جستجو گر پیشرفته سایت



نوروز خجسته باد !
سخنی با خوانندگان

به نام خداوند و با سلام به خوانندگان :

 این وبلاگ با نام پرسیک جهت ارائه مطالب ادبی،فرهنگی،تاریخی ونیز تبادل نظر با خوانندگان درزمینه های ادبی و علوم انسانی است . 

علت نام گذاری  وبلاگ، چندسویه بودن مفاهیم آن است . پرسیک درزبان های وابسته به زبانهای  لاتین به معنی ایرانی یا پارسی است . ممکن است پرسیده شود که همان واژه پارسی می توانست ناظر بر مفهوم باشد ؛ این درست است اما به جهت آشنایی بیشتر غیرفارسی زبانان به واژه پرسیک و پرشیا ،  و به این دلیل که غیر ایرانیان دوستدارزبان و ادب و فرهنگ ایرانی با گزینش واژه پرسیک بتوانند به این وبلاگ دسترسی یابند و... این نام انتخاب گردیده است . 

از هدفهای مهم این وبلاگ ، اطلاع رسانی وتبادل نظریات ادبی و فرهنگی و تاریخی و بحث های روانشناسی است که بخشی از مطالعات و تحصیلات نگارنده درزمینه های مزبور می باشد.

نگارنده کوشش خواهد نمود بخشی از مطالب وبلاگ را به ارائه نوشته ها و مقالات خویش اختصاص دهد که در نشریات کشورمنتشر گردیده یا با سخنرانی ارائه گردیده است بدان امید که  مورد استفاده خوانندگان و در صورت تمایل آنان،  مورد نقد و بررسی قرار گیرد. 


 

نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


وداع با استاد بزرگ و فرهیخته


سلام و درودی بزرگ میفرستم بر آشنایان و دانش‌آموختگان استاد بزرگ سید ضیاءالدین جوادی که بنابر حسب هر موردی یاد استاد را کردند و از وبلاگ ایشان بازدید می‌کنند.

همانطور که مستحضر هستید استاد عزیز و گرانقدر سیدضیاءالدین جوادی پس از تحمل یک دوره دو ساله بسیار سخت بیماری منحوس سرطان به دیار آرامش، دلتنگی، مهربانی و حق نزد پروردگار یکتا هجرت کرده و به ناچار برخلاف میل قلبی‌شان شماعزیزان و خانواده‌شان را به آن مقصد نیک ترک نمودند.


اکنون که این پست را برایتان می‌نویسم در سومین سالی هستیم که این استاد عزیز را از جوامع علمی و مجمع‌های دوستانه‌مان از دست دادیم و تا ابد از این عارضه متاثر هستیم. باور بر نبودن ایشان برای بنده بسیار سخت است و گمان نمی‌کنم که فراموشی و گذرای زمان نیز بتواند نبودن ایشان را برای من تکمیل نماید ... این متن آخرین متن منتشر شده در وبلاگ سید ضیاءالدین جوادی خواهد بود؛ و اما کلام آخر: اگر خاطره‌ای از استاد سید ضیاءالدین جوادی دارید یا گفتاری که صلاح میدانید در این وبلاگ منتشر شود در قسمت نظرات برای‌من بنویسید.

سپاسگزارم و موید باشید، به امید دیدار دوباره در این آسمان و یا به صلاح پروردگار در آسمان‌های دیگر!

- سیدمحمدجواد جوادی (پسر استاد سید ضیاءالدین جوادی) - چهارشنبه 15 شهریورماه 1402

چهارشنبه 15 شهریور 1402
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


(انگشت شناسی !)

انگُشت که به عربی اصبع ( ج:اصابع) وبه فرنگیFinger  ( نمی دانیم با «فین کردن» فارسی هم رابطه ای دارد یا نه؟ آیا به معنی فین کننده هم می شود ترجمه کرد؟ می تواند موضوع تحقیق کلاسی بشود! قابل توجه اساتید دانشگاهِ  چهار نقطه .... ! ودر پارسی و دری و تاجیکی «انگشت» و در زبان عامیانه ایرانی بدان ( انگوشت ) می گویند و نباید آن را با« اَنگِشت» به معنی زغال اشتباه گرفت. عضو شگفت انگیزی است که تکامل آن، کمال انسان رااز طبقه اورانگوتانی به مرحله انسانیت تغییرداد تا به جایی رسد «که بجز خدا نبیند!» وشگفتا ! اگر چه عضو به ظاهر ناچیزی در کلیت وجود آدمی است اما سلطان مغز،جز به تحرک عوانانی به نام انگشتان سیطره ای ندارد . کوچک است اما جهانی را می سازد و به طَرفه العینی ( اشتباه نکنید ، طُرفه العین نیست !)آن را از »کن» به «لایکون » تبدیل می کند . حتی اگر به قول عربها « خنضر» باشد یا « بنصر» که این دومی، گاه به حلقه ای اسیر می گردد وصاحب خویش رااز مرحله بی تکامل «توحش » (و نه واژه دل خوش کن « تجرد » ) به برهوت «تاهل» می افکند( حقش بود اسمش را «بنصر» بگذارند!! ) وآن دومی که کنار «ابهام » نشسته است علی رغم ادعای پرهیز از « لعّان » و «سبّاب » یّت، در کارت ملی اش، شهرت « سبّابه » درج گردیده و گاهی هم دزدکی مسافر کش پراید«لَعّانیت » هم می شود و هروقت هم مسافر به تورش نمی خورد، در پرسه زنی های اینترنتی ، « کانال عمومی »  می پرّانَد واگر همسایه وسطی اش تن نداد یا خواب بود، وظیفه اش را در خیابانهای شلوغ شهر انجام می دهد و دعوای خیابانی بین ذکور و اناث برپا می کندکه پیش از انقلاب کار به « آژان » و سرتراشیدن صاحبان  بی تربیت«انامل»  در آزار«ارامل» یا مشابه آن می کشید وقس علی هذا ... اصلاً معلوم نیست کار این صاحاب مرده چیست؟ درست است شغلش و کارش و نامش یکی شده است و آن « سبّاب » بودن است ، اما چرا، گاه پیک بهداشت دماغ می شود وگاه پیکان «اتهام» ؟! (آخر بین این دوتا چه سنخیتی است؟ روبندگی کجا و جویندگی جرم و داد ستانی کجا؟)هنگامی  هم خودرا به در کوفتن دیگران رنجه می سازد ( این مال اون زمانهایی بود که زنگ خانه و بچه های شیطان هنوز همدیگر را پیدا نکرده بودند ...) گاه دنیایی را با نوک خود « سرانگشت چرخانی » می کند و زمانی هم همراه با اون بقیه، حتی همراه همان « خنضر » و «بنصر» و بقیه ها، هنرهایی می آفریند ، که صاحبش می خواهد او را بخورد!( البته دوراز همگان ، بعداز کناسی کردن ، یک دوشی گرفت و لیف و صابونی یا یه مایع پریلی به خودش زد ....) ،  اما این اواخر ازکارهای مهمّش : « کانال پرانی » آن هم ازنوع عمومی اش شده، که نوع دیگر «پراندن» آن در خیابانهای کابل ، سوژه بی بی سی شده وداد همه رادرآورده است که مارا فعلاً با آن کاری نیست. اما خدایی!... به تعبیر انشاء نویسی بچه های کلاس چهارم دبستانی ، نتیجه می گیریم که انگشت چیز خوبی هست ؛ اما نه ! گاهی خوب است و گاهی بد است و ما بچه های خوب باید مواظب باشیم کاربد نباشیم( !!  ) وهیچ چیز را نپرانیم!     

 

 

شنبه 21 اسفند 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


 

 

اصفهان

در حاشیه سفر برخی دوستان گرامی ام به اصفهان

 

از قدیم گفته اند اصفهان نصف جهان است . اگرچه جهان زیباتر وبزرگتراز آن است که  شهری را بتوان به کنایه و استعاره یا مجاز، یاغلو حَسَن یا مردود ...و یا هر آرایه ادبی دیگر نیمی از جهان دانست، اما این خود مفاخره ای است از آن که: هر هنری در جهان باشد حد اقل نیمی از آن رادر اصفهان می توان یافت . شهری عزیز و گرامی با مردمانی به ظاهر زیرک وخوش محضر و هنرمند با خربوزه های گرگاب و بازارها و بازار چه ها و ابنیه تاریخی که هر جهانگردیا به قول مرحوم باستانی پاریزی ( ببین و بروها) را مدهوش گنبدهای آسمانی و مساجد و پل ها و منارجنبانی نه چندان  فرد و یگانه ( که نمونه نامشهورومظلوم آن در سبزوار هم وجود دارد ) می کند و نه شگفت که وقتی شاه عباس برای درامان ماندن پایتخت (=تبریز)(1) از شرّ «ینی چری» های آدمخوار عثمانی، سفارش گزینش شهری را داد که: از مرزها دورباشد و در کنار آب باشد و هوای معتدل داشته باشد و ظرفیت توسعه داشته باشد و فصولش جدا باشد و بیماری در آن شایع نباشد وبعد از ده ها باشد و نباشد، سرانجام اصفهان تاریخی را که پیش از اسلام گویا معسکری بوده است ونیز در زمان جلال الدین ملکشاه سلجوقی مدتی پایتخت ترکان مجهول الهویه سلجوقی  در شجره نامه فرزندان اغوز خان  بوده است، به عالی قاپو یا در گاه پرجلال نوادگاه شیخ صفی الدین اردبیلی برگزید تا با گذر از نیای غیر شیعی به سلطان کلب آستان علی (ع) ودرعین حال دوستدار سینه چاک مهرویان گرجی و ارمنی تبدیل شود وبتواند فارغ از کروفر عثمانلوهای مهاجراز آسیای میانه ( به قول روسها آسیای میانه و به قول ایرانیان ورارود وبه قول تازیان ماوراء النهر)که شاخه هایی از ترکان کومانی = ترکمان = ترک کومان یا کومانی که هنوز رگه هایی از نام آنان را در نامگذاری سلاجقه شام می توان دید ) به کلیسای جلفا نزول اجلال کند بی خبر از آنکه چندی بعد درزمان:« شاه سلطان حسین یخشی  دور!!» (2) :باید آن بیچارگان، تاوان دوستی شاهان صفوی رادر فتنه(!؟) افغانان بپردازند .

از این هاگذشته اصفهان که زمانی به گزارش  اروپاییانی که ازاین شهر بازدید کرده اند ، اززیباترین شهرهای مشرق زمین محسوب می شد . ( البته بازهم مقایسه آنان با کدام شهرها بوده است معلوم نیست زیرا اروپا تازه ازپوست قرون وسطی بیرون آمده بود  ولاجرم پوستی حساس دربرابر مشاهده بدایع نادیده داشت واین حرف هارا درباره بسیاری از شهر ها  زده اند . ) شهری که پیش از اسلام محدوده ای بسیار وسیع داشت وحدود آن مابین اطراف همدان ودینور و نهاوند تااطراف کرمان واطراف ری و قومس و فارس و...(ما شاء الله ) و...بوده است ودرحوالی سالهای 19 تا 21 هجری  شجاعانه (!!)دروازه های شهررا بروی فاتحان صحاری عرب گشودند و به جبران آن، بعدها در گیرودارهای نظامی و فرهنگی آن را جبران کردند و در حماسه دفاع مقدس همت آنان  به همراه توانمندی پرشور سلحشوران ایران، قادسیه الصدام را ناکام گذاشتند که خاضعانه دربرابر سلحشوری رزمندگان اصفهان وشهدای مکرم و معزز آنان و همه رزمندگان سرتعظیم فرود می آوریم و به روان شهدا و همت رزمندگان مان درود می فرستیم.

سخن از اصفهان است بد نیست به برخی گزارش های جغرافیا نویسان نیزگوشه چشم یا به قول ادبیاتی ها تلمیحی افکنیم .اگر چه مولف مجهول حدود العالم گزارش هایی اندک درباره اصفهان یا اسپاهان دارد اما ناصر خسرو بلخی دربازگشت از سفر کذایی خود توصیف بیشتری از اصفهان دارد که : (درسنه اربع واربعین واربعمائه ( مثل این که ناصر خسرو هم نوعی بیماری خاص داشت که تاریخ های سفرنامه پارسی خود را به تازی نویسد وبرای دانشجویان تُنُک مایه ائیریه وئجه ای یا ایرجی تبار یا به تعبیری مشکوک: عجم ها ( آل جم = فرزندان جمشید !!؟ ) دردسر آفریند ) ... در سال 444 به شهر اصفهان رسیدیم .از بصره تااصفهان صدو هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده ،آب و هوای خوش دارد وهرجا که ده گز چاه فروبرند آبی سرد وخوش بیرون آید وشهر دیواری حصین بلند دارد ودروازه ها و جنگ گاهها ساخته وبرهمه بارو کنگره ساخته ودرشهر جوی های آب روان وبناهای نیکو ومرتفع ودر میان شهر، مسجد آدینه بزرگ  نیکو وباروی شهررا گفتند سه فرسنگ و نیم است واندرون شهر همه ، آبادان .- که هیچ از وی خراب ندیدم وبازارهای بسیار وبازاری دیدم از آن صرافان که اندرو دویست مرد صراف بود وهربازاری رادربندی و دروازه ای وهمه محلتها وکوچه ها را همچنین دربندها ودروازه های محکم وکاروانسرای پاکیزه بود. وکوچه ای بود که آن را کوطراز( احتمالاً کوی طراز و شاید هم معادل بیلیش محله خودمان. زیرا طراز هم اکنون در سرزمین تنگ چشمان قبچاقی یا قزاقستانی است )  )  می گفتند ودر آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو ودر هریک بیاعان وحجره داران بسیار نشسته واین کاروان که ماباایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بارداشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرود آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود ونه تعذّر مقام و علوفه ...)(3)

البته این در حالی بود که ناصر خسروِ ( ببین و برو = جهانگرد یا مصر گرد و امثال آن ) می فرماید من در همه زمین پارسی گویان ( قابل توجه عزیزان تاجیک و افغانستانی )  شهری نیکوتر و جامع تر وآبادان تراز اصفهان ندیدم .

غَرَض در این وجیزه کوتاه شرح بایسته ها ودارایی های هنری اصفهان عزیز نیست . شهری که قبل از عزیزی از سغدیانای تاریخی ، خاندان بزرگ آل خجند در آن کروفری داشتند وهم اکنون میهمان روان ورجاوند آنانند و  دوست گرامی دیگر می تواند صدای سم اسبان و تاخت و تاز همولایتی های افغان را که به هدایتهای آنچنانی ملازعفران معروف سرانجام بی کام(!!) ماند، بشنوندو گرامی دیگر می تواند بوی طغرل و چغری بیک را در اصفهان از ورای تاریخ درآسمان اصفهان استشمام کند وهر عرب تباری براحتی می تواند  امضای مشترک فاتحان تازی و اصفهانی را در قرارداد مشهور تسلیم اصفهان ببیند اگر چه از صحاری یا وادی های شمال آفریق باشد و گمان می رود مکرمی از غرب آفریقا را نیز سهمی دراین بازدید تاریخی باشد که خود داند و خداوند علیم . با ذکر نکته آخرین که عزیزانی پای در سرزمینی نهاده اند که روزگاری سپاهیان آن مدافع سرزمین ایران دربرابر انیران بوده اند واسپه در زبان پارسی باستان اسپاکو بوده است و (ان ) آن محل اقامت است و گمان می رود سوای از معنی لغوی اسپهان( کنجکاوان می توانندبه منابع مربوطه یا فرهنگ ایران باستان پورداوود مراجعه کنند)  ،بتوان آن را به عربی معسکر نامید اگر چه اکنون سرزمین هنر و زیبایی و کاشی ها و مناره ها و مساجد . قالی های نفیس و همه هنرهایی که در حیطه صنایع دستی جایی دارند می باشد و در شعر شاعران نیزجایگاه والایی دارد اگر چه کودک پر محاسنی(!) چون افضل الدین بدیل خاقانی باشد که معلوم نیست مدح صفاهان را می گوید یا ذم آن را می سراید :

 

نکهت حوراست یا هوای صفاهان        جبهت جوزاست یا لقای صفاهان

دولت و ملت دوگانه اند چو جوزا            مادر بخت یگانه زای صفاهان

  و.....  

جمعه 13 اسفند 1395

-------------------------------------------------------------------------------  

(1)تبریز یا به قول آرین های ترک زبان (تربیز!) که فراموش کرده اند سرزمین نگهبان آتش مقدس یا آثور پاتیکان (چه صفتی ساتراپی باشد یا نام ساتراپ ؛ فرقی نمی کند )را بافرزندان آغوز خان چه کار !؟ که مهوشان آن دل از شیخ بهایی می ربوده اند( برده است دل و دین من آن مهوش گلریز .... این بود مرافایده از رفتن تبریز..شیخ بهایی: که رغم سفارش پدر برای بدست آوردن دنیا و آخرت ، در اصفهان سکنی گزید . ) و عثمانلوها نیز بسیار از این پایتخت صفویان ...ربوده اند؛  ویا بازار طلافروشان تبریز که باید وصف زیبایان آن را در رحلۀ ابن بطوطه جُست  وهزاران این و آن گفتن ها که فعلاً مجال آن نیست. )

2- (آن زحکمت تهی زغفلت پُر.... شاه سلطان حسین یخشی دور !)

 

3- گزارش جناب قبادیانیِ طرفدار مسلک آقاخانی، قابل تامل است . اگر هرخرواررا 300 کیلو حساب کنیم احتمالاً از تحمل خران بیرون می رود و شتر وار یا شتربار می شودنه خروار . برای این که روی حرف ناصرخان نرویم تعداد شتران را نصف بارها می گیریم و بار هر شتر را 600 کیلو حساب می کنیم . می شود350 شتر واگر فاصله هرشتربا بعدی را 5 متر حساب کنیم می شود سه کیلومتر و خرده ای . یعنی یک قطار شتر سه کیلومتری وارد یک محله شد و پشه ای نجنبید . مقایسه شودبا تهران بزرگ که در فصل کنکورها یا نمایشگاه کتاب و...  مسافرخانه قحط می آید و ناگهان تورم بعضی چیزها سه رقمی می شود و الخ.

شنبه 14 اسفند 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,

بیایید دست ازسر فردوسی برداریم !

                 به بهانه روز  بزرگداشت  فردوسی طوسی

                  بیایید دست از سر فردوسی برداریم 

درطوفان حوادث تاریخی که گاه کمر ملت هارا می شکند و آنان را نابود می کند، ایران، این سرزمین مقدس و اهورایی، توانسته است به همت فرزندان دلیر وخردمند خویش، ققنوس وار از آتش سوزان رخدادهای اهریمنی سربرآوَرَد و زندگی دوباره ازسر گیرد. قرنها نبرد با انیران در شاهنامه و سده ها رویارویی با پرخاشجویان آشوری و بابلی و یونانی و رومی و عرب و مغول و .... بن مایه حماسه های شورانگیزی را پی افکنده است. برخی از این رخدادها ، چون حمله تازیان بیابانگرد ، از دهشتناک ترین رویدادهای اهریمنی تاریخ ایران بوده است که اگر خیزش ایرانیان در سه قرن متوالی نمی بود، به یقین اکنون نه از ایران نشان بود و نه از قومی ایرجی زاده که  نمایه زیبای معنی میهن خویش ( ایران، سرزمین شریفان ) می باشند.

سده ها و هزاره ها نبرد ایرانیان، از حمله اهریمنی انیران در عصر کیومرث گرفته که به کشته شدن سیامک دلیر انجامید، تا یورش تازیان که در قادسیه درفش کاویان را برخاک افکندند و سردار دلیر و خردمند ایرانشهر، رستم فرخزاد ، جان درراه دفاع از میهن خویش ازدست داد، آن اندازه هولناک نبوده است که سه قرن آغازین تسلط اعراب بر میهن ما گذشت. اعرابی که به بهانه گسترش اسلام ودر واقع برای غارت شهرهای آباد ایرانشهر بدین سرزمین تاختند

سر چشمه و علت شکست ایرانیان را، برخلاف ادعاهای تازی دوستان، بایددر حوادث ناگوار ونابخردی های هرمز، فرزند انوشه روان، جستجو کرد که با بیشرمی بهرام چوبین در آمیخت و رشته محکم میان حکومت و ملت را گسست. ( وجیزه حاضر را مجال ورود به آن بحث نیست .) سختگیری های موهن و بهانه جویی های خلفا وحاکمان تازی و همراهی بسیاری از خرده حاکمان شهرها وولایات ایران که تن به ذلت دادند ودروازه شهرها را با معاهدات ننگین مالی، گشودند، تا چند صباحی بیشتر بر حکومت ادامه دهند، از وقایع اندوهبار میهن ماست.

در پی چند قرن تحقیر و شکست ورفتارهای موهن برآزادگان ایرانشهر ، و آنگاه که می رفت این ملت تاریخی و بافرهنگ، امید به تداوم زندگی میهنی خویش رااز دست بدهد، آنگاه که هرایرانی چون به اطراف می نگریست جز نامهای تازی نمی شنید و جز لباس وآداب و رسوم تازی نمی دید؛ و دیگر می رفت که زانوان خسته و لرزان ایرانیان توان حمل و نگهداری اندام شکوهمند آنان را از دست دهد، خاندان فرهمند سامانی و حاکمان نژاده طوس سربرآوردند و با بازخوانی سرگذشت نیاکان و بازنمایی شناسنامه مردم خویش، شورزندگی و امید به برپایی حکومت پیشین رادر دلها زنده کردند .

قردوسی طوسی یکی از برومندان ایرانی است که با خلق شاهنامه، زیربازوان ملت خویش را گرفت وبه زانوان آنان توان برپایی بخشید .

 بااندوه بسیار، پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ما، با تکیه بر مقام والای فردوسی ، سرچشمه های خیزش را فراموش کرده اند؛ زیرا وجود وبرپایی فردوسی نتیجه تلاش بسیاری ازایران دوستان پیشین است که قبل از استاد طوس برپای خاستند و به بازخوانی شکوهمندی گذشته ملت تاریخی خویش درادوار پیش از اسلام پرداختند. تا بدانجای که به راحتی توان دید، فردوسی دراین زنجیره، مهره پنجمین محسوب می شود و قبل ازاو، ابوالموید بلخی، مسعودی مروزی، ابومنصور عبدالرزاق و ابو منصور المَعمری ( که اغلب به نادرستی آن را الُمُعَمَّری خوانند)و دقیقی طوسی ( یا به گفته عزیزان پژوهشگر افغانی : دقیقی بلخی، که با تجربه موفق ترور فضل بن سهل سرخسی و طاهر بدست عوامل خلیفه، جسم دقیقی را نیزبدستهای پنهان از پای درآوردند ونام اورا به تهمتی شنیع آلودند . ) ، السابقون عند المتاخرین محسوب می شوند و دربزرگداشت فردوسی شایسته است از آنان نیز تجلیل گردد و نامشان در گوش فرزندان ایرانی نشانده شود.

نگارنده تنک مایه این مقالت که بسختی دل در مهر نیاکان خویش دارد وبه خیم و خوی آن فرهمندان دلبسته است وبه همین جهت می کوشد در مجالس بزرگداشت حکیم طوس، خوانده و ناخوانده به باز شنیدن ذکر فضایل پدران خویش بنشیند، اغلب در پایان جلسات سخنرانی های استادان و ادیبان و سخنوران گرامی، دل آزرده و اندوهناک ازدوری سخنان و خطبه های نا خسروانی آن عزیزان، با شایستگی های نیاکان، و خصوصاَ فردوسی و شاهنامه سترگ او، چندروزی شوریده حال گردد و آنگاه پزشک زمان به امید جلسات سالیانه بعد ، به گذر ایام و نشستن غبار فراموشی، مرهم آرام بخش بر زخم دل گذارد . درذیل، چند زخم دل باز نمایی شود تا پژوهشگران و ادیبان و سخنوران را چه در نظر افتد .

1-   اساتید محترم که به بزرگداشت فردوسی برخاسته اند گویا موضوعیت شاهنامه را فراموش کرده اند. فردوسی خود هدف خویش را بازخوانی سرگذشت ایرانیان وسیر زندگی و رخدادهای آنان برشمرده است . او چند قرن عرب تازی دشمنان در ذکر مثالب عجم را به فخر به محاسن آل جم تبدیل کرد. او به رخ کشید که: ای ایرانیان ، شما فرزندان این پدران سلحشور، خردمند، پاک دامن، یزدان پرست، نیک اندیش و نیکو رفتارید که تجربه پایداری آنان در طوفانهای سهمگین تاریخی در شما نهفته است . آن حقیر ترین بندگان را که به باژگونگی روزگار ، ضحاک  واربر تخت سَروَری نشسته اند، بزیر آورید که فرّ و اورنگ از آن شما و میراث نیاکان شماست  

2-   همانگونه که گفته شد ، حق سابقون و پایه ریزان نگارش و سرایش شاهنامه را فراموش کرده اند . حاکم نژاده طوس ابو منصور عبدالرزاق ووزیر او ،ابومنصور المعری وهمه کسانی که رنج سفر بر خود هموار کردند و از ری و بلخ وهرات و... به طوس روی آوردند کاری بزرگ انجام داده اند که لازم به زنده گردن نام آنان است و غفلت از آنان در خور سرزنش.

3-   متاسفانه گویی سخنوران محترم یکبارهم  شاهنامه را به دقت نخوانده اند زیرا، درشاهنامه ودرآغاز هر داستان، استاد طوس ماخذ ومرجع ذکر داستان را بیان می کند ، چه نامه ای باستانی باشد، چه بیان موبدی یا دهقانی و... بنابراین ذکر این تحلیل که مثلاً فردوسی رستم رادربرابر اسفندیار قرار داد تا تبلور تجربه پیری بر خامی و اندیشه های جوانی را نشان دهد و... بسیار دوراز واقعیت است زیرا سابقه جمع آوری شاهنامه یا خدای نامک به دوران ساسانی می رسد و حکایات رستم و اسفندیار را در زمان بعثت رسول الله (ص) اعراب طرفدار ایران در مکه و مدینه ذکر می کردند تا حکایات قرآنی را کمرنگ سازند وهمانگونه که ذکر شد قبل از فردوسی دیگران هم داستانهای شاهنامه را می دانستند و این حکایات ربطی به فردوسی ندارد که بخواهد اسفندیاررا دربرابر رستم قرار دهد ودرواقع این تحلیل های نادرست، القاء این اندیشه اهریمنی است که حکایات شاهنامه ساخته ذهن فردوسی است و اصالتی برای خلق و خوی ایرانیان و دلیری آنان ندارد .

4-   بدعت نادرستی که ریشه های آن به حوالی صفویه می رسد در سخنرانی های استادان شاهنامه شناس بسیار به گوش می رسد که شاهنامه را کتابی عرفانی معرفی می کنند . این تصور مضحک که اغلب نیز به عنوان یافته جدید شخصی از طرف برخی استادان مشاهده می شود آن اندازه  خام وناعالمانه است که تصور می شود این عزیزان علاوه بر نا آشنایی با شاهنامه ، به مبانی عرفان نیز آگاهی ندارند و به مزاح چندبار بدانان تذکر دادم که اولاً این، یافته و بدعت شما نیست وقبلاً نیز دیگران چنین اشتباهی کرده اند و به نام خود تمام نکنید . ثانیاً اینطور که شما پیش می روید چند دهه بعد شاهنامه از کتابی حماسی به یکی از منابع صوفیانه تبدیل خواهد شد که در آن به جای تهمتن و کیومرث وسیاوش و گیو وگودرز و... آنان را به اسامی ( ملا رستم زابلی ) ، ( شیخ کیومرث پیشدادی) ، ( ابو سیاووش ابن کیکاووس رحمه الله علیه ) (قدوه العالم گیو بن گودرز قدس سره الشریف ..) و...  به فرزندانمان معرفی خواهیم کرد و دردستان رستم دستان،به جای شمشیر و گرز، تبرزین و کشکول درویشی خواهیم دید و الخ

5-   تقسیم بندی شاهنامه از جهت موضوع به بخش اساطیری، حماسی یا پهلوانی و تاریخی نیز ، مکرر از زبان اساتید شنیده می شود که خام به نظر می رسد .  همگان وحتی عوام هم  شاهنامه را کتاب حماسی می شناسند . با همان تعریف زیبای قدیمی ودرست و موجز که       ( حماسه،سخنی است که از آن مردی زاید ) ، حال چرا اساتید سخن آغازین آن بزرگ را، به عنوان یافته و پژوهش خویش،  به ذهن مخاطبان می ریزند باعث شگفتی است . شاهنامه در یک کلام از آغاز تا انجام ، حماسه است . وگرنه از جهت موضوعی نه سه بخش ،بلکه دها بخش موضوعی دارد ، اسطوره، حماسه ، تاریخ ، عاشقانه وغنانی،بخش اجتماعی، بخش فرماندهی،بخش مکاتبات، بخش حکمت، بخش سیاسی، بخش تدبیر های عاقلانه،  بخش نمایش وخود نمایی ، بخش رایزنی ها، بخش مباحثات و....

به نظر می رسد باید دراین تقسیم بندی ها تجدید نظرکرد.

6-   شاهنامه کتاب بلاغت نیست و هیچ هدف بلاغی در سرودن آن متصور نیست . شاید بتوان گفت ابیاتی که جوهر بلاغی در آن باشد یک درصد ابیات شاهنامه راهم تشکیل نمی دهد. فردوسی به هنگام سرودن شاهنامه شور حماسی خون اورا گرم می کرد و غلظت آن شور بر لحن او رنگ تند احساسی می دهد که هرکس می تواند آن احساس را با خویشتن ترکیب کرده و تعبیری بر آن بیفزاید. با تفسیر بلاغی ، حماسه رنگ می بازد و میدانهای نبرد ، از عمق زیبای نقاشی با صلابت قهوه خانه ای ، به مینیاتورهای تجویدی یا فرشچیان تبدیل می شود که در آن به راحتی می توان بازبان آتشین اژدهای مینیاتوری بازی کرد یا نیمرو پخت  و سبیل شیرملوس  را برکند و خرطوم فیل پادشاه هند  را به دم اسب خاقان چین  گره زد !! 

7-    ذکر واژه افسانه برای داستانهای شاهنامه، آگاه و ناخود آگاه ، تلقین بی پایه بودن واقعیت این همه جان فشانی ایرانیان برای زندگی شرافتمندانه است . گمان می رود  سخنوران بزرگداشت شاهنامه، اول تکلیف خودرا با این همه شخصیت های شاهنامه ای روشن سازند و مخاطبان رابا نظر اصلی خود آشنا سازند ودر همان حیطه به جولان و خطابه بپردازند . این که گاهی به نعل می زنند و گاهی به میخ، نشان از سرگشتگی گویندگان در باب شاهنامه دارد . یاباید به باورفردوسی و حسرت ها و شادی ها و امیدهای او در پایان حکایات وقعی نهاد و یا بی پایگی این وقایع را ، ستون و محور بحوث قرار نداد.

مثلاً نا آگاهی اساتید و ادیبان از واقعیت رستم که از شغنان های ساکن پامیر بوده و به عللی به ناحیه سیستان کوچیده اند و در آنجا به حکمرانی پرداخته اند ، و به هنگام فراخوانی ابو منصور المعمری جهت جمع آوری شاهنامه و نگارش شاهنامه منثور ابو منصوری ، یزدان داد پسر شاپور که از سیستان به طوس آمد ، نوشته ها و حکایات بسیاری از حماسه های پهلوانی سیستان را باخود آورد که جذاب ترین بخش های رخدادهای شاهنامه راتشکیل داد  والخ

8-    بی شک حکیم ابو القاسم طوسی، حکیم دانایی بوده است و از اندک بیانات او که در مقدمه شاهنامه آمده است  ( و گمان می رود فاقد هر گونه مدیحه دینی است ) می توان براین باور پای فشرد، اما مراد از حکیم بودن، فیلسوف بودن او نیست ( با مفهوم خاص فلسفه دان ) وگرنه هر انسان عامی نیز برای هر گفتار و عمل خود توضیحی عقلانی ارائه خواهد داد که در تعریف عام فلسفه می گنجد.

9-      مساله در خور توجه آن است که استادان برجسته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه های معتبر ایران همت بر آن گماشته اند که نسخه اصح شاهنامه را فراهم آورند و این تلاش نتیجه اش چاپ شاهنامه های متعدد از شاهنامه امیر بهادری گرفته ( که  به تعبیر مرحوم باستانی شماره چند صفحه را در چاپ سنگی امیر بهادری جای انداختند و برای دوری از خشم آمر، از شاعری خواستند برای صفحات جای افتاده شعر بسراید وآن را به شاهنامه افزودند تا صفحه بندی شاهنامه درست از آب درآید ) تا چاپ های برخیم و دبیر سیاقی وجنیدی و امثال آن .

به نظر می رسد ، این کوشش ها علی رغم مفید و مشکور بودن، در اصل مساله تاثیری نمی گذارد و برای درک شاهنامه از همه نسخه ها می توان استفاده کرد.

در شاهنامه روحی جریان دارد که فراتر از الفاظ صحیح و دخیل است . با خواندن هر شاهنامه ای، خواننده از حیطه کلمات بیرون می رود و خود را ناظر صحنه های باشکوهی می یابد که بیینده رااز تامل در کلمات می رهاند و به رفتارها می کشاند . اگر ده نفر حکایتی از ده نسخه متفاوت را بخوانند ، سرانجام داستان واحدی را تعریف خواهند کرد که قهرمانان و رخدادها و شگفتا حتی برگردان امروزی ابیات یکسان خواهد بود . مگر آنکه فردی مدعی شاهنامه پژوهی باشدو به حق خودرا از حیطه درک عمومی شاهنامه بیرون اندازد . زیاد هم فرقی نمی کند که مثلاً کشته شدن رستم فرخزاد بدست عربی به نام هلال بن علقمه باشد یادستهای پنهان سرداران  مدعیان سلطنت در تیسفون که رستم فرخزاد را مانعی در تحقق اهداف خویش می یافتند و با اصرار خویش یزدگرد را واداشتند اورا به مقابله تازیانی فرستند که نه آن سپاه در خور آنان بود و نه روانه کردن سرداری بزرگ و خردمند به مقابل آنان؛ویا گزارش نادرست منابع شاهنامه که برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت، کشته شدن رستم رادرنبردی رویاروی با سعد بن ابی وقاص قرار داده اند؛ درحالی که در همه تواریخ آمده است که سعد در جنگ قادسیه دملی بر نشیمن گاه داشت که به بهانه آن از جنگ احتراز کرد و این مایه تمسخر سعداز جانب همسرش و دیگران شد که چرا هرگاه جنگ سختی پیش می آید ، یک جای بدن سعد دمل می زند !!؟)

10   وسخن آخرین آن که  تکریم فضایل نهفته در نیاکان ورجاوند ایرانیان سنتی پسندیده است ، لیکن گفتار باید در حیطه گفتار و کلام و رفتار قهرمانان شاهنامه باشد . اغلب تفسیر های عجیب و غریب و گاه مضحک درباب شاهنامه نقض غرض و بدور از اهداف استاد طوس است . از آن گذشته جز پژوهش های نامداران شاهنامه پژوه آلمانی و انگلیسی و روسی و آمریکایی ، در تعابیر و تفسیر های استادان برجسته ادبیات فارسی معاصر جز بازی با الفاظ، تفسیر های بیرون از روح شاهنامه، تکرار هزاران باره حرفهای  کهنه برخی پژوهندگان قدیمی که خطیبان و استادان سخنور را در موضوع شاهنامه شناسی به مکبر های مساجد تبدیل ساخته است ، چیزی عاید شنوندگان نمی شود ؛ گویی شاهنامه پژوهان ما چیزی برای گفتن ندارند بدین جهت به تفسیر های بلاغی و دستوری و عرفانی و صوفیانه روی می آورند و بعید نیست چندی بعد همانند پژوهش های  مرحوم ناصر پور پیرار یا مقاله جالب خلخالی درباب کورش هخامنشی، شاهنامه عزیز فردوسی نیز در حیطه پژوهش هایی آنچنانی قرار گیرد و به یقین روان استاد طوس نیز از این رویدادها شادمان نگردد.

                            ( سید ضیاء الدین جوادی 26 اردیبهشت 1395)   

 

 

یکشنبه 26 اردیبهشت 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


پنج شیر در نهمین شهر مزدا آفریده..     (قسمت اول )     سید ضیاء الدین جوادی

 

 

البته باید می گفتم چهارشیردرگرگان،(در مورد شان نزول این عنوان بعداَ توضیح خواهیم داد ) زیرا پنجمین نفر که خودرا در میان آنان به مصداق ( حاجی اَنَا شریک )  سهامدار اجباری محسوب کرده وبه قول عامیانه ، «جا زده »، استاد پیری بیش نبود که به خاطر تصور باطل دیگر شیران که: (علی آباد هم شهری شده است!!) ، بااظهار تمایل و درخواست آنان برای همراهی در سفری به گرگان تاریخی ، خودرا نه یار شاطر بلکه بار خاطری ساخت، تاهمراه آنان گام بر شهری نهند که «اسکندر مقدونی»  درگذر از استر آباد یا (زادراکارتا) ی باستانی ،«هیرکانیا»ی کهنسال تررا مقهوراو ساخت،( تاریخ تمدنهای آسیای میانه / ترجمه صادق ملک شهمیرزادی /یونسکو/ وزارت امور خارجه / جلد اول و دوم/1375/ص65)،شهری که «سلوکوس نیکاتور» و فرزندانش در آن شهر و آبادی های حوالی آن ،کرّ و فرّها با «پَرثَوَ» ها داشتند و سرانجام مغلوب آنان شدند تا زحمت ( !)ازدواج دسته جمعی اسکندرو سردارانش با زنان ودختران ایرانی ، برای تزریق ژن های یونانی به ایرانیان ،بارور(!) نشود و سرانجام جل و پلاس خویش را در شمال باکتریا (بلخ) گستردند تا در تاریخ، قومی به نام ( گریک باکترین / یونانی ـ بلخی) یا مشابه آن در نسخه تاریخ نویسان نوشته شودودر پایان تبدیل به قوم «سلجوقی» شوند و هویت یونانی ـ بلخی خودرا رها کنند واز «الکساندر» و «سلوکوس نیکاتور» و«پردیکاس» و«گورگیاس» و «کلیتوس» به: « طغرل» و «چغری» و «ارسلان» و«دقاق» و «برکیارق» و «قلیچ ارسلان« و...استحاله یابند وپدران خویش رااز«فیلیپ» و امثال آن به «اغوز خان»  بکشانندوحتی پافراتر نهاده ازشناسنامه ترکان «کومانی» به ترکمان (ترک کومان) برسند وسرانجام در زمان سلطان محمد دوم ( فاتح) با فتح کنستانتین پول ( یا قسطنطنیه)، هم به شهر آباء و اجدادی خود برسند و هم به دوران تاریک قرون وسطی پایان بخشند.


مقصد اصلی گرگان تاریخی یا (جُرجان  ملا لغتی ها ) بود ، شهری که ابو علی سینا و ابوریحان بیرونی رادر خود دیده ، امام محمد غزالی در حجره های مدارس آن درس خوانده، (وعزرائیل براو رحمت آورده که به سلامت از آب و هوای ناسالم گرگان رهیده) ؛ شهری که به نوشته ابو الفضل بیهقی به نقل از بوالفضل بدیع ( جُرجانُ وَ مَا اَدریکَ ما جُرجان ، اَکلَهٌ مِن التّین وَمَوتَهُ فی الحینَ؛ وَالنجّارُ اذا رَاَی الخُراسانیَّ، نَحَتَ التّابوتَ علَی قَدِّه/ تاریخ بیهقی جلد 2 ص 673  تصحیح خطیب رهبر )، شهری که مامون و هارون از پشه های زمینی و آب آسمان آن به تنگ آمده، یعقوب لیث و امیر اسماعیل سامانی سلطان محمود و مسعود غزنوی و بوسهل زوزنی گام بر آن نهادند، یزید بن مهلّب از خون مردم آن آسیاب چرخانیده ، وده ها و صدها نکته تاریخی در باب این شهر . واکنون با قبول این همراهی در جمعه 14 اسفند ماه 1394ایرانی، باید در معیت چهار فرزند معنوی خویش :( صفی الله حساس و عبدالفتاح شریفی از پنجشیر افغانستان، نجیب الله سلطانی از کابل و خلیل احمد احمدی از بدخشان)  ، دانشجویان مجتمع آموزش عالی ومطالعات اسلامی واحد گرگان ( که درواقع  مدرسه ای از مدارس جامعه المصطفی (ص) العالمیه  محسوب می شود. ) نه «بوعلی وار» و «غزالی گونه» ، بلکه به تعبیر مرحوم باستانی پاریزی درباب مفهوم توریست: ( ببین و برو ) وار، درفرصتی یکروزه یا کمتر از طلوع و غروب آفتاب دل به دریای تاریخ این شهرزنیم. مرکب: اتوموبیل نحیفی که عنوان با طمطراق ( پراید Pride)  را با خود می کشد و از مفهوم پراید( که در انگلیسی معنی افتخار می دهد ) ، تنها به ارزانی نسبی لوازم یدکی آن می توان به خود بالید ؛ تدارکات سفر : تقریباً هیچ!  جز نامه ای اداری خطاب به میراث فرهنگی گرگان تاریخی و گنبد قابوس کنونی که ، این پنج نفر حامل نامه را از بهای بلیط معفوّ دارند ( که خود موجب تشکر است )؛زیرا با اولین درخواست، وبدون احاله به این دفتر و آن مسئول و پشت چشم نازک کردن وسنگ اندازی های متداول که درادارات مرسوم و مسبوق است وسبب می شود ، خیر عطای این جور نامه هارا به لقای تُرُش آنان ببخشیم، اما اکنون آن را به سهولت بدست آوردیم ( اگر چه در گنبد این نامه افاقه نکرد ). ناگفتن این نکته نیز جایز نیست که درخبایای دل، نوعی آزمون تغییررفتار مدیریتی دراین باب و کسب اجازت قانونی  نیز، مراد بوده است؛ وگرنه اندک بهای بلیط بازدید از برج قابوس دربرابر هزینه های پراید افتخار آفرین!! ثمنی محسوب نمی شود .)  با دریافت نامه معرفی به میراث فرهنگی، بدون لعنت بر شیطان به یاد استعلام نامه دیگری افتادم که دریکی ازادارات گرگان کنونی ، پس از چهار ماه هنوز پاسخ داده نشده است گویی اسب چاپار عصر هخامنشیان آنان به خاطر تحریم و بی جو ماندن از حرکت باز ایستاده است.


قرار، ساعت 8 صبح روز جمعه چهاردهم ماه مجوسی(!!) اسفند، از مقابل درب نگهبانی مدرسه حوزه(!!) بود که  با تاخیر دوستان افغانی، حدود یکربع بعد حرکت میسر شد و،البته شب جمعه، نزدیک بود با درخواست یکی از عزیزان معاون، جهت شرکت در نشست طلاب انجمن فرهنگی در «قرق» ،برنامه با تاخیر بسیار انجام گیرد که به خیر گذشت و قرار قبلی ابقا گردید. 

شب را به بازدید، مرکب و کنترل بایسته های آن مشغول شدم وروز موعود بعداز رساندن صبیه خویش به محل آزمون دکتری  ( کاربرد ناخود آگاه این گونه کلمات قدیمی و عربی باید احتمالاً تحت تاثیر همکاری چند ساله با حوزه ها باشد که به زعم آنان، عربی، زبان بهشتیان است و دوزخیان به زبان اعجمی سخن می گویند؛وشاید در ضمیر ناخود آگاه خویش، نوعی طلب بهشت در آن نهفته باشد، هرچند، خود آگاه، هرگز طالب بهشت نبوده ام وهمیشه آن را برای خویش ودیگران، شکلاتی برای عدم شیطنت محسوب می داشتم ودون شان انسانی خود؛ و فرموده پیرهرات را رشف جان می کردم که : (...الهی گلهای بهشت در پای عارفان خار است ، آن کس که تو را شناخت، با بهشتش چه کار است ...)

صبح ساعت هشت وربع ، روبروی نگهبانی مجتمع آموزش عالی ومطالعات اسلامی دانشجویان ، یا برای حساس نشدن حوزویان،(طلاب رابعه) را بر مرکب نشانده و به سوی شهری حرکت کردیم که علی رغم عنوان گنبد قابوس ،تا سال 1316، تشخص گرگان قدیم را نیز به همراه داشت ؛ وهنوز این نام بر «استرآباد» با آن همه معانی کذایی، اطلاق نشده بود.

تغییر نام شهرهاوآبادیها ،بویژه اسامی تاریخی،جز درموارد نادر(مانند تغییر نام دزدآب به زاهدان ) درست نمی نماید، زیرا سبب خلط وقایع تاریخی و گم نامی و گم جایی شهرها می شود. و همان برسر شهر ها می آورد که برسر گرگان واسترآباد آورده است.( در جای خویش از آن سخن خواهیم گفت.)

مسیر تعریف شده ، عبوراز شهرهای علی آباد کتول، خان به بین، آزاد شهر ( به طرف شرق ) است و آنگاه به سمت شمال از« نگین شهر» گذشته و به گنبد قابوس( کاووس) یا همان گرگان قدیمی (به قول عرب دوستان وعاشقان زبان عربی، که متاسفانه درمیان تحصیل کردگان هم، بسیاری هنوزگرگان تاریخی را با تلفظ عربی آن ( جرجان) دو شهر متفاوت و مجزا می دانند ) می رسیم.   

حرکت بسوی شهری که در وندیداد، فرگرد اول ، نهمین شهر آفریده اهورا مزداست  وتوصیفی نا خوشایند که....  بهتر است دقیقاً اوراق وندیداد را بگستریم: ( ...نهمین از جاها و شهرهای بهترین را آفریدم ، من که اهورامزدا [هستم ] خنِنتِه [ می باشد ] که نشیمن گاهِ [ ازسرزمین یااز شهر های ] وِهرکانَه [=گرگان است ] ؛ آن گاه برای آن آفت رافراز آفرید اَنگرَ ـ مینویِ پُر ـ مرگ ، گناهان بدون توبه [و] کردارِ ..ن مرزی را [= لواط ]/ وندیداد / هاشم رضی ، انتشارات فکر روز 1376، جلد اول ص195) .

حرکت از گرگان آغاز شد اگرچه در حوالی جلین ، سرعت گیر های کذایی ، یادمان پرش از مانع با اسبهای مسابقه رابرای هررانند های متداعی می سازد و دعا(!) به حق اموات بانیان این طرح که حتی برای عبورِ باسرعت اتوموبیلهای پلیس نیز مانعی بشمار نمی روند و ناله های  ستون فقرات اتوموبیلها؛ و اگر راننده ای نا آشنا در نیمه های شب، دست و پا گم کند حتماً اتفاق ناگوار به همراه خواهد داشت وباز شدن صحبت که درواقع، پیش در آمد توضیحات لازمه برای سوابق تاریخی منطقه ای بسیار حساس در تاریخ پیش و بعد از اسلام بوده است؛ واین که منطقه گرگان تاریخی از شهر «تمیشه» آغاز می شد که باقیمانده آثار آن هم اکنون در حوالی «کردکوی» ، درزمین خفته است ، و دورنمای قلعه موران ( میران) که گویا نشان از آثار اشکانی در آن است که همین بحث ها راننده مرکب افتخارآفرین( !!) را از سرعت 120 غافل ساخت و حتی تک بوق یکی از اتوموبیلهای عبوری پلیس راهنمایی نیزبرای هشدار آنان، افاقه نکرد تا به منطقه «فندرسک » واصل شدیم و سخن به فندرسک زادگاه اجداد ابوالقاسم میر فندرسکی کشیدو آنگاه بحث میرداماد استرآبادی و شیخ  بهایی و استادی این سه تن بر ملا صدرای شیرازی و قس علی هذا...

همین سبب شد تادر کنار تابلو (نام تَلو) توقفی کنیم و عکسی به یادگار برداریم تا در اقصی نقاط افغانستان ، سهل انگاری و بی توجهی مسئولین تدارک بیننده این تابلو های کنار جاده ای را نشان دهیم . سهوی که بسیار در تابلو های مفرّح (!)کنار جاده ای می توان دید واز جمله همین تابلو « نام تلو  Namtalu  ) که به اشتباه   ( Namatlu ) نوشته شده بود که از خیر اشاره به این اشتباه در پیش مهمانان گذشتم و به میرفندرسکی پرداختم . دوران صفویان عصر بره کشان فیلسوفان و علما و حتی قبایل وارده از دوردست های امپراتوری عثمانی است. خواه شیخ بهایی و خانواده اش از جبل عامل لبنان عثمانی باشد وخواه قبایلی چون استاجلو و شاملو وذوالقدر وکنگر لو و بزجلو و حاجیلرو... باشند که این آخری در همین منطقه مینودشت گلستان سکونت یافتند در حالی که اصالتاً شاخه ای از قبیله آغچه لو ساکن نواحی  بوزوق  عثمانی بوده اند .( نقش ترکان آناتولی در تشکیل وتوسعه دولت صفوی/فاروق سومر/ ترجمه دکتر احسان نراقی و دکتر محمد تقی امامی/نشر گستره /1371/ص 217 )  

میرفندرسکی که به سائقه عبوراز منطقه فندرسک ، سبب توقف ما در جعفر آباد نامتلو شد، فیلسوف شوخ طبع زمان صفوی است ( 970 ق. تا 1050 ق) علی رغم تحصیل در استرآباد و قزوین و اصفهان برای دریافت علوم قوی تر و آشنایی با ملل و نحل هندی بدان سوی روی نهاد ، .وبا نگارش رساله هایی چون (صناعیه)  و رساله ای در موضوع (حرکت ) و... نتوانست جای مناسبی در ارتقاء موضوعات و مفاهیم فلسفی بیابد ، علی رغم هم عصری خویش ،میرداماد، مفری برای موارد مبحوثه خویش باقی نگذاشت و با جسارت بیشتری باورهای خویش را به نگارش آورد در حالیکه برهان الدین محمد باقر استرآبادی ، معروف به میرداماد ، که این لقب را از پدر خویش ( به علت وصلت با دختر محقق کرکی) بدست آورده بود در آثار خویش ، بگونه ای آشفته و وپیچیده به بحوث فلسفی پرداخت که کمتر کسی رغبت کنکاش در آثاراو را می یابد. همین بحث یاد آور خاطره ای  شد که چند سال پیش همایش بزرگی درباب میر فندرسکی و میرداماد درتالار فخر الدین اسعد گرگانی در  شهر استرآباد (؟!) بر گزار شد و بزرگان فلسفه معاصر در آن به  خطابه و سخنوریهای کلان  درباب این دو بزرگ پرداختند و علی رغم اعتراف به دشوار نویسی عمدی میرداماد در آثار خویش ،بویژه قبسات ، هیچ نکته مرموزی از اندیشه فلسفی میرداماد نگشودند ، تا آن که آیت الله نورمفیدی در همان جلسه ، این اشکال را بیان نمودند و فرمودند کاش بزرگی، نکته ای مرموز از قبسات را می گشود .

نمی دانیم فیلسوف بزرگ عصر صفوی ـ ملا صدرا ـ که چندی نزد میرداماد تلمذ نمود و استفاده از محضر اوراهمراه با درس شیخ بهایی و میرفندرسکی ترک گفت ، آیا چیز قابل اعتنایی در دانش آنان نیافت!؟ یا خسته از لفاظی های بیهوده آنان وبهانه گیری دیگران به (کهک ) گریخت تادرانزوای خویش ، به نگارش آثار سترگ خود بپردازد.  

 

همین سبب شد تا در خبایای ذهن، پرنده کوچک موضوعی، پر گشاید و آن، درک محضر یکی از استادان جوان جامعه را به یاد آوردم که به سائقه وسابقه جوانی وجویندگی نام، در نخستین جلسه بررسی موضوعی غیر ادبی و غیر فلسفی ، کر و فری نمود که: باید موضوع تحقیقات کاربردی باشد نه مانند ادبیات که در شاهنامه درباب رنگ لباس پهلوانان تحقیق می کنند . همین تاختن سبب شد تا دانش فلسفی اورا در چند نکته بیازمایم وبن مایه های غروراورادر تفلسف جستجو کنم ، هرچند تلاش فیلسوفان اسلامی که همگی از آبشخور حکمت مشاء و اشراق یونانی نوشیده اند وتلاش آنان برای انطباق نظریات آنان با مواریث فکری وایدئولوژیک اسلامی، راه به جایی نبرد ، آنگونه که سیطره اندیشه های اشعری بر اندیشه های اعتزالی و حتی عرفانی پیشی گرفت  و بسیاری همانند غزالی خسته از بازی با عقل عقلا ، به کنج آموزه های دینی دوران کودکی خویش باز گشتند تا روان خویش را از این قیل و قال های بی فایده برهانند و... . اززمان صفویه نیز جز ملا صدرا و حاج ملا هادی سبزواری ، فیلسوفی در سطح جهانی عرضه نکرده ایم و حیطه کرو فر اندیشمندان فلسفی  از مرزهای جغرافیایی ایران فراتر نرفت . چه شیخ بهایی باشد ، چه میرداماد  و چه میر فندرسکی  که اکنون در کنار تابلو کنار جاده ای« نامتلو» ، در جوار روستای «مشو» ، به یاد او عکسی به یاد گار گرفته ایم. ( ادامه دارد )

جمعه 14 اسفند 1394
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


به یاد استاد باستانی پاریزی                                       

عصر چهارشنبه پنجم فروردین 1393 دخترم« پریسا» با تامل بسیار بالاخره خبررا رسانید که بابا ، استاد باستانی پاریزی امروز دربیمارستان درگذشت.  همیشه براین باور بوده ام که باستانی و باستانیها نمی میرند ، مگرمی شوددانشمندانی چون باستانی بمیرند؟  ایران ، این سرزمین جاوید ، با اکسیزن وجود باستانیها تنفس کرده و زنده مانده است. به یاد سخن استاد افتادم که می فرمود درهای رحمت خداوند جاودانه به روی زمینیان باز است وهرگز جهان ما منحصر به مردان بزرگی که قبلاً بوده اند نخواهد بود . من هرگز در کلاس درس رسمی استاد نبوده ام زیرا رشته تحصیلات من تاریخ نبوده است اما از کودکی جانم به شهد و عسل نوشته های محققانه و ادیبانه استاد شیرین بوده است و همین سبب شد سالهای قبل درگله ای از مردم سرزمینم از بی مهری نسبت به بزرگانی چون باستانی پاریزی و اسلامی ندوشن و.... تصمیم گرفتم اگر مسئولان فرهنگی نسبت به مفاخر راستین ملی ما کم توجه و گاه نامهربان بوده اند، ما که نمرده ایم! ودر گزارشهایی در مطبوعات ، سپاس و ستایش فرزندان ایران را به گوش آنان برسانیم و همین سبب شد نخستین مقاله خویش در تکریم این بزرگان را به استاد باستانی پاریزی اختصاص دهم ودرروزنامه اطلاعات مقاله ای طولانی درباب استاد و آثاراو بنویسم و هرگز گمان نمی کردم درپایان چند شماره از نگارش مقاله ام، استاد باستانی پاریزی ، خود عنایتی به نگارنده کندو با جوابیه ای محققانه با دستخط خویش و هدیه کتابی به نگارنده ، اورا مفتخر سازد .

آنچه درآثار استادبرایم شگفت انگیز بود، تسلط او به خبایا و زوایای وقایع وتحلیل های عالمانه اوبوده است . نثرشگفت انگیز او شهدظرافت را درداروی تلخ ـ اماشفابخش ـ تاریخ می ریخت تاگوارا شود . سیطره آگاهی های او به ادب، تاریخ، امور اجتماعی،سیاست، رخدادهای خصوصی نامداران دیگر ایران، به آن اندازه بود که درجایی از علت نام گذاری مثلاً خاندان سرهنگ زاده سخن می گفت و در همایشی از ظرافت های گفتاری حافظ درباب نقش و رنگ قالی ها خبر می داد وشگفتا از هنر او که توانست گوشه های ناب تاریخ ایران، بویژه کرمان را در چهار چوب مستحکم تاریخی ، رنگ روایی زند و عارف و عامی در تاریخ را به تحسین وادارد ؛ واکنون که اندوهگینِ نبود جسمانی استاد و عزلت قلم او هستیم ،به خود دلداری دهم که : مرگ چنین خواجه نه کاری است خُرد ...  اگرجسم او با تربت نیاکان شکوهمنداودر سرزمین اهورایی ایران آمیزش می یابد تا فرزندان دیگری چون اواز خاک میهن برویند ، به یقین روان اودرآغوش نیاکان ورجاوند ،درهزاره های بی انتهای تاریخ مورد استقبال قرار خواهد گرفت و نام و یاد او، چون آثارش همیشه زنده در یادمان مردم ما خواهد بود .

 

با عرض تسلیت به خاندان و فرزندان استاد فقید ، شادی روان جاودانه اورااز درگاه ایزد متعال خواهانیم.

(سید ضیاء الدین جوادی)


سه شنبه 05 فروردین 1393
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


شنبه 28 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


 

زلف عنبربوی تاجیكان گرفت

پای صبرازاین دل شیدای من

 

گزارشسفر به تاجیكستان

 

سید ضیاء الدین جوادی

 

 

(قسمت هجدهم و نوزدهم)

 

 

انجمن پیوند فارسی زبانان

 

برسردر ساختمان كه در همان خیابان ابوعبدالله رودكی بود ، با حروف سیریلیك نوشته شده بود : « كاخ وحدت »

   در ورودی به كاخ كه درطبقه بالا بود، مردی به نام «صلاح الدین» ایستاده بود و از آیندگان، استقبال می كرد . مردی باتیپ نظامی، موهای جو گندمی و سنی در حوالی 55 سال؛  و سبیلی پهن نیز برلب داشت . این آقای صلاح الدین كه بیشتر به افسران KGB  شباهت داشت تایك ادیب فاضل ، بامادست داد و خوش آمد گفت و بااشاره او ،دختر خانم لاغر و خوش اندامی با موهای صاف بلند وچهره ای مینیاتوری وبه سلیقه تاجیكان ابروان پیوسته، مارا به سالن هدایت كرد . دراین كار مردی نیزمارا همراهی می كرد كه بعداً با هدیه كتابی ازخود ـ درباب ابو حنیفه ـ  معلوم شد نام او« رنجبر » است، افغانی است، درتاجیكستان زندگی ومعاش می كند و  چهره ای كاملاً مغولی داشت و دندانهای پیشین او بیشتراز خود مغولان وچینی ها جلو آمده بود .

.

.

.

.

.

- برای دانلود مقاله در قالب فایل PDF کلیک کنید

-اگر فایل باز نشد کافیست نام ان را به حروف انگلیسی یا اعداد تغییر دهید.

دوشنبه 23 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


 

زلف عنبربوی تاجیكان گرفت

پای صبرازاین دل شیدای من

 

گزارش سفر به تاجیكستان

 

سید ضیاء الدین جوادی

 

 

(قسمت هفدهم)

 

 

ضیافت سفارت ایران دردوشنبه

شام راقرارشد میهمان سفارت جمهوری اسلامی درهتل  « راحت» دوشنبه باشیم . اتوموبیل ها در كنارساختمانی قدیمی كه گویا اززمان استالین باقی مانده بود ایستادند .هتل دركنارخیابان بود .

ساختمانی محقر که قرار بود با آسانسور تا طبقه چندم آن بالابرویم. البته بزرگان و رؤسا قبل ازدیگران از چند پله گردان هتل بالا رفتند وپیش دستی كردند و به تنها آسانسور آن سوارشدند .

معلوم است كه هرآسانسور ظرفیت خاصی «برای وزن های محـدودی» دارد. اما تنومندی مولوی عبدالحمید و همراهان وزین«!!» آنان،و شكم های فربه دیگران،بیش از تحمل  ستون فقرات آسانسور بود. نه تنها وزن ها،بلكه تعداد افرادی كه در اتاقك كوچك آسانسورتپانده شده بودند،با توانایی آسانسور هماهنگی و تناسبی نداشت.بابسته شدن درب آسانسور، ، بالابر برقی یا به قول تاجیکان «لیفت» مانند خری که بیش از حدبارش کرده باشند و از لجبازی از جای تکان نخورَد، ایستاد و صدای بوق زدن های ممتد آن بلند شد. دربانان و میزبان ها بشدت هراسان شدند و هرچه با درهای آسانسور كلنجار رفتند، افاقه نكرد ودرها همچنان بسته ماند. 

.

.

.

.

.

.

-برای دانلود مقاله در قالب یک فایل pdf کلیک کنید

 

-اگر فایل PDF باز نشد کافیست نام آن را به حروف انگلیسی تغییر دهید

پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


 

 

زلف عنبربوی تاجیكان گرفت

پای صبرازاین دل شیدای من

 

گزارش سفر به تاجیكستان

 

سید ضیاء الدین جوادی

 

 

(قسمت شانزدهم)

 

 

 مسجد حصار

ساعت 30/1 شده است اما خبری نیست . قبلاً گفته بودند  كه همایش تا ظهرروز سه شنبه تمام می شود و  مارا به روستای حصار خواهند بُرد. دردل بسیارخوشحال شدم . گفتند ناهاررا هم درراه خواهیم خورد. «دكتر جباری» كه حالش ازخوراكی های« معده ناپسند» بد شده بود ، نتوانست با ما همراهی كند و قبل تر به «هتل اوستا» برگشته بود؛ اما من به همراه دیگران سوار مینی بوس ها شدیم تا به حصاربرویم .

دردل خویش گمان می كردم به مشاهده برج و آثارتاریخی قلعه حصارخواهیم رفت .تا باز گشت ازروستای حصار هم باور نمی كردم ماراآن اندازه به برج حصارنزدیك كرده باشند و بدون دیدن حصار برگردانند . اما سرانجام نیز چنین شد . 

.

.

.

.

.

-برای دانلود مقاله در قالب فایل pdf کلیک کنید 

-اگر فایل باز نشد کافیست نام فایل را به حروف انگلیسی یا اعداد تغییر دهید .

یکشنبه 08 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
دسته : ادبیات ,


نام روز های هر ماه در تقویم باستانی ایران

و

تطبیق ماه های مسیحی با ماه های ایرانی

 

دانلود : ( برای دانلود بر روی لینک های زیر کلیک کنید )

1 - نام روز های ماه در تقویم باستانی ایران 

2- دانلود تقویم تطبیقی  ماه های مسیحی با ماه های ایرانی 

جمعه 06 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


زلف عنبربوی تاجیكان گرفت

پای صبرازاین دل شیدای من

 

 

 

گزارش سفر به تاجیكستان

سید ضیاء الدین جوادی

(قسمت سیزدهم)

 

 

دومین روز همایش امام اعظم    

( سه شنبه 14 مهرماه 88= ششم اكتبر 2009 )

 

صبح زودتر بیدارشدم ووسایلم را جمع و جور كردم وآماده برنامه امروز شدم. دربرنامه روز سه شنبه، ادامه جلسات دركاخ سامانی و بعدازظهر هم به مسجد حصار می رویم ونمازرا درمسجد نوبنیاد آنجا خواهیم خواند .

درهنگام صـرف صبحانه،آقای مدنی،معاون رئیس جمهــورایران در امـور اهـل سنت گفت: امــروزسخنرانی دوم ازآنِ نمــاینده اسرائیل است وبرعكس،خود من هم رئیس جلسه هستم . این موضوع را با مسئولین همایش درمیان گذاشتم و برنامه را تغییر دادیم كه من رئیس جلسه نباشم وهمآهنگی با مقامات ایران هــم شده است كه به محض شروع سخنرانی او،بطور آرام از سالن خارج شویم . .

صبح با اتوموبیل آماده هتل،به كاخ سامانی رفتیم.مثل روز قبل جلسات بدون حضور رئیس جمهوربرگزار می شد .

به هرصورت، بعداز نطق سخنران نخست، كه تـوسط : «سیو كیانین لیونیدSieukieynen Leonid » ـ استاد مدرسه عالی اقتصاد روسیه،باموضوع :«نقش فقه حنفی درتكوین اصول حقوق اسلامی» بود.چون نوبت به سخنرانی نماینده اسرائیل رسید،ابتدا آقای مدنی و آنگاه دیگرایرانیان  ومن هم به همراه «دكتر جباری» به تبعبت ازآنان از سالن خارج شدیم.اما من خیلی کنجکاو بودم بنشینم و به سخنان نماینده اسرائیل درباب ابوحنیفه گوش كنم .

نماینده اسرائیل همآن گونه كه قبلاً هم ذكر شد خانمی مسن،لاغــروسبزه چرده با مـوهای پیچ درپیچ ،به نام : « صفریر نوریت Tsafrir Nurit» و استاد دانشگاه «تل اویو» و موضوع سخنرانی او درباب فقه ابوحنیفه و حكومت اسلامی بود .

.

.

.

.

-  براي دانلود کامل مطلب در قالب فايل pdf کليک کنيد !!

 

-  چنانچه فايل خوانده نشد کافيست نام آن را به اعداد يا حروف انگليسي تغيير دهيد .

جمعه 06 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


پنجشنبه 05 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


سه شنبه 03 اردیبهشت 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


گــــــــــــــزارش سفــــــــــر بــــه تاجیکستان

(  سید ضیاء الدین جوادی )

 * قسمت های هشتم ، نهم ، دهم و یازدهم *

 

 

با سلام .

برای دانلود کافیست بر روی متن های زیر کلیک کنید . 

 توجه :

- برای مشاهده ی مطالب باید برنامه pdf reader را نصب کنید

- اگر پس از دانلود فایل ها خوانده نشد کافیست " نام فایل" را به " عدد " تغییر دهید .

دانــــــــــلود : 

1. دانلود قسمت هشتم 

2 . دانلود قسمت نهم 

3. دانلود قسمت دهم 

4. دانلود قسمت یازدهم 

 

پنجشنبه 29 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


زلف عنبربوی تاجیكان گرفت

                                                                                                                                         پای صبرازاین دل شیدای من

گزارش سفر به تاجیكستان

 

سید ضیاء الدین جوادی

 

 

(بخش هفتم )

 

 

بوستان سرای دولتی ورزاب

 

گفتند حدودساعت 10 صبح از هتل « اوستا» به بوستان سرای دولتی «ورزاب»  می رویم . منظور از بوستان سرای دولتی ، كاخ ریاست جمهوری در «ورزاب » بود . می رفتیم تا علاوه برشركت درضیافت رئیس جمهورتاجیكستان،مستمع سخنان او نیزباشیم. اما معطلی، بسیاربود .با«دكترجباری» از دروازه هتل بیرون آمدیم ودرخیابان رودكی قدمی زدیم وبه رفت و آمدها نگریستیم . نیروی انتظامی بسیاری دراطراف هتل جمع شده بودند .اغلب كوتاه قد وخپل، اما باتربیت و نظم روسی و استالینی به وظایف خود مشغول بودند .

    خانم ناهیدی،در محوطه  هتل برخی مسائل تاجیكستان رابرای ما توضیح داد. از امكان زنگ زدن به ایران با تلفن هتل واین كه: اگربا موبایل زنگ زده شود صدهاهزارتومان هزینه خواهدداشت. ازخانم تاجیكی كه كارمند فرهنگی سفارت ایران بود سخن گفت كه به او خیلی كمك كرده است و قراراست به دیدن او بیاید. بعد هم آن خانم آمد ودیدیم كه داشت « سیم كارت شارژی» در گوشی او قرار می داد تاراحت تر به ایران زنگ بزند .

    او دخترجوانی بود كه علی رغم گذشت سن ازدواج، هنوز همسری برای خود دست و پا نكرده بود. چهره ای سبزه تاجیكی با چشمانی كاملاً سبز كه اصلاً با هم تناسبی نداشتند؛ و عجول برای اتمام كارسیم كارت گذاری درگوشی دكترناهیدی!! تازودتر به اداره خودبرود و همین طورهم باعجله و نیمه كاره،كارخودرا انجام دادورفت.

.

.

.

.

- برای دانلود کلیک کنید.

سه شنبه 27 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


تصاویر

سه شنبه 27 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


زُهَیر بناَبی سُلمی:

خردمندعصرجاهلی

 

نگاهی به ادبیات دوران جاهلیت عرب

 

سید ضیاء الدین جوادی

 

این مقاله دركیهان فرهنگی.شماره 149،فروردین و اردیبهشت 1377 به چاپ رسید

 

***

 

- برای مشاهده ی کامل مطلب بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید 

- برای دانلود مطلب کلیک کنید .

یکشنبه 25 فروردین 1392
ادامه مطلب
دسته : ادبیات ,


یادبود شرکت طلاب (دانشجویان ) جامعه المصطفی العالمیه گرگان در همایش بزرگداشت فردوسی .

یکشنبه 25 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


جمعه 23 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


سنندج- خانه ی کرد- عکس از سید ضیاء الدین جوادی


امام زاده روشن اباد- استان گلستان - عکس از سید ضیاء الدین جوادی

پنجشنبه 22 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


 

 

زلف عنبربوی تاجیكان گرفت

                                                                                                                                         پای صبرازاین دل شیدای من

گزارش سفر به تاجیکستان

 

سید ضیاء الدین جوادی

 

 

(بخش اول )

 

پیش گفتار

 

نمی دانم اصلاً جایی برای نوشتن یك سفرنامه وجوددارد ؟  آخر سفرنامه نویسی در عصری رواج داشت كه نه تلویزیونی بود كه بتواند مستقیماً از بومیان «آمازون» آمریكا یا قبایل «مائو مائو»ی آفریقا تصاویر زنده ویدئویی ارسال كند ونه فیلمبرداری و عكاسی دیجیتال كه رنج:« بدرقه گرفتن جوان سلحشور و بیش زور» را به كسی تحمیل كند و نه ماهواره ای كه همزمان ،مردم دنیا را از دوطرف با هم رودررو قرار دهد تا به روی هم گلاب بزنند!

    دیگر، عصر« ابن بطوطه» و «ماركوپولو» و «شاردن» و «كلاویخو» و « حاج سیاح »  و..... به پایان رسیده است . اما خود را به این دلخوش كردم كه دراین آخر عمری ، تصویری رایگان دراختیار دوستان و پسرم قرار دهم تابعد از من «پُز!!» بدهد كه پدرش به « خارج !! » هم سفركرده است؛ ودوستانی كه «احتیاطِ زیادی!!»آنان را از دیدن گوشه ای از این جهان « دَراندَر كوه !» محروم ساخته است زیادی احساس غَبْن نكنند و این نوع سفرهارا«واجب كفایی» بشمارند كه یكی دونفر هم بروند، ازدیگران ساقط می شود و... ازاین لاطائلات دل خوش كن!

     اما این هم بخشی اززندگی امروز ماست كه مشاهده آن ازآیینه فردا، خوش خواهد بود

 

*

زلف عنبربوی تاجیكان گرفت

                                                                                                                                         پای صبرازاین دل شیدای من

گزارش سفر به تاجیکستان (1)

از جامعه المصطفی(ص)گرگان تا تهران

 

علی رغم برخی مخالفت ها وعدم دعوت من ـ  كه علت آن را هنوز هم نمی دانم ـ ، بالاخره امیدها به ثمر نشست وقرار شد درهمایش جهانی بزرگداشت امام اعظم ( ابو حنیفه ) كه درشهر دوشنبه تاجیكستان برگزارخواهد شد، شركت كنیم  . برابر برنامه ریزی ها می بایست روز شنبه 11مهرماه 1388 ساعت 5/4 در جامعه المصطفای گرگان جمع شویم تا بسوی تهران وآنگاه به تاجیكستان پرواز كنیم . «من!»،«دكتر :ج » ، «دكتر صدیق حسین اُف» و «علامه معروف جان رحیم اُف» مسافران این سفر بودیم .قرارحركت ساعت 5 صبح بود، اما مانند همیشه اندك تاخیری روی می دهد . سمندی می آید و جوانی كوتاه قد و زبل به نام: « م. ط»ـ (به گفته خودش:سمند و راننده درخدمت اداره .... گرگان قراردارند وگویا به سائقه خدمات قبلی وآشنایی با آقای «م... عزیز»، با جامعه المصطفی همكاری مسافربری!! )آمدتا چهار مسافر بی خیال خویش را درحوالی ظهر به خیابان نیاوران و سفارت تاجیكستان درتهران برسانَد .

شگفتا ! برخلاف عادت معهود ،فقط با 5 دقیقه تاخیر برنامه ، بسوی تهران حركت كردیم . مشكلی نبود جز كمبود و تنگی جا برای نشستن و قراردادن ساك ها و چمدان ها .......

 

.

.

.

برای مشاهده ی کامل سفر نامه می توانید گزارش را درقالب یک فایل PDF دانلود کنید .

- برای دانلود سفر نامه کلیک کنید !! ( PDF ) (لینک مستقیم می باشد)


سه شنبه 20 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


سرزمین سپند!

 

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

 

 

این مقاله در روزنــامه اطلاعات ، شمــاره های : (21999مورخه 10/6/79) ، ( 22004 مورخه 17/6/79) ، (22010 ، مورخه 24/6/79) ، ( 22016مورخه 31/6/79) بـه چاپ رسیده است.

 

توضیح: مقاله ، تلفیق سخنرانی نگارنده با عنوان : ( خطــبه های خــسروانی در شـــاهنامه ) و گزارش سومین همایش فردوسی و شاهنامه در الیگودرز می باشد..

 

 

 

- برای مشاهده ی کامل مقاله بر روی " ادامه ی مطلب" کلیک کنید


یکشنبه 18 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

مبارك است ؛

                 با نمره « 10 » قبول شدي !!

                         نوشته سید ضیاء الدین جوادی

 

-برای مشاهده ی کامل مقاله به ادامه ی مطلب مراجعه کنید 

- برای دانلود مقاله در فایل Word کلیک کنید.

 


یکشنبه 18 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

تفسيري بر باب اول گلستان سعدي!

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

اين مقاله در روزنامه اطلاعات. شماره هاي:21895(مورخه پنجشنبه 8  ارديبهشت1379) و(21901 مورخه پنجشنبه 15 ارديبهشت 1379 صفحات 6 )به چاپ رسيده است

 

-برای مشاهده ی کامل مقاله به ادامه ی مطلب مراجعه کنید 

- برای دانلود مقاله در فایل Word کلیک کنید.


یکشنبه 18 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

نقد و بررسی گزیده سازی و نقد گزیده مخزن الاسرار نظامی

پرده سِحر سَحری؛ یک گزیده و چند اشاره

نوشته: سید ضیاء الدین جوادی

این مقاله در روزنامه اطلاعات شماره 21525 مورخ دهم دی ماه 1377 به چاپ رسیده است.

 

-برای مشاهده ی کامل مقاله به ادامه ی مطلب مراجعه کنید 

- برای دانلود مقاله در فایل Word کلیک کنید.

 


یکشنبه 18 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


آفت دليل تراشي !

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

اين مقاله در هفته نامه«  فرهنگ آفرينش » ، شماره 167 مورخه  سه شنبه 10مهرماه 1375 به چاپ رسيد .

 

-برای مشاهده ی کامل مقاله به ادامه ی مطلب مراجعه کنید 

- برا دانلود مقاله در فایل Word کلیک کنید.

 


یکشنبه 18 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

ابن خلدون و «اسلوب پارسی»

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

این مقاله در شماره 161 فرهنگ آفرینش مورخ 30 مرداد 1375 به چاپ رسیده است .

 

-برای مشاهده ی کامل مقاله به ادامه ی مطلب مراجعه کنید 

- برا دانلود مقاله در فایل Word کلیک کنید.

 


یکشنبه 18 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


يك نكته ظريف در باره املاء !

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

اين مقاله در روزنامه اطلاعات شماره 21611 مورخه 12ارديبهشت  1378 به چاپ رسيد .

 

- برای مشاهده ی مطلب به صورت کامل بر روی " ادامه ی مطلب " کلیک کنید.

- برای دانلود مقاله در یک فایل Word کلیک کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 


جمعه 16 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


مفرد يا خنثي000!؟   

نوشته :سید ضیاء الدین جوادی 

اين مقاله در روزنامه اطلاعات شماره 20875 مورخه شنبه 7مهر ماه 1375 به چاپ رسيده است.

 

 

- برای مشاهده ی مطلب به صورت کامل بر روی " ادامه ی مطلب " کلیک کنید.

- برای دانلود مقاله در یک فایل Word کلیک کنید.


جمعه 16 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

كودكانه هاي خاقاني !

 

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

 

اين مقاله در كيهان فرهنگي شماره 139( بهمن 1376 ) به چاپ رسيده است.

- برای مشاهده ی مطلب به صورت کامل بر روی " ادامه ی مطلب " کلیک کنید.

جمعه 16 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


«  عياران »

عيار فرهنگ و هنر ايران !

نوشته : سید ضیاء الدین جوادی

اين مقاله به انگيزه پخش مجموعه تلويزيوني ( عياران ) از شبكه اول سيما، نگاشته ودرهفته نامه سروش  شماره 950 مورخه 30 مرداد 1378 به چاپ رسيد.

- برای مشاهده ی مطلب به صورت کامل بر روی " ادامه ی مطلب " کلیک کنید.

- برای دانلود مقاله در یک فایل Word کلیک کنید.


جمعه 16 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


رستم در قادسیه!

( نگاهی به رویدادهای جنگ قادسیه)

نوشته :سید ضیاء الدین جوادی

 

این مقاله در كیهان فرهنگی شماره 179 (شهریور 1380 ) به چاپ رسیده است.

 

- برای دانلود مقاله در یک فایل Word کلیک کنید.


جمعه 16 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


تمثيل در مواعظ عيسي عليه السلام !

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

 

اين مقاله در روزنامه اطلاعات شماره 21826مورخه پنجشنبه 30 دي ماه 1378 به چاپ رسيده است.

 

- برای مشاهده ی مطلب به صورت کامل بر روی " ادامه ی مطلب " کلیک کنید.

- برای دانلود مقاله در یک فایل Word کلیک کنید.


جمعه 16 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


تاملي بر غزلهاي خاقاني!

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

اين مقاله درروزنامه اطلاعات مورخه هاي بيست وهفتم  خرداد ،سوم  و  بيست و چهارم تير

ماه 1378 به چاپ رسيده است.

 

- برای مشاهده ی مطلب به صورت کامل بر روی " ادامه ی مطلب " کلیک کنید.

- برای دانلود مقاله در یک فایل Word کلیک کنید.

 

 


جمعه 16 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


 

 

عُبَید زاكـــانی

در چشم اندازِ جدّ !

 

نوشته سید ضیاء الدین جوادی

 

 ( مقاله برگزیده در پنجمین جشنواره مطبوعات كشور )

 

 

این مقاله در روزنامه اطلاعات مورخه پنجشنبه 18 دی ماه 1376 به چاپ رسید ودر پنجمین جشنواره مطبوعات كشور بعنوان یكی از مقالات برتر كشوربرگزیده شد.      

 

- برای مشاهده ی کامل مقاله بر روی " ادامه ی مطلب " کلیک کنید.

- برای دانلود مقاله در یک فایل Word کلیک کنید.

 

 

 

 


پنجشنبه 15 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


                                                                                           دختـر فكر بكر   مـن محـرم  مدحـت تو شد                                                                                                                   

مَهر چنين عروس را هم به كف ات حواله باد

 

  

تَذَرْوِ طُرفه حافظ، اسيرچنگ شاهين طلب!

نوشته سید ضیاء الدین جوادی 

اين مقاله درروزنامه اطلاعات مورخه پنجشنبه 27 فروردين 1376 به چاپ رسيده است.

 

- برای مشاهده ی کامل مثاله بر روی " ادامه ی مطلب " کلیک کنید . 

- برای دانلود مطلب در قالب فایل Word کلیک کنید.


پنجشنبه 15 فروردین 1392
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


قانون ضد دیو

*چند اشاره درباب مقاله :«قانون ضد دیو » وپاسخ استاد هاشم رضی ونیز نشر مجدد آن در سایت « یزد امروز »

 

چند سال قبل با انتشار کتاب ارزشمند و محققانه «وندیداد» که به کوشش استاد هاشم رضی انجام پذیرفت،نگارنده نقدی کوتاه بر آن کتاب نگاشت که در روزنامه اطلاعات شهریور – آبان  سال 1376 به چاپ رسید و استاد محترم به نقد منتشره پاسخ دادند .

اکنون با گذشت چندسال،مقاله مزبور درسایت :« یزد امروز » نهاده شده است که دلیل آن بر نگارنده مقاله نامعلوم است .

لازم به ذکر است که مقاله یاد شده بدون نگاه نقد دینی نگاشته شده بود و هدف از آن، علاوه در مشارکت ومساعدت در تنقیح یک اثر بسیار ارزشمند علمی ـ که بوسیله استادارجمند جناب آقای هاشم رضی تدوین گردیده است ـ  آشنا ساختن دانشجویان خویش با شیوه های نقد بوده و هیچگاه بارویکرد اثبات یا نفی هیچ آیینی نبوده است و همانگونه که منتقد خود اذعان نموده است: آیین مغان و زرتشتی و..از آیبینهای پدران با فرّو دادوورجاوند ما بوده است وازهرزاویه ای به آنها بنگریم بخشی ازمیراث فرهنگی ایرانیان محسوب شده ومایه مباهات ایرانیان درزمان خویش بوده است .

اکنون مقاله مزبور و پاسخ به نقد جهت آگاهی خوانندگان تقدیم می شود .

                                                                                                               سید ضیاء الدین جوادی

برای مشاهده ی کامل مطلب به " ادامه ی مطلب" مراجعه کنید . 

- دانلود مقاله در یک فایل Word 


پنجشنبه 15 فروردین 1392
ادامه مطلب
به یاد دوست

به یاد دوست :

استاد: معروف جان رحيم اُف ، مشتهر  به »علامه معروف جان» ، از ازبكان زادۀ «استروشن» تاجيكستان بود كه حدود 14 سال درايران مي زيست و دراين اواخر در جامعه المصطفي(ص) العالميه گرگان به تدريس مي پرداخت ودردوره كارشناسي زبان و ادبيات فارسي با علاقه در كلاس هاي درس ادبيات شركت مي كرد. علی رغم اطلاعات وسیع در حیطه زبان و ادبیات فارسی، گویا به انگیزه ورود به تحصیلات رسمی دانشگاهی (دررشته زبان و ادبیات فارسی) دست به ترجمه وتحلیل بوستان سعدی به زبان تاجيكي و خط سيرليك زد و آنرا  به چاپ رسانيد .نگارنده این سطور براي تشويق وقدردانی از کار او ، یک جلد ديوان سنايي به او هديه دادم و هم شعري درستایش کار او سرودم و دركلاس خواندم.

به یاد این دوست عزیز و دانشمند ، بخشی از ابیات مزبور، جهت بازبینی خاطرات همنشینی با آن دوست گرامی، آورده می شود .

تو ، « معروف جاني»  و معـروفِ جـاني       به فضل و به دانش ، به قـــدرِ جهاني

چنين محضر خوش ، چنين روي نيـكو            فلك ، هــديه اي داده ات  آسمــاني

 توعلّامه اي ، زآنكـه در فضل و دانش             علمـــدار علميّ  و  تــاج  ســراني

تواضع،  ادب ، همـــره  علم  و دانش                 و يك قلب پـــاكِ پُر  از  مهــرباني

 خـــدا ، داده برتو،  ازيرا كــه داند                 مسلمانِ پــاكيّ  و عـــاشقْ قُـراني

گمان بُـــرده بـودم كه درازبكستان                 نبينـم كسي را ، بجـز «شيبكاني»

 ويـــا «تنگ چشمان غارتگر  دل »                     ويـا « سَرْوْ  قَـــدّانِ لاغــر ميانی

 ندانستم اي مــرد ديني كه اكنون                 يكي گُل پديد آمـده است و تو آني

 به خطّ   سيريليك» اگر بوستان را                     نمودي مبـــدّل ، يقيناً  بــرآني..

 كه روز دگـــر ، همت عالــي تو                       شكوفـــا  نمـايد يكـي گُلستاني

اگر فخـرمـا هست بر« ابن سينا »               تو  هم فخر« استروشن» و ازبكانی

و.....

سيد ضياء الدين جوادي گرگان  مهرماه87

 

 

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 87
کل نظرات کل نظرات : 27
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین کاربران آنلاین

آمار بازدید آمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 29
باردید دیروز باردید دیروز : 33
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
بازدید هفته بازدید هفته : 69
بازدید ماه بازدید ماه : 624
بازدید سال بازدید سال : 2,666
بازدید کلی بازدید کلی : 49,106

اطلاعات شما اطلاعات شما
آِ ی پیآِ ی پی : 3.144.199.59
مرورگر مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل سیستم عامل :
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود