جستجو گر پیشرفته سایت



نوروز خجسته باد !
سخنی با خوانندگان

به نام خداوند و با سلام به خوانندگان :

 این وبلاگ با نام پرسیک جهت ارائه مطالب ادبی،فرهنگی،تاریخی ونیز تبادل نظر با خوانندگان درزمینه های ادبی و علوم انسانی است . 

علت نام گذاری  وبلاگ، چندسویه بودن مفاهیم آن است . پرسیک درزبان های وابسته به زبانهای  لاتین به معنی ایرانی یا پارسی است . ممکن است پرسیده شود که همان واژه پارسی می توانست ناظر بر مفهوم باشد ؛ این درست است اما به جهت آشنایی بیشتر غیرفارسی زبانان به واژه پرسیک و پرشیا ،  و به این دلیل که غیر ایرانیان دوستدارزبان و ادب و فرهنگ ایرانی با گزینش واژه پرسیک بتوانند به این وبلاگ دسترسی یابند و... این نام انتخاب گردیده است . 

از هدفهای مهم این وبلاگ ، اطلاع رسانی وتبادل نظریات ادبی و فرهنگی و تاریخی و بحث های روانشناسی است که بخشی از مطالعات و تحصیلات نگارنده درزمینه های مزبور می باشد.

نگارنده کوشش خواهد نمود بخشی از مطالب وبلاگ را به ارائه نوشته ها و مقالات خویش اختصاص دهد که در نشریات کشورمنتشر گردیده یا با سخنرانی ارائه گردیده است بدان امید که  مورد استفاده خوانندگان و در صورت تمایل آنان،  مورد نقد و بررسی قرار گیرد. 


 

نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


وداع با استاد بزرگ و فرهیخته


سلام و درودی بزرگ میفرستم بر آشنایان و دانش‌آموختگان استاد بزرگ سید ضیاءالدین جوادی که بنابر حسب هر موردی یاد استاد را کردند و از وبلاگ ایشان بازدید می‌کنند.

همانطور که مستحضر هستید استاد عزیز و گرانقدر سیدضیاءالدین جوادی پس از تحمل یک دوره دو ساله بسیار سخت بیماری منحوس سرطان به دیار آرامش، دلتنگی، مهربانی و حق نزد پروردگار یکتا هجرت کرده و به ناچار برخلاف میل قلبی‌شان شماعزیزان و خانواده‌شان را به آن مقصد نیک ترک نمودند.


اکنون که این پست را برایتان می‌نویسم در سومین سالی هستیم که این استاد عزیز را از جوامع علمی و مجمع‌های دوستانه‌مان از دست دادیم و تا ابد از این عارضه متاثر هستیم. باور بر نبودن ایشان برای بنده بسیار سخت است و گمان نمی‌کنم که فراموشی و گذرای زمان نیز بتواند نبودن ایشان را برای من تکمیل نماید ... این متن آخرین متن منتشر شده در وبلاگ سید ضیاءالدین جوادی خواهد بود؛ و اما کلام آخر: اگر خاطره‌ای از استاد سید ضیاءالدین جوادی دارید یا گفتاری که صلاح میدانید در این وبلاگ منتشر شود در قسمت نظرات برای‌من بنویسید.

سپاسگزارم و موید باشید، به امید دیدار دوباره در این آسمان و یا به صلاح پروردگار در آسمان‌های دیگر!

- سیدمحمدجواد جوادی (پسر استاد سید ضیاءالدین جوادی) - چهارشنبه 15 شهریورماه 1402

چهارشنبه 15 شهریور 1402
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

تیشتر  ...فرشته  باران، دگر ببار!

تیشتر..

فروغ اهورایی ایرانیان

بر سرزمین آریاییان ببار!

تیشتر...

 دیو « آپوشَ» گریزان زگرز توست،

هلمند ... فراخکرت و داییتی

ورجمکرد با شکوه

شایسته مردمان و چراگاه نیک آن

ستایشگر تو اند...

تشتر ...ببار که اهریمن پلید

ازپیش و تا کنون

تازنده بر ایران و انیران

زریران

برخاک  بوم چهارم فکنده است .

ای تیشتر دلیر و فرهمند و خرّه مند

بوم های مزدا آفریده ، ارمئیتی پاک

«سغد » و « نسا » و « بلخ » و «خننته » ودیگران

زان سو « ری » و هزار خشتره را زندگی ببخش

تیشتر کنون شانزده کشور مزدا آفریده

ستایشگر تو اند

 «ایرجیان »ستایش تورابرخاسته اند. اَشَم وَهو  

«گوشورون » آرام یافته است

«ارمئیتی شهید » دگر باره زنده شد ...

 تیشتر !

ستاره باران !

دگر ببار !   

          ( سید ضیاء الدین جوادی فروردین 98 )

 

چهارشنبه 14 فروردین 1398
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


« شَلمَنسَر »  گریست، « گیلگمش» خندید...!    ( تقدیم به فاتحان دوباره موصل )

درنینوا، چه می گذرد ...؟  سرباز...!

این آتش «اروک» ....؟!

«ایشتار» مرده است... ؟ویا« اِرِشکیگال» اورابه ضیافت گرفته است؟

بوی عفن زسرسرای معابد، بلند شد...

این لاشه های جنگاوران ماست...که مددکار ایزدان بودند...

سرباز هم گریست.... تنها نگاه اوست که بر آسمان دَوَد..

اینگونه بود که » سارگن » وفات یافت...

شلمنسر» و« سناخریب» و« تیگلت پیلسران »

وامانده ازفزونی و نیرنگ زاغها.... 

بسختی گریستند .

تنها امید ...به » گیلگمش » است و « انکیدو» است

تاچاره ساز پلیدان دیو روی گردند...

سرباز...!!. سربازان...!!. بازوان سناخریب جنگجو ...!. دندان تیز و چنگ بلند« ناسیربال».!

...هان این منم ... « هوواوا »  ....« هوواوا»

...آن گاو بالدار ، شکست و فرو ریخت... چشم زمانه سوخت...

سرباز...! سرباز آشور....!

 «مدی» کجاست ؟

مارا امید به انوار ایزدی است .....

وآنک آشور و سارگون و سناخریب و آشوربانیپال و ....

 گرفتار چنگ اهرمنان  ...( آن دیو روی مردم بد خوی بد نشان ...)

واینک ،  فرزندان « مدیان »، ..

دوباره فاتح آشور گشته اند...

دوباره تاریخ آغازید ...

آن روزها فخر به نابودی ( مدی ) است

واینک به باژگونه قدمهای روزگار ...

آن ایزد « دموزی » جاوید ساز ما

شلمنسر و سناخریب و آشور ناسیربال ...با دیگران ...

نقشی دگر ز نفس (دموزی) گرفته اند ..

اینک ، ) مدی » است وفرزند « مدیان »

با نام پیشمرگ ، ... کرکوک ،کوبانی و سلیمانیه ، دهوک ،و...

«شلمنسر »...!      تبسمی ...!

 گیلگمش!   با « ایشتار » بساز ...

( هوواوا ) ... (هووا وا) درنده خوست .. اما مرده است .

( سید ضیاء الدین جوادی . 27 اردیبهشت 96)

 

 

چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


شنبه 28 اسفند 1395
ادامه مطلب


بسمه تعالی

تفسیر دو بیت از حافظ شیرازی    ( 1 - تفسیر تازَوی 2 -تفسیر و توضیح ولادیمیر جمشید علی اف )  

کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود              بنفشه در قدم او نهاد سربه سجود

به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی                       کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

 

نقل از: تفسیر ادبی ـ عرفانی «تازَوی» :

علی رغم ادعای مسلمانی و حافظ قرآن بودن محمد شیرازی ، متخلص به «حافظ«از فحوای سخن او براحتی می توان به درونمایه های شرک آلود این شاعر بظاهر مسلمان، پی برد. شرک همانند بوی ناخوشایندی است که نمی توان ان را دردرون وسینه خویش  وحتی سراویل ،پنهان کرد. البته برخی زندیقان و مجوسان با زیرکی می کوشند خودرا مسلمان متعهد و متهجد نمایان سازند و برخی ساده لوحان که در میان آنان اساتید ناآگاه و گاه مغرض نیزبسیاردیده می شوند ، فریب آنان را می خورند و با تکیه نا عالمانه به شعر او که می گوید : ( ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ .... به قرآنی که اندر سینه داری ) با باورهای نا آگاهانه به مسلمانی حافظ ، به ترویج اندیشه های مجوسانه شاعر شیرازی می پردازند و بی توجه به آن که شاعر شیراز خود بارها از گام نهادن در دیر مغان سخن گفته حتی اعتراف کرده است که یاراو نیز( که معلوم نیست در عقد شرعی او بوده باشد) و از زمره مجوسان است بدو شراب مغانه نوشانده است :

در دیر مغان آمد ، یارم قدحی در دست           مست از می و می خواران ، از نرگس مستش مست

یا

 از آن به دیر مغانم عزیز می دارند                                 که آتشی که نمیرد همیشه در سینه ماست .

اگرچه سخن ممکن است به تقریظ کشانیده شود اما جهت آگاهی برخی از استادان دروس عرفانی نیز قابل ذکر است که این شاعر معاند دربرخی اشعار خویش با عدول از مفاهیم و معانی مجازی شراب عرفانی ، از انتباه به نا پختگی شراب قبل از چهل روز گذران زمان و خامی و احتمال کوری و نابینایی نوشندگان ، این توصیه هارا به وضوح در شعر خویش می آورد که مبادا قبل از چهل روز ماندگی شراب، به نوشیدن آن روی آورند :

سحرگه رهروی درسرزمینی                همی گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف      که در شیشه بماند اربعینی

خوانندگان حتماً متوجه شده اند که توصیه شاعر دارای زوایای بسیاری است از جمله ، درشیشه ماندن شراب بااین توصیه مخفی که  شراب در کوزه های رایج سفالین بخوبی پخته نخواهد شد  و صافی شراب را منوط موکد به کاربرد «خمره های شیشه ای» کرده است ، حتی زمان لازم برای جاافتادن یا پختگی آن را نیز معین کرده است که چهل روز می باشداینها  همگی موید آن است که این شاعر منحرف خود از شراب اندازان و شرابخواران قهار بوده است و دقیقاً به زوایای ساخت شراب آگاه است

او گستاخی را به حدی رسانیده که خودرا عزیز دردانه مغان و مجوسان معرفی می کند .و با توصیه به خروج ازدین وتحریک به آتش پرستی مجوسانه می کوشد به  خوانندگان خود توصیه کند به آتشگاه بروند و به آتش پرستی روی آور ند .وشگفتا از این شاعر شیرازی که نعوذ بالله مانند آن یک چشم آخرالزمانی انبوهی از جوانان و حتی کهنسالان مارا به بیراهه کشانیده است. خوانندگان را به چمنزارها متوجه می سازد و بی خبر ازآن که چمن و چمنزار هر خواننده ای را به یاد علفزارهایی می اندازد که نه جای عبادت آدمیان، بلکه چراگاه دامها و بویژه خران است و رویش علفزارها را به تعبیر به ظاهر شاعرانه می آراید که گل از عدم در چمنزارها نمایان شده است و این خود نوعی سفسطه و تفلسف یونانی مآبی است و هیچ عاقل خردمندی نمی پذیرد که چیزی از عدم به وجود بیاید و هر مصنوعی صانعی و هر مخلوقی خالقی دارد وتنها مجوسان هستند که با اندیشه های کفر گرایانه خود معتقدند: می شود از « ناچیز »، « چیز « آفرید یابیرون آورد . اما در مصراع دوم که می گوید : بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود ، واضح است که بنفشه نام زنان است ( هم اکنون در سرزمین تاجیکان نیز رایج می باشد )و به حکم علاقه جزء به کل یا بالعکس که در مجاز جایگاه ویژه ای دارد می توان زلفان مجعد چون بنفشه یاررا درلفظ بیان کرد و مراد کل اندام معشوق راراده کرد و بدین ترتیب برای جوانان نوبالغ تحریکی ایجاد می کند که در عبادتگاه آنان زنان زیبایی هستند که می توان ازراه عبادی زندیقانه با آنان دوست و معانق شد و این خود نوعی بدراهی است و وقیحانه تر آن که از نجابت و خویشتنداری ما سوء استفاده کرده و به وضوح راهنمایی می کند که به باغ بروید و آیین زرتشتی رادوباره برپای دارید در حالی که این توصیه حافظ شیرازی از روی جهل کامل اوست زیرا با آن همه زیرکی نمی داند که برپای داشتن دوباره آیین زرتشتی تنها با قیام شاه بهرام ورجاوند آنان از هندوستان است که به خیال باطل خود با تعدادی فیل به مرزهای ایران تاختن می آورد و در باغ ( آن هم نه در آتشگاه ، بلکه درباغ!!! )که احتمالاً براثر سرمای سخت زمستانی تمام درختان آن خشکیده اند ) نمی توان آتشگاهی برپای کرد حتی اگر درختان باغ براثر سرما خشکیده باشندودرختان خشکیده آن چوب زردآلو نداشته باشند .  بنابراین بیت شاعر که می فرماید : به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی ) هم از جهت اسنادی و هم از جهت روایی و هم از جهت تاریخی ،وهم از جهت فلسفی باطل و مردود است  زیرا چون تصور باطل شود ، لاجرم تصدیق هم کج و دارای انحراف خواهد بود . چون در تفسیر باید رعایت انصاف علمی مراعات شود ومفسر این موضوع به کاربرد روش شناسی علمی در تحقیقات و تفسیرات بشدت پای بند است شاعر شیراز در مصراع آخرین دوبیت شعر می گوید : کنون که لاله برافروخت آتش نمرود ) مراد شاعر بدرستی با اسناد تاریخی مطابقت می نماید که در برافروختن آتش نمرودی به گزارش منابع تاریخی مجوسان ، عامل شخصی به نام لاله بوده است که می توان از آن به تعابیر زیر اشاره کرد :

 الف: برافروزنده آتش از نمرودیان بوده و (لال ) بوده است و به اراده واصلیت تاء تانیث آخرین، باید یک «زن لال» بوده باشد .

ب: اشاره به یک نفر لال است و های آخر لاله افاده تنکیر دارد یعنی یک نفر لال نا مشخص همانگونه که درزبان مجوسان دراین موارد می فرماینند : آن مَرده ، آن زَنه . آن لاله و...

ج: لاله ممکن است مراد نوعی چراغ های قدیمی با شیشه های بلورین بوده باشد که فردی هیزم ها را با آن لاله و مردنگی آتش زده است .

د : ممکن است  مراد از لاله  مشعلی شبیه گل لاله بوده باشد

ه: ممکن است مراد از لاله آن بوده باشد که واقعاً خانمی به نام( لاله) از نزدیکان نمرود آتش به هیزم افکنده باشد .

و.... دلایل بسیار دیگر

اما در واژه نمرود نیز می توان به این احتمالات اشاره کرد :

1-    منظور از نمرود ، روستای معروفی در جاده  فیروز کوه کنونی ایران است .

2-    مراد از نمرود ، قطرات نم  صبحگاهی برخاسته از رود خانه حوالی مکان آتش افروزی است .

3-    مراد از نمرود، نام پادشاهی مجوسی است که در روستای نمرود متولد شده است و به آرایه اختصار ( یای ) آخر آن افتاده است( در اصل نمرودی )  .

4-    به احتمال یقین نمرود نام پادشاه مجوسی با دین زرتشتی بوده است زیرا مجوسان به آتش و آتش افروزی علاقه وافری دارند .

5-     نمرود دراصل( نیم رود) بوده است یعنی رودخانه کوچه .این گونه نام گذاری برای روستاها در جغرافیای تاریخی مجوسان بسیار دیده می شود.

6-    نمرود در واژگان اوستایی ( نَمرِوَتَ )  بوده است یعنی جایی که می روند و خم می شوند [ در مقابل آتش کُرنش و تعظیم می کنند. فکر بد نکنید. ]

7-    نمرود شاید در اصل ( نیم رو ) بوده و اشتباه از مستنسخان بوده است. احتمالاً آن کسی که دستور آتش افروزی داده است در چای خانه ای بین راهی نیمرو یا همان خاگینه  به مسافران می خورانده است( تقطیع معنایی خاگینه چون بی ادبانه محسوب می شود از تشریح آن خودداری می شود )

8-     شاید هم نمرود مخفف ( نام رود ) بوده است یعنی سازنده ساز( رود )

9-    چون در لغت  به فرزند یا پسر،( رود )می گفته اند و حافظ این کلمه رادر سوگ فرزند خود هم بکاربرده است ، می توان احتمال داد که نام فرزند آن آتش افروز ، رود بوده است .

10-شاید هم نام آتش افروز ( فرود) بوده است و این همان فرود قهرمان شاهنامه است و به تخفیف یا تصحیف  وامثال آن (ف) حذف شده است.

11-و.....

================================================

تفسیر دیگر به قلم ( ولادیمیر ـ  جمشید علی  اف) عضو آکادمی شرق شناسی روسیه ورئیس بخش ایران شناسی )

کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود              بنفشه در قدم او نهاد سربه سجود

به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی                      کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

 

تفسیروتوضیحات : ولادیمیر جمشید علی اف

این دوبیت که در غزلی با مطلعی با همین واژگان و ترکیب است و بیت دوم مورد تفسیر نیز از همین غزل می باشد ، غزلی بهاریه و مدحیه است که دردوبیت آخر شاعر شیراز با حسن طلب از (آصف عهد، وزیر ملک سلیمان ، عماد دین ، محمود ) طلب می کند که : ( بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش .... هر آنچه می طلبد ، جمله باشدش موجود . )

Ø        فضای کلی غزل ، توصیه به ارزش مندی ایام عمر است بهره گیری از فرصتی که اندک است و گذرا؛ توجه دادن به ایام دلپذیر بهار و از محدوده دلگیر شهر بیرون آمدن وگام به صحرا نهادن و در فصل زیبای بهاری از زیبایی طبیعت لذت بردن و عبرت گرفتن .

Ø      واژه (جمن) که در بیت آمده است ، نه به معنی علفزار و چمنزارهای علفی ، بلکه به معنی (باغ یا گوشه ای از باغ است. چمن را نباید به معنی دشت و بیابانی با بوته های علفی معنی کرد و این در شعر حافظ دیده نمی شود . در شعر حافظ همه جا منظوراز چمن ، باغ است و نه علفزار.

Ø      گل اگر بدون اتصال و اتصاف باشد اغلب به معنی گل سرخ و آتشین است که شیراز ( موطن حافظ ) بداشتن آن شهرۀ جهان است .

Ø      از عدم بوجود آمدن گل ، یعنی گل که در سرمای زمستانی ازبین رفته بود و دیگر بربوته ها وجود نداشت ، دوباره سربرآورد و اصلاً منظور حافظ بحث فلسفی نیست

Ø      بنفشه در بیت مراد همان گل زیبایی است که در بهار یا حوالی آن اندکی سراز خاک بر می آورد و در شدت گرمای صحاری به ظاهرازبین می رود و شاعران خمیدگی زلف محبوب را به بنفشه تشبیه کرده اند

Ø      سر به سجود نهادن اشاره به خمیدگی بنفشه هایی است که درزیر بوته های گل سرخ می رویند و شاعر آن را به مومنی زرتشتی تشبیه کرده است که در مقابل گل آتشی سرخ یالاله های سرخ می روید و اینها یک ایماژ شاعرانه است و نه بحث دینی و فلسفی .

Ø      دوبیت شعر شاعر شیراز که براستی حافظ قرآن کریم نیز بوده است ، سرشار از تلمیحات تاریخی و دینی است ونه توصیه به شراب خواری .

Ø      لازم به ذکر است که شهرت حافظ بدین نام به خاطر حفظ قرآن او نیست زیرا مسلمانان بسیاری زمان حافظ، حافظ قرآن [مجید] بوده اند واین تشخصی برای شمس الدین محمد شیرازی بردیگران نبوده است( به  حافظ چندین هنر مرحوم باستانی مراجعه شود. )

Ø      ادامه توضیح قبلی : در عصر حافظ به موسیقی دانان و خوانندگان و مخصوصاً قوالان،« حافظ» می گفته اند مانند حافظ عبدالقادر مراغی و... ( باز هم به مقاله فوق الذکر مراجعه نمایید.)

Ø      هم اکنون در تاجیکستان به خوانندگان ( حافظ ) می گویند . 

Ø      صحاری برهوت داخل ایران با معجزۀ بهار ، از لاله های سرخ و آتشین، دشتی آتش گرفته را می مانند و هر بیننده آگاه به تاریخ آیین زرتشتی را به یاد آتشکده آنان می اندازد و حافظ چه زیبا از این نماد به موضوعی آیینی و تاریخی تلمیح نموده است .

Ø      به سائقه شباهت لاله به زبانه آتش ، شاعر دشتهای پرلاله و بفشه های خمیده در پای آن را به آتشگاه زرتشتیان تشبیه کرده است

Ø       شاعر توصیه می کنند که حضور بهار بااین همه زیبایی ناشی از رویش گلها و لاله ها و بنفشه هارا غنیمت بشمارید زیرا عمر انسان اگر صد سال هم به درازا کشد(  سی و شش هزار و پانصد روز) بیشتر نیست.                   ( یعنی ازروز تولد تا پایان صد سالگی هرروز یک کتاب بخوانید (36500) جلد کتاب بیشتر نمی توانید بخوانید . پس عمر خودرا به خوانده هر کتابی تلف نکنید. توصیه از ولادیمیر جمشید علی اف می باشد !)  )

Ø      کاربرد مغ و مغان و دیر مغان وامثال آن ویژه حافظ نیست و قرنها قبل از او در شعر شاعرانی چون خاقانی رواج بسیار داشته است .

Ø      واژگان مغ و مغبچه و دیر مغان همگی نمادهای عرفانی در شعر حافظ هستند .

Ø      اگر چه شاعر شیراز از شراب های تلخ شیراز کام جان شیرین می کرد و به همین علت گویا تشهیر هم شده وکلاه کاغذی برسر او گذاشته اند (  به نقل از مخزن الغرائب/ سنگ هفت قلم ص524 ونای هفت بند ص511 ازمرحوم باستانی پاریزی)  اما در بیت منقول در تفسیر تازَوی ، عرفانی است و باید حتماً عرفانی معنی شود. ( لازم به ذکر است که استفاده از شراب در میان عالمانی چون ابن سینا هم دیده شده است . مراجعه شود به تاریخ الحکمای القفطی . یقه بیچاره حافظ کج پاره شده است )

Ø      بیت تلمیحی زیبا به واقعه حضرت ابراهیم علیه السلام و آتش افروزی نمرود دارد نه توصیه به مجوسی گری .

Ø      آتش پرستی زرتشتیان حتی مغان و مجوسان وافی به مفهوم آتش نمرودی است . انبوهی لاله های سرخ در دشت ها به آتش نمرودی تشبیه شده است .

Ø      لطفاً در تفاسیر و برداشت های خویش، اصول تفسیر و نقد رارعایت کنید تا چون حافظ کلاه تشهیر برسرتان نگذارند .( این آخری هم از ولادیمیر جمشید علی اف روسی و رئیس بخش ایران شناسی آکادمی شرق شناسی روسیه است . )

Ø      آب حیوانش زمنقار بلاغت می چکد ....... زاغ کِلکِ من «بنامیزد» چه عالی مشرب است.

 

Ø      ( بیت از حافظ شیرازی است و در تفسیر تازوی نیامده است . ) 

شنبه 28 اسفند 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


(انگشت شناسی !)

انگُشت که به عربی اصبع ( ج:اصابع) وبه فرنگیFinger  ( نمی دانیم با «فین کردن» فارسی هم رابطه ای دارد یا نه؟ آیا به معنی فین کننده هم می شود ترجمه کرد؟ می تواند موضوع تحقیق کلاسی بشود! قابل توجه اساتید دانشگاهِ  چهار نقطه .... ! ودر پارسی و دری و تاجیکی «انگشت» و در زبان عامیانه ایرانی بدان ( انگوشت ) می گویند و نباید آن را با« اَنگِشت» به معنی زغال اشتباه گرفت. عضو شگفت انگیزی است که تکامل آن، کمال انسان رااز طبقه اورانگوتانی به مرحله انسانیت تغییرداد تا به جایی رسد «که بجز خدا نبیند!» وشگفتا ! اگر چه عضو به ظاهر ناچیزی در کلیت وجود آدمی است اما سلطان مغز،جز به تحرک عوانانی به نام انگشتان سیطره ای ندارد . کوچک است اما جهانی را می سازد و به طَرفه العینی ( اشتباه نکنید ، طُرفه العین نیست !)آن را از »کن» به «لایکون » تبدیل می کند . حتی اگر به قول عربها « خنضر» باشد یا « بنصر» که این دومی، گاه به حلقه ای اسیر می گردد وصاحب خویش رااز مرحله بی تکامل «توحش » (و نه واژه دل خوش کن « تجرد » ) به برهوت «تاهل» می افکند( حقش بود اسمش را «بنصر» بگذارند!! ) وآن دومی که کنار «ابهام » نشسته است علی رغم ادعای پرهیز از « لعّان » و «سبّاب » یّت، در کارت ملی اش، شهرت « سبّابه » درج گردیده و گاهی هم دزدکی مسافر کش پراید«لَعّانیت » هم می شود و هروقت هم مسافر به تورش نمی خورد، در پرسه زنی های اینترنتی ، « کانال عمومی »  می پرّانَد واگر همسایه وسطی اش تن نداد یا خواب بود، وظیفه اش را در خیابانهای شلوغ شهر انجام می دهد و دعوای خیابانی بین ذکور و اناث برپا می کندکه پیش از انقلاب کار به « آژان » و سرتراشیدن صاحبان  بی تربیت«انامل»  در آزار«ارامل» یا مشابه آن می کشید وقس علی هذا ... اصلاً معلوم نیست کار این صاحاب مرده چیست؟ درست است شغلش و کارش و نامش یکی شده است و آن « سبّاب » بودن است ، اما چرا، گاه پیک بهداشت دماغ می شود وگاه پیکان «اتهام» ؟! (آخر بین این دوتا چه سنخیتی است؟ روبندگی کجا و جویندگی جرم و داد ستانی کجا؟)هنگامی  هم خودرا به در کوفتن دیگران رنجه می سازد ( این مال اون زمانهایی بود که زنگ خانه و بچه های شیطان هنوز همدیگر را پیدا نکرده بودند ...) گاه دنیایی را با نوک خود « سرانگشت چرخانی » می کند و زمانی هم همراه با اون بقیه، حتی همراه همان « خنضر » و «بنصر» و بقیه ها، هنرهایی می آفریند ، که صاحبش می خواهد او را بخورد!( البته دوراز همگان ، بعداز کناسی کردن ، یک دوشی گرفت و لیف و صابونی یا یه مایع پریلی به خودش زد ....) ،  اما این اواخر ازکارهای مهمّش : « کانال پرانی » آن هم ازنوع عمومی اش شده، که نوع دیگر «پراندن» آن در خیابانهای کابل ، سوژه بی بی سی شده وداد همه رادرآورده است که مارا فعلاً با آن کاری نیست. اما خدایی!... به تعبیر انشاء نویسی بچه های کلاس چهارم دبستانی ، نتیجه می گیریم که انگشت چیز خوبی هست ؛ اما نه ! گاهی خوب است و گاهی بد است و ما بچه های خوب باید مواظب باشیم کاربد نباشیم( !!  ) وهیچ چیز را نپرانیم!     

 

 

شنبه 21 اسفند 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


 

 

اصفهان

در حاشیه سفر برخی دوستان گرامی ام به اصفهان

 

از قدیم گفته اند اصفهان نصف جهان است . اگرچه جهان زیباتر وبزرگتراز آن است که  شهری را بتوان به کنایه و استعاره یا مجاز، یاغلو حَسَن یا مردود ...و یا هر آرایه ادبی دیگر نیمی از جهان دانست، اما این خود مفاخره ای است از آن که: هر هنری در جهان باشد حد اقل نیمی از آن رادر اصفهان می توان یافت . شهری عزیز و گرامی با مردمانی به ظاهر زیرک وخوش محضر و هنرمند با خربوزه های گرگاب و بازارها و بازار چه ها و ابنیه تاریخی که هر جهانگردیا به قول مرحوم باستانی پاریزی ( ببین و بروها) را مدهوش گنبدهای آسمانی و مساجد و پل ها و منارجنبانی نه چندان  فرد و یگانه ( که نمونه نامشهورومظلوم آن در سبزوار هم وجود دارد ) می کند و نه شگفت که وقتی شاه عباس برای درامان ماندن پایتخت (=تبریز)(1) از شرّ «ینی چری» های آدمخوار عثمانی، سفارش گزینش شهری را داد که: از مرزها دورباشد و در کنار آب باشد و هوای معتدل داشته باشد و ظرفیت توسعه داشته باشد و فصولش جدا باشد و بیماری در آن شایع نباشد وبعد از ده ها باشد و نباشد، سرانجام اصفهان تاریخی را که پیش از اسلام گویا معسکری بوده است ونیز در زمان جلال الدین ملکشاه سلجوقی مدتی پایتخت ترکان مجهول الهویه سلجوقی  در شجره نامه فرزندان اغوز خان  بوده است، به عالی قاپو یا در گاه پرجلال نوادگاه شیخ صفی الدین اردبیلی برگزید تا با گذر از نیای غیر شیعی به سلطان کلب آستان علی (ع) ودرعین حال دوستدار سینه چاک مهرویان گرجی و ارمنی تبدیل شود وبتواند فارغ از کروفر عثمانلوهای مهاجراز آسیای میانه ( به قول روسها آسیای میانه و به قول ایرانیان ورارود وبه قول تازیان ماوراء النهر)که شاخه هایی از ترکان کومانی = ترکمان = ترک کومان یا کومانی که هنوز رگه هایی از نام آنان را در نامگذاری سلاجقه شام می توان دید ) به کلیسای جلفا نزول اجلال کند بی خبر از آنکه چندی بعد درزمان:« شاه سلطان حسین یخشی  دور!!» (2) :باید آن بیچارگان، تاوان دوستی شاهان صفوی رادر فتنه(!؟) افغانان بپردازند .

از این هاگذشته اصفهان که زمانی به گزارش  اروپاییانی که ازاین شهر بازدید کرده اند ، اززیباترین شهرهای مشرق زمین محسوب می شد . ( البته بازهم مقایسه آنان با کدام شهرها بوده است معلوم نیست زیرا اروپا تازه ازپوست قرون وسطی بیرون آمده بود  ولاجرم پوستی حساس دربرابر مشاهده بدایع نادیده داشت واین حرف هارا درباره بسیاری از شهر ها  زده اند . ) شهری که پیش از اسلام محدوده ای بسیار وسیع داشت وحدود آن مابین اطراف همدان ودینور و نهاوند تااطراف کرمان واطراف ری و قومس و فارس و...(ما شاء الله ) و...بوده است ودرحوالی سالهای 19 تا 21 هجری  شجاعانه (!!)دروازه های شهررا بروی فاتحان صحاری عرب گشودند و به جبران آن، بعدها در گیرودارهای نظامی و فرهنگی آن را جبران کردند و در حماسه دفاع مقدس همت آنان  به همراه توانمندی پرشور سلحشوران ایران، قادسیه الصدام را ناکام گذاشتند که خاضعانه دربرابر سلحشوری رزمندگان اصفهان وشهدای مکرم و معزز آنان و همه رزمندگان سرتعظیم فرود می آوریم و به روان شهدا و همت رزمندگان مان درود می فرستیم.

سخن از اصفهان است بد نیست به برخی گزارش های جغرافیا نویسان نیزگوشه چشم یا به قول ادبیاتی ها تلمیحی افکنیم .اگر چه مولف مجهول حدود العالم گزارش هایی اندک درباره اصفهان یا اسپاهان دارد اما ناصر خسرو بلخی دربازگشت از سفر کذایی خود توصیف بیشتری از اصفهان دارد که : (درسنه اربع واربعین واربعمائه ( مثل این که ناصر خسرو هم نوعی بیماری خاص داشت که تاریخ های سفرنامه پارسی خود را به تازی نویسد وبرای دانشجویان تُنُک مایه ائیریه وئجه ای یا ایرجی تبار یا به تعبیری مشکوک: عجم ها ( آل جم = فرزندان جمشید !!؟ ) دردسر آفریند ) ... در سال 444 به شهر اصفهان رسیدیم .از بصره تااصفهان صدو هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده ،آب و هوای خوش دارد وهرجا که ده گز چاه فروبرند آبی سرد وخوش بیرون آید وشهر دیواری حصین بلند دارد ودروازه ها و جنگ گاهها ساخته وبرهمه بارو کنگره ساخته ودرشهر جوی های آب روان وبناهای نیکو ومرتفع ودر میان شهر، مسجد آدینه بزرگ  نیکو وباروی شهررا گفتند سه فرسنگ و نیم است واندرون شهر همه ، آبادان .- که هیچ از وی خراب ندیدم وبازارهای بسیار وبازاری دیدم از آن صرافان که اندرو دویست مرد صراف بود وهربازاری رادربندی و دروازه ای وهمه محلتها وکوچه ها را همچنین دربندها ودروازه های محکم وکاروانسرای پاکیزه بود. وکوچه ای بود که آن را کوطراز( احتمالاً کوی طراز و شاید هم معادل بیلیش محله خودمان. زیرا طراز هم اکنون در سرزمین تنگ چشمان قبچاقی یا قزاقستانی است )  )  می گفتند ودر آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو ودر هریک بیاعان وحجره داران بسیار نشسته واین کاروان که ماباایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بارداشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرود آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود ونه تعذّر مقام و علوفه ...)(3)

البته این در حالی بود که ناصر خسروِ ( ببین و برو = جهانگرد یا مصر گرد و امثال آن ) می فرماید من در همه زمین پارسی گویان ( قابل توجه عزیزان تاجیک و افغانستانی )  شهری نیکوتر و جامع تر وآبادان تراز اصفهان ندیدم .

غَرَض در این وجیزه کوتاه شرح بایسته ها ودارایی های هنری اصفهان عزیز نیست . شهری که قبل از عزیزی از سغدیانای تاریخی ، خاندان بزرگ آل خجند در آن کروفری داشتند وهم اکنون میهمان روان ورجاوند آنانند و  دوست گرامی دیگر می تواند صدای سم اسبان و تاخت و تاز همولایتی های افغان را که به هدایتهای آنچنانی ملازعفران معروف سرانجام بی کام(!!) ماند، بشنوندو گرامی دیگر می تواند بوی طغرل و چغری بیک را در اصفهان از ورای تاریخ درآسمان اصفهان استشمام کند وهر عرب تباری براحتی می تواند  امضای مشترک فاتحان تازی و اصفهانی را در قرارداد مشهور تسلیم اصفهان ببیند اگر چه از صحاری یا وادی های شمال آفریق باشد و گمان می رود مکرمی از غرب آفریقا را نیز سهمی دراین بازدید تاریخی باشد که خود داند و خداوند علیم . با ذکر نکته آخرین که عزیزانی پای در سرزمینی نهاده اند که روزگاری سپاهیان آن مدافع سرزمین ایران دربرابر انیران بوده اند واسپه در زبان پارسی باستان اسپاکو بوده است و (ان ) آن محل اقامت است و گمان می رود سوای از معنی لغوی اسپهان( کنجکاوان می توانندبه منابع مربوطه یا فرهنگ ایران باستان پورداوود مراجعه کنند)  ،بتوان آن را به عربی معسکر نامید اگر چه اکنون سرزمین هنر و زیبایی و کاشی ها و مناره ها و مساجد . قالی های نفیس و همه هنرهایی که در حیطه صنایع دستی جایی دارند می باشد و در شعر شاعران نیزجایگاه والایی دارد اگر چه کودک پر محاسنی(!) چون افضل الدین بدیل خاقانی باشد که معلوم نیست مدح صفاهان را می گوید یا ذم آن را می سراید :

 

نکهت حوراست یا هوای صفاهان        جبهت جوزاست یا لقای صفاهان

دولت و ملت دوگانه اند چو جوزا            مادر بخت یگانه زای صفاهان

  و.....  

جمعه 13 اسفند 1395

-------------------------------------------------------------------------------  

(1)تبریز یا به قول آرین های ترک زبان (تربیز!) که فراموش کرده اند سرزمین نگهبان آتش مقدس یا آثور پاتیکان (چه صفتی ساتراپی باشد یا نام ساتراپ ؛ فرقی نمی کند )را بافرزندان آغوز خان چه کار !؟ که مهوشان آن دل از شیخ بهایی می ربوده اند( برده است دل و دین من آن مهوش گلریز .... این بود مرافایده از رفتن تبریز..شیخ بهایی: که رغم سفارش پدر برای بدست آوردن دنیا و آخرت ، در اصفهان سکنی گزید . ) و عثمانلوها نیز بسیار از این پایتخت صفویان ...ربوده اند؛  ویا بازار طلافروشان تبریز که باید وصف زیبایان آن را در رحلۀ ابن بطوطه جُست  وهزاران این و آن گفتن ها که فعلاً مجال آن نیست. )

2- (آن زحکمت تهی زغفلت پُر.... شاه سلطان حسین یخشی دور !)

 

3- گزارش جناب قبادیانیِ طرفدار مسلک آقاخانی، قابل تامل است . اگر هرخرواررا 300 کیلو حساب کنیم احتمالاً از تحمل خران بیرون می رود و شتر وار یا شتربار می شودنه خروار . برای این که روی حرف ناصرخان نرویم تعداد شتران را نصف بارها می گیریم و بار هر شتر را 600 کیلو حساب می کنیم . می شود350 شتر واگر فاصله هرشتربا بعدی را 5 متر حساب کنیم می شود سه کیلومتر و خرده ای . یعنی یک قطار شتر سه کیلومتری وارد یک محله شد و پشه ای نجنبید . مقایسه شودبا تهران بزرگ که در فصل کنکورها یا نمایشگاه کتاب و...  مسافرخانه قحط می آید و ناگهان تورم بعضی چیزها سه رقمی می شود و الخ.

شنبه 14 اسفند 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


بسمه تعالی

درحاشیه تغییر واحد پول از ریال به تومان               (سید ضیاء الدین جوادی ) 18/9/95

گویا تنها سکه رایج زمان هخامنشیان که به «دریک» یا «زریک» ( پاره زر) موسوم بودواژه ای پارسی است واز آن به بعد، دینار و درهم که در عصر پارتیان و عصرفرزندان ساسان رایج بود و خلفای اسلام نیز از آن استفاده می کردند تا نامهای متاخرترچون عباسی و تومان و قرآن وحتی ریال رایج کنونی، همگی واژگان بیگانه بوده اند  در عصر قاجاریه قران رسمیت بیشتری داشت و در عصر پهلوی و درتاریخ 27 اسفند 1308 هجری شمسی « ریال » که واِژه ای اسپانیایی است و از واژه یا سکه رویال( Royal  (آنان برگرفته شده است رسماً به عنوان واحد پول رسمیایران تعیین شد. ونه شگفت که واژه مغولی «تومان» - یا به تخفیف ( تومن )  - که به معنی  ( ده هزار می باشد و فرمانده ده هزار سرباز را در ساختار نظامی بعداز مغول ، امیر تومان ، می گفتند) بیشتراز «ریال » در محاورات مورد استفاده قرار می گرفت . اکنون به علت ضعف ارزش پول ملی ( ریال ) و سیمرغ گونه شدن آن ،که نه ارزشی از آن در جامعه مشهود است و نه وجود جسمانی آن؛ (نه سکه ای به عنوان یک ریالی وجود دارد و نه با آن ریال احتمالی ، توان خرید کمترین کالایی میسر است ) . به نظر می رسد براساس مصوبه دولت کنونی جمهوری اسلامی، « تومان » مغولی جایگزین « ریال » اسپانیایی می شود .قبل از ورود به بحث این تبدیل تاریخی ( !! ) لازم به ذکر است که واژه « پول » نیز مجهول التبار ( !! ) است زیرا فقط در سفر نامه ناصر خسرو گزارشی آمده است که در شهر اخلاط: «.. به سه زبان سخن گویند : تازی و پارسی و ارمنی ؛ و ظن من آن بود که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده اند و معامله آنجا به پول باشد و رطل ایشان سیصد درم باشد .» سفرنامه ناصر خسرو .دبیرسیاقی .1370،زوار، ص 10)..ذکر این نکته نیز لازم می نماید که کلمه پل به معنی جسر ، در رسم الخط قدیم( با : واو = پول ) بسیار آمده است که آن را نباید با پول مصطلح کنونی اشتباه کرد . وباز هم لازم به ذکر است که واژه ریال نیز باقی مانده اثار تسلط اسپانیولی ها و پرتغالی ها در خلیج فارس و سیطره آنان در آبهای شرق آفریقا و اقیانوس هند و ... می باشدو در عربستان  نیز همانند ایران ریال آنان  به عنوان واحد پول بکار می رود .

اما واژه تومان که بیشترازریال مردم ایران با آن آشنا می باشند همانگونه که گفته شد بطور غیررسمی بر مسند ارزش پول نشسته و همگان از آن واژه استفاده می کردند و دولتمندان و مسئولین مالی کشور نیز سردر گم آن که چکار کنند . برابر قانون باید در اسناد رسمی مالی، از ریال استفاده کنند اما در گزارشهای شفاهی ناگزیر از کاربرد تومن ( و نه تومان ) بودند . دو حکومت موازی هم در اصطلاحات مالی ، که حاکم مشروع ( ریال ) در حاشیه حکومت نارسمی ( تومان ) بود ؛و به نظر می رسد تصمیم دولت فخیمه گامی برای تعیین تکلیف این دو حاکم مالی بوده است و اقدامی به جا ویا حد اقل ، در حیطه تصمیمات آنان ؛که ( صلاح مملکت مالی خویش ، خسروان دانند ومارا با آن کاری نیست که گفته اند : حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بود من از کجا ، سخن سرّ مملکت زکجا !؟ باز هم  ذکر این نکته لغوی و بلاغی لازم است  که ایران، از جهت کاربرد لغوی،  اکنون مملکت محسوب نمی شود زیرا درلغت عرب ، مملکت: کشوری محسوب می شود که ملک یا پادشاه ، مانند مملکت العربیه السعودیه یا مملکت الاردنیه الهاشمیه ؛ ودرایران،«مملکت» به تاریخ سپرده شده و جای آن را جمهوری اسلامی گرفته است .

به هرحال تصمیم به رسمیت تومان مغولی جای تامل و بررسی بیشتری دارد زیرا این تحول مستلزم صرف هزینه هایی از جهت تثبیت این تغییر در معاملات داخلی و خارجی و نشر اسکناس های جدید و حواشی روانی این تغییرات در بازار های مالی وامثال آن است و حال که باید تن به چنین عمل جراحی داد باید به جنبه های زیبایی این جراحی وترمیم پلاستیکی آن هم توجه کرد . آیا نمی شود نام زیباتر و متناسب با تاریخ و فرهنگ ایرانی لغتی رابرگزید که هم آقای اقتصاد و مالیه ایران از وابستگی و نفقه ی همسری ناموجود به عنوان ریال خلاص شود وهم در جایگزینی آن، به کنیز مطبخی والبته آشنای «  تومان»  نیز وابسته نشود؟ اکنون زمانی است که باید سلیقه به کاربرد واگر همسر اسپانیولی ریال ، مطلقه می شود ، آبجی تومان بر مسند آن ننشیند  ( آبجی واژه ای مغولی است مرکب از آغا + باجی که به تخفیف آبجی گفته می شود والبته در فارسی به خواهر اطلاق می شود و در مغولی چنین مفهومی ندارد و منظور نگارنده دومی است )

به هرحال واژگان زیباتر و دلنشین تر و مناسب تری در فارسی وجود دارد که می توان در این گذر مهم تاریخی مالی از آن سود برد . در چند سال گذشته و درزمان دولت دهم نیز این بحث در مطبوعات در گرفت و نظریاتی  هم از استادان گرامی زبان فارسی، به عنوان پیشنهاد لغت برای جایگزینی واژه «ریال » اعلام گردید که سبب شادی روحی و تفریح بسیار گردید که با اجازه همان اساتید فخیمه ادبیات :« خواهشاً !! از آن نظریات ابراز نفرمایند و حتما و حتما نیز  نظرات احتمالی استاد بزرگوار میر جلال الدین کزازی را ملحوظ نفرمایند (.ان شاء الله )

 

پنجشنبه 18 آذر 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


جمعه 05 شهریور 1395
ادامه مطلب


دستور دو تار کتولی                                                 

( در حاشیه رو نمایی از کتاب دستور دوتار کتولی، تالیف استاد  سید احمد حسینی  )

سواحل جنوب شرقی دریای مازندران ، (که به نادرست دریای خزر نامیده می شود واین در حالی که نام جهانی آن، دریای کاسپی  ( دریای قزوین   Caspian  Sea  استکه واقع بینانه تر از نام انتخابی ایرانیان است .) محل مهاجرت وسکونت اقوام مهمی درتاریخ بوده است . از سومریان گرفته تا داسه ها یا داهه ها که بخشی از آنان به محل کنونی رومانی مهاجرت کردند وتا زمان تهاجم رومن ها حکومت مستقلی داشتند  ونیز گذرگاه آماردها و گیل ها و...بوده است که آماردها به غرب سواحل جنوبی دریای کاسپی نرفتند و در حوالی آمل اسکان گرفتند ( آمل  به زیستگاه اقوام آمارد منتسب است) و گیل ها نیز از حوالی مشهد کنونی از این مسیر گذشته و در غرب دریای کاسپی ( قزوین ) اسکان یافتند. بعد ها اقوام عرب و دیلم و کوچندگان دیگری از سرزمین آناتولی و امپراتوری عثمانی به نواحی مرکز و شرق استان گلستان آمدند که ازمعروفترین آنان اقوام حاجیلر،علمشاهی( اعلمشاهی) کردکتولی و بابا کردی و مزیدی (از حوالی آباده فارس)و شکی( از اطراف شیروان خراسان )و....می باشند؛  اما دو قوم ساکن در حوالی خان به بین کنونی ( فندرسک ) و قوم دیگر  ( کتول ) که در حوالی علی آباد سکونت یافتند قدمتی بیشتراز اواخر تیموری یا زمان صفویه ندارند و شگفتا ، اطلاعات تاریخی و باستان شناسی، شناخت بیشتری از اقوام سومر و داسه و آمارد و گیل بدست آورده است تا درباره فندرسک و کتول ـ که به نسبت بسیار محدث و جدید می باشندـ وهر چندگاه اظهار نظر های عوامانه و بدوراز مستندات تاریخی و باستان شناسی و قوم شناسی  درباب فندرسک و بویژه کتول اظهار و نگاشته می شودکه  فاقد مناط اعتبار تاریخی و استناد علمی هستند.نگارنده این سطور به سائقه  گذران تقریباً تمامی عمر خویش در علی آباد کتول، این سرزمین را وطن محبوب خویش محسوب داشته و بدین جهت دلبسته هوا، اقلیم، فضای فرهنگی، گویش، موسیقی، نحوه بود و باش و زیست و...این منطقه از وطن کلان تر خویش ( ایران ) بوده است و هر آنچه رادر باب این موطن زمان کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و کهنسالی ،از طرف خویش و بیگانه اظهار یا نگاشته شود به اشتیاق رشف روحی نموده و از آن با لذت استقبال می نماید ؛ بویژه در جلسات فرهنگی که به فرهنگ علی آباد و توسعاً مناطق همجوامربوط باشد در حد توانایی شرکت نموده و مستمع یافته های نوین محققان و هنرمندان آن می باشم.

لطف دوستان نیز چندی پیش شامل حال گردید تا در مراسم رو نمایی کتابهای نگاشته شده درباب موسیقی کتول ازآثار هنرمند بسار گرامی جناب آقای سید احمد حسینی (حفظه الله ) شرکت کنم که در تاریخ پنجشنبه مورخه 28 امرداد 1395 در سالن اجتماعات اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی واقع در پارک شهر علی آباد کتول برگزار گردید ..

به علت تعریف نشدن زمان آغاز و پایان ، جلسه با یک ساعت تاخیر به جای ساعت 10/30 ، در ساعت حدود یازده و نیم شروع شد که طبق سنت حسنه اسلامی با تلاوت آیاتی از قرآن کریم متبرک و درادامه با سخنرانی کوتاه و صمیمی رئیس محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی علی آباد جناب  حجت الاسلام و المسلمین سید محمود میر دیلمی رسمیت یافت .

از فحوای کلام جناب حجت الاسلام و المسلمین میر دیلمی بر می آمد که به تازگی کسوت ریاست اداره مزبوررابر تن کرده و به سائقه هم محلی بودن با مردم منطقه به همکاری و مساعدت  آنان بسیار امیدوار و دلبسته است که ان شاء الله چنین روی خواهدداد ، به علت آشنایی با نوشته های  استاد و محقق گرامی  جناب حجت الاسلام و المسلمین سیدضیاء میر دیلمی ،و دوستی با بسیاری از میر دیلمیان و دیلمی های منطقه ، حضور و سخنان جناب میر دیلمی سبب شدبازذهن بدیدن آن سروران، به وشمگیر دشمنزیاری  برادر شگفت انگیز مردآویج

نیز سری بزند تا با کلنجار با تاریخ کوچ اقوام دیلمی از کوهستانهای میان قزوین و گیلان  برای پشتیبانی و حمایت از حکومت نو پای زیاریان ،سکونت و بود و باشی را رقم زنند که علی رغم ده سده فاصله، هنوز خیم وخوی این خاندان دلیر و فرهنگ دوست راکه نمونه شاخص آن در خوی و خیم شمس المعالی قابوس و نوه دانشمندش عنصرالمعالی کیکاووس نمایان بوده است شاهد باشیم؛ اگر چه رنگ سلحشوری و علاقه به جنگ و خونریزی قوم دیلم ـ که در پیش از اسلام نیز به همراه سیستانیان و ارمنیان ،بخش های مهم ارتش ساسانی را تشکیل می دادند و در درگیری های اعراب و ایرانیان در صدر اسلام، بی توجه به علت جنگ و کیستی های آن ، به جنگها می پیوستندـ از گفتنی های جالب اقوام دیلم محسوب می شود. گمان می رود گزارش نویسنده نامعلوم کتاب «حدودالعالم من المشرق الی المغرب» تصویری بدون شرح یا به قول اصحاب تلویزیون و رسانه های دیجیتال و ماهواره ها)No Comment   ( بر آن بسندگی دهد.  (...وبه همه حد گیلان و دیلمان هرروزی به هر دهی یک بار یا دوبار حرب کنند هردهی با دهی دیگر وروز بوّد که مردم کشته شوند به عصبیّت، و آن عصبیّت میان شان همی مانّد و حرب کنند تا آنگه که ازآن جای بروند به لشکری کردن، تا آنگه کی از آن جای بروند بلشکری کردن، یا بمیرند یا پیر شوند؛ و چون پیر شوند محتسب گردند وایشان را محتسب « معروفگر» خوانند ، و اگر همه ناحیت گیلان کسی، کسی را دشنام دهد یا نبید خورّد یا گناههاء دیگر کند چهل چوب یا هشتاد چوب بزنند وایشان را شهرک هاست با منبر ، چون : گیلاباذ، شال، دولاب، بیلمان شهر، این شهرکهاست خْرد واندر وی بازارها، وبازرگانان وی غریب اند ودیگر همه «معروف گر»اند وطعام همه این ناحیت لتیرست وبرنج و ماهی وازین ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نماز وماهی ماهه افتد که به همه چهان ببرند . ص149 و 150 حدودالعالم . منوچهر ستوده. طهوری 1362  )ونه شگفت بازماندگان وبه تعبیری فرزندان مردآویج و وشمگیر و بهستون و قابوس و منوچهر و....دراین خطه با عنوان سادات میر دیلمی یا دیلم ویا دیلمیان خالص و عده دیگری با همان عنوان آن روزگار ( گیلک ) در این منطقه با سرافرازی می زیند اگر چه این آکواریوم نِژادی و فرهنگی را به دیگر مناطق ایران عزیز می توان تسری داد .

خانم گوینده و مجری جوانی که در کلیت خویش، نمایه زنان و دختران نژاده آرین را به ذهن متبادر می سازد با دعوت رئیس محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی کتول خود پس نشست تا خطیب پیش آید . در صحبت کوتاه حجت الاسلام  میر دیلمی نوعی صمیمیت و تواضع دلنشینی به چشم می خورد که آمیزش عبارات کتولی و فارسی بر جذابیت آن می افزود.اودر بخشی از سخنان کوتاه خویش هنری را که بن مایه های آن اعتقادی نباشد مردود دانست و امیدواری کرد که با همکاری هنردوستان منطقه بتواند به گستردگی این نوع نشست ها و جلسات هنری بیفزاید و متوجه نشدم کدام دوست بزرگوار نوشته ای به او فرستاد تا حضور حقیر تُنُک مایه را اعلام دارد . مجری محترم از قبل، چند بار از حضور جناب دکتر کیوان پهلوان در جلسه خبر داد که از تهران به این جلسه رونمایی کتاب های استاد سید احمد حسینی آمده اند و بعد از سخنرانی رئیش فرهنگ و ارشاد، ایشان که شکل و شمایلی همانند جناب دکترشعردوست سفیر سابق ایران در دوشنبه تاجیکستان را تداعی می کرد با دعوت مجری پشت تریبون قرار گرفت.  از سخنان آن بزرگوار مستفاد می شد که از اهالی مازندران سابق و کنونی هستند که علی رغم تحصیلات دانشگاهی دررشته زبان انگلیسی،تخصص تحقیق در موسیقی راداشته و کتابی نیز با همکاری استاد سید احمد حسینی تالیف کرده اند که از جمله کتابهایی است که درهمین جلسه رونمایی خواهد شد . گویا سه کتاب با موضوعیت موسیقی کتول ، چه شناساندن شخصیت های موسیقی دان کتول ، یا آلات موسیقی محلی و ترانه ها و دستگاه های موسیقی و... قرار بود رو نمایی شود که یک کتاب هنوز اززیر چاپ بیرون نیامده و دو کتاب ، یکی با عنوان : ( دستور دو تار کتولی ) که در 78 صفحه توسط انتشارات آرون به زیور طبع آراسته شده است و دیگری که به ظاهر محصول مشترک دکتر کیوان پهلوان و سید احمد حسینی است ،کتابی است در   338 صفحه با عنوان : « فرهنگ گفتاری در موسیقی ایران ـ استان گلستان» که در شناسنامه کتاب نشان از چاپ سوم کتاب دارد و شگفتا که علی رغم نام مولفین ( کیوان پهلوان و سید احمد حسینی برروی جلد کتاب ، نه در شناسنامه کتاب نام استاد سید احمد حسینی دیده می شود و نه در عنوان انگلیسی کتاب اشاره ای به نام سید احمد حسینی شده است. این در حالی است که مولف ارجمند در صفحه9 کتاب دستور دوتار کتولی اذعان نموده اند که : « ... سالها قبل با رفت و آمد پی در پی به منطقه کتول، با همکاری او،استادان ونوازندگان شایسته آن زمان، کتاب فرهنگ گفتاری در موسیقی ایران گلستان ( بخش علی آباد کتول ) رابرای تشویق وتشجیع ایشان به اتفاق امر ( احتمالاً به اتفاق هم صحیح است! ) به رشته تحریر در آورده ایم تا باشد که شاهد تالیفات متعددی ازایشان باشم . )ودر همان صفحه با به رخ کشیدن تلویحی عدم آشنایی استاد حسینی به نت نویسی مقام او رابرخاسته از نظام استاد و شاگردی محسوب داشته که « ... این دو موضوع را نباید با هم تداخل داد .پس می توان نتیجه گرفت که [استاد ] سید احمد حسینی، خود در چارچوب نظام استاد شاگردی به استادی رسیده است و هیچ نیازی به نت نداشته است واولین باراست که او با دغدغه های خود نظام آموزش غربی را مهم تر می داند که این خود جای بحث دارد . )... و عجیب تر آن که عنوان انگلیسی کتاب نیز که (  Oral Literature in the context of music in Iran ) آورده شده است یه نظر می رسد با عنوان فارسی آن مطابقت نداشته باشد زیرا عنوان انگلیسی ( ادبیات شفاهی در حیطه موسیقی ایران ) می باشد نه آن عنوانی که بر روی جلد کتاب آمده است ( فرهنگ گفتاری در موسیقی  ایران (گلستان) .و با توجه به اغلاط نگارشی و چاپی متعدد کتاب و نیز برداشت های غیر عالمانه از منابع محلی در معرفی منطقه کتول ( که بخش های بسیاری فاقد ارتباط با موضوع می باشد ) شیوه تالیف و نگارش ،برای هر خواننده ای سئوال بر انگیز است  که در جای خود به نمونه هایی از آن اشاره خواهد شد .

استاد ارجمندجناب دکتر کیوان پهلوان ، در سخنان خویش با هشدار به این که تا 20 سال آینده اگر برای موسیقی محلی مان کاری نکنیم کارمان ساخته است از تلاش های خویش برای جمع آوری موسیقی های محلی سخن گفتند و به نکاتی اشاره فرمودند که از موارد آن یکی آن بوده است که برای موسیقی کتولی باید استاندارد تعریف شود و درباب اهمیت موسیقی های محلی فرمودند که یکی از محققین ( حافظه ام یاشار ظریف ضبط کرده است و مطمئن به صحت نام نخست نیستم. ) ازروی رقص کتولی پیشینه مان را مشخص کرده است به گلایه از مشکلات اخلاقی در هنرمندان موسیقی پرداخته ( اگر چه در توضیحات بعدی فرمودند که در میان هنرمندان موسیقی کمترین جرم و جنایت ها را داریم ) و از کاربرد نادرست کلمات شکایت کردند که کلمات مفاهیم خود را از دست داده اند ؛ کسی که حاجی نیست به او حاج آقا می گویند .یا عنوان استاد را برای هر کسی بکار می برند و یا عنوان دکتر برای کسی است که به دانشگاه رفته و تحصیل کرده است و نیز ذکر خاطره ای از روابط استاد و شاگردی که کمرنگ شده است ولی در هند این دست و پای بوسی  استاد توسط شاگردان هنوز رواج دارد و... که به نظر می رسید محرک آن مشابه حدیثی از رسول مکرم است که فرمودند شرک ( و به مناسبت موضوع تکبر و تبختر ) گاهی مانند حرکت مورچه ای سیاه در زیر صخره ای در ته چاهی تاریک نامرئی تر است ؛  احساس نا خوشایندی در شنونده ایجاد می کرد که پریشانی ضبط  مولفین کتاب فرهنگ گفتاری در موسیقی ایران و حذف نام استادسید احمد حسینی از نشانه های آن تواند بود .  

فصول ابتدایی کتاب که اغلب بر گرفته از آثار محققین محلی چون اسد الله معطوفی و محمد ابراهیم نظری ، محمد علی سعیدی و.. بویژه کتاب تاریخ مازندران و استر آباد رابینو است از قوت منابع کتاب می کاهد، زیرا عصبیت قومی برخی محققین سبب انحراف از کاربرد روش های علمی در تحقیقات می شود و کار را به آنجا می کشاند که سابقه کتول که از صفویه بالاتر نمی رود به واِژگان اوستایی کشیده می شود( محمد نظری . سیری در تاریخ سیاسی اجتماعی کتول 1374 نشر فدک ص 19 ) یا استاد گرامی ،جناب آقای معطوفی می کوشند با انواع چسب گرگان تاریخی را به استر آباد بچسبانند و جایگاه والای گرگان یا وهرکانه را که نهمین شهر مزدا آفریده در وندیداد است به استر آباد دهند و شخصیت های گرگانی را با اسامی استر آبادی مخلوط بیاورد تادر سردر گمی خواننده  هویتی برای استرآباد بتراشند ( ص 16 و 17 فرهنگ گفتاری در موسیقی ایران ) و این در حالی است که در همه منابع جغرافیایی گرگان شهری مجزا از استر آباد ذکر شده است . مثلاً در حدود العالم ص 142 در باب گرگان آمده است: ( شهری است مراورا ناحیتی بزرگست وسوادی خرم وکشت و برز بسیار و نعمت فراخ وسرحد میان دیلمان وخراسان ومردمانی اند درست صورت وجنگی وپاک جامه وبا مروت ومیهمان دار واین شهر بدونیم است ، شهرستانست و بکر آباد .ورود هرند کز طوس برود به میان این هردو نیمه بگذرد ومستقر پادشاه طبرستانست واز وی جامه ابریشم سیاه خیزد ووقایه ودیبا و قزین .ص143 حدود العالم نوشته شده در 372 هجری قمری .)

اما  درباب استر آباد در صفحه ای دیگر آمده است : (استراباد شهری است بردامن کوه نهاده وبا نعمت و خرم و آبهای روان و هوای درست وایشان به دوزبان سخن گویند یکی به لوترا استر آبادی ودیگر به پارسی گرگانی .واز وی جامه های بسیار خیزد ازابریشم چون : مبرم و زعفوری گوناگون . حدود العالم ص 144 ) حال چگونه این محققین ارجمند جواز نصب تندیس فخر الدین اسعد گرگانی را در میدان شهر استر آباد صادر فرموده اند ، معلوم نیست و متاسفانه هنوز هم کوشش می شود آب جایگاه تاریخی استر آباد و گرگان گل آلود گردد تا بتوان از ماهی های آن بهره گرفت .

در همین فصل یا عنوان تاریخ و جغرافیای استر آباد و کتول( ص13 الی 26 ) آن اندازه بحوث گرگان و استر آباد و کتول و ... عمدادر هم ریخته شده است که خواننده نا آشنا به جغرافیای تاریخی منطقه را به حیرت خواهد انداخت، البته علی رغم چاپ سوم کتاب، اغلاط گاه و بیگاه نگارشی و احتمالاً تایپی نیز مشاهده می شود  از جمله : ( ای لولیه بربطزن ای لولی بربط زن ص41) ، ( فغان کاین لولیان شوخ سرنیکاز ...- فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهر آشوب ص 41)

لازم به تاکید است که موارد مذکور هرگز از ارزش کتاب و رنج مولفین محترم آن نمی کاهد ، فقط ساختار تالیف نشان می دهد که طرح نخستین کتاب فرهنگ گفتاری قبلاً چیده شده و تکمیل گردیده و به عللی مطالبی نیز از استاد دوتارنواز کتولی ـ آقای سید احمد حسینی ـ بر آن افزوده شده تا مصداق ضرب المثل ـ حاجی اَنا شریک ـ  گردد.

زمینه و طرح تالیف کتاب فرهنگ گفتاری، یکدست نیست . مقدمات که درباب تاریخ و جغرافیای استر آباد است ، نافی حیطه کاری مندرج در جلد کتاب ( استان گلستان ) می باشد زیرا اقوام متعددی چون سیستانیان و بلوچان و کومشی ها و گیلک ها و ترکان حوالی مینو دشت و...نیز در همین مجموعه می گنجند  که  بدانان پرداخته نشده است و علاوه بر آن تاکید بیش از حوصله کتاب در باب سوابق تاریخی و جغرافیایی استر آباد ( که در موسیقی به نسبت حتی منطقه کتول محلی از اعراب ندارد ) سمت و سوی نامتعادلی به کتاب داده است . با این همه در غربت پژوهشهای مفصل در باب موسیقی کتول ونوازندگان و خوانندگان آن ، این مجموعه یادگار مثبتی از تلاش دکتر کیوان پهلوان و سید احمد حسینی است که در نظر محققان و دوستداران فرهنگ های بومی مشکور خواهد بود بویژه ذکر نوازندگان و دست اندرکاران موسیقی کتولی و ساز های آنان و تصاویر مندرج در فصول که بسیار مهم محسوب می شوند

نکته ای که در تحقیقات موسیقی کتول کمتر بدان توجه شده است ( و توسعاً در موسیقی دیگر اقوام ایرانی ) ، ارزش موسیقی های محلی جهت پی بردن به قوم شناسی و مسیر کوچ های تاریخی آنان بوده است . مثلاً زبان شناسی از ابزار های مهم در نژاد شناسی و قوم شناسی است و موسیقی نیز می تواند بدان تحقیقات مدد رسانی کند زیرا هم زبان و هم موسیقی کتولی ( علی رغم برخی پاره هایی که در غرب مازندران شاهد موسیقی کتولی هستیم )، از جهت زبانی ،ساختاری همانند ساختارزبانی نواحی دوردست های شمال شرقی خراسان تاریخی ( حوالی بدخشان و پامیر ) دارد همانگونه که با اندک توجه به موسیقی کتولی، رگه های فلک خوانی موسیقی تاجیکان را در آن می توان دید  که البته ورود به این مباحث تنها در تخصص جناب پهلوان و استاد حسینی و دیگر محققان می باشد.

گمان می رود کتابچه دستور دوتار کتولی ، از جهت اهمیت، بر فرهنگ گفتاری در موسیقی ایران می چربد زیراجمع آوری و نشر دستور دو تار کتولی و نت نویسی برخی ترانه های کتولی ، تلاشی نو و ان شاء الله مستمر برای حفظ میراث فرهنگی منطقه می باشد؛ زیرا به علت سرعت و شتاب نابودی زبانها و خرده فرهنگها ( که نوعی فشار ناگزیر در همسان سازی فرهنگ بشری در تاریخ معاصر است ) بیم نابودی اندک مانده های این فرهنگ منطقه ای می رود. سعه صدر مولف دستور دوتار کتولی در ارزش گذاری زحمات السابقون ، بسیار ارزشمند است .آنچه در چاپ دستور دوتار کتولی چشمگیر می نماید یکی چاپ کتابچه در قطعی نامتعارف است که حتی از اندازه قطع رحلی بیرون است و گمان می رود ناشر اصراربر استفاده بر قطع کاغذ ( A4  ) داشته است در حالیکه استفاده از قطع رایج وزیری( 24X 16 ) حس کتاب بودن را در دارنده تحریک می کند و بایسته تر می نمود . مورد مهم دیگر به سیاق چاپ کتاب های لاتین ، صفحه بندی کتاب از چپ تنظیم شده است که ممکن است بهانه چاپ صفحات نت نویسی علت آن ذکر شود در حالی که علی رغم نگارش نت موسیقی از چپ، بسیاری از کتابهای مهم را می توان نشان داد که علی رغم مشحون بودن از نگارش نت ، جهت صفحه بندی کتب فارسی در آن رعایت شده است . ضمیمه یک لوح فشرده از آموزش دروس دوتار نوازی، از توجه مولف محترم به اهمیت کار خبر می دهد .

در خاتمه شاید بتوان گفت در جنگ تاریخی بی هنران و هنرمندان که به قدمت تاریخ بشریت است و غربت تلخ هنرمندان  که چون زنبوران عسل شهد در کام آدمیان می ریزند و خود پایمال آنان می گردند، توجه و تشویق به هنر، بویژه هنر موسیقی که چون زمزمه گشایش در های ملکوت ، نوید جهانی فراتر و فراختراز مضایق دنیای جسمانی را می دهد ، پیوند دهنده ملک و ملکوت محسوب می شود و تلاشی درروحانی کردن فضای زمینی است ودستان هنرمندان نوازنده و نوازندگان و خوانندگان هنرمند ، نشانها از دستان رب جهانیان دارد یا به قول مولانا :

بانگ گردشهای چرخ است این که خلق              می نوازندش به طنبور و به حلق

                                                         ( سید ضیاء الدین جوادی / 30/ امرداد/ 95)

پنجشنبه 04 شهریور 1395
ادامه مطلب
به یاد دوست

به یاد دوست :

استاد: معروف جان رحيم اُف ، مشتهر  به »علامه معروف جان» ، از ازبكان زادۀ «استروشن» تاجيكستان بود كه حدود 14 سال درايران مي زيست و دراين اواخر در جامعه المصطفي(ص) العالميه گرگان به تدريس مي پرداخت ودردوره كارشناسي زبان و ادبيات فارسي با علاقه در كلاس هاي درس ادبيات شركت مي كرد. علی رغم اطلاعات وسیع در حیطه زبان و ادبیات فارسی، گویا به انگیزه ورود به تحصیلات رسمی دانشگاهی (دررشته زبان و ادبیات فارسی) دست به ترجمه وتحلیل بوستان سعدی به زبان تاجيكي و خط سيرليك زد و آنرا  به چاپ رسانيد .نگارنده این سطور براي تشويق وقدردانی از کار او ، یک جلد ديوان سنايي به او هديه دادم و هم شعري درستایش کار او سرودم و دركلاس خواندم.

به یاد این دوست عزیز و دانشمند ، بخشی از ابیات مزبور، جهت بازبینی خاطرات همنشینی با آن دوست گرامی، آورده می شود .

تو ، « معروف جاني»  و معـروفِ جـاني       به فضل و به دانش ، به قـــدرِ جهاني

چنين محضر خوش ، چنين روي نيـكو            فلك ، هــديه اي داده ات  آسمــاني

 توعلّامه اي ، زآنكـه در فضل و دانش             علمـــدار علميّ  و  تــاج  ســراني

تواضع،  ادب ، همـــره  علم  و دانش                 و يك قلب پـــاكِ پُر  از  مهــرباني

 خـــدا ، داده برتو،  ازيرا كــه داند                 مسلمانِ پــاكيّ  و عـــاشقْ قُـراني

گمان بُـــرده بـودم كه درازبكستان                 نبينـم كسي را ، بجـز «شيبكاني»

 ويـــا «تنگ چشمان غارتگر  دل »                     ويـا « سَرْوْ  قَـــدّانِ لاغــر ميانی

 ندانستم اي مــرد ديني كه اكنون                 يكي گُل پديد آمـده است و تو آني

 به خطّ   سيريليك» اگر بوستان را                     نمودي مبـــدّل ، يقيناً  بــرآني..

 كه روز دگـــر ، همت عالــي تو                       شكوفـــا  نمـايد يكـي گُلستاني

اگر فخـرمـا هست بر« ابن سينا »               تو  هم فخر« استروشن» و ازبكانی

و.....

سيد ضياء الدين جوادي گرگان  مهرماه87

 

 

صفحات سایت
تعداد صفحات : 9
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 87
کل نظرات کل نظرات : 27
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین کاربران آنلاین

آمار بازدید آمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 3
باردید دیروز باردید دیروز : 11
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 2
بازدید هفته بازدید هفته : 25
بازدید ماه بازدید ماه : 3
بازدید سال بازدید سال : 2,045
بازدید کلی بازدید کلی : 48,485

اطلاعات شما اطلاعات شما
آِ ی پیآِ ی پی : 3.145.36.10
مرورگر مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل سیستم عامل :
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود