياء الدين جوادي گرگان  مهرماه87

 

 

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 87
کل نظرات کل نظرات : 27
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 3
تعداد اعضا تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین کاربران آنلاین

آمار بازدید آمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 9
باردید دیروز باردید دیروز : 33
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
بازدید هفته بازدید هفته : 49
بازدید ماه بازدید ماه : 604
بازدید سال بازدید سال : 2,646
بازدید کلی بازدید کلی : 49,086

اطلاعات شما اطلاعات شما
آِ ی پیآِ ی پی : 18.119.142.246
مرورگر مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل سیستم عامل :
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود