جستجو گر پیشرفته سایت



نوروز خجسته باد !
سخنی با خوانندگان

به نام خداوند و با سلام به خوانندگان :

 این وبلاگ با نام پرسیک جهت ارائه مطالب ادبی،فرهنگی،تاریخی ونیز تبادل نظر با خوانندگان درزمینه های ادبی و علوم انسانی است . 

علت نام گذاری  وبلاگ، چندسویه بودن مفاهیم آن است . پرسیک درزبان های وابسته به زبانهای  لاتین به معنی ایرانی یا پارسی است . ممکن است پرسیده شود که همان واژه پارسی می توانست ناظر بر مفهوم باشد ؛ این درست است اما به جهت آشنایی بیشتر غیرفارسی زبانان به واژه پرسیک و پرشیا ،  و به این دلیل که غیر ایرانیان دوستدارزبان و ادب و فرهنگ ایرانی با گزینش واژه پرسیک بتوانند به این وبلاگ دسترسی یابند و... این نام انتخاب گردیده است . 

از هدفهای مهم این وبلاگ ، اطلاع رسانی وتبادل نظریات ادبی و فرهنگی و تاریخی و بحث های روانشناسی است که بخشی از مطالعات و تحصیلات نگارنده درزمینه های مزبور می باشد.

نگارنده کوشش خواهد نمود بخشی از مطالب وبلاگ را به ارائه نوشته ها و مقالات خویش اختصاص دهد که در نشریات کشورمنتشر گردیده یا با سخنرانی ارائه گردیده است بدان امید که  مورد استفاده خوانندگان و در صورت تمایل آنان،  مورد نقد و بررسی قرار گیرد. 


 

نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


ایران، ایران است .

پاسخ به ادعاهای استاد ارجمند، پرتو نادری

سخت گیری های مذهبی عصرصفوی پیامدهای ناگواری برای ایران داشته است که یکی از سوانح بعدی آن ، ناخشنودی و آنگاه شورش برخی قبایل حیطه جغرافیای سیاسی آن روز صفوی در حوالی قندهار و بعدها هرات بوده است ( اگرچه آشوب ها و شورش قبایل قندهار، بیشتر جنبه مذهبی داشته  و درگیری ها در هرات، بیشتر سیاسی و به تحریک انگلیسیان بوده است ).برخی قبایل پختون ساکن افغانستان کنونی که در سپاه نادرشاه افشار خدمت می کردند و به سرداری احمد سدوزایی (درّانی) از مقام بسیاربالایی در نزد اوبرخورداربودند، از موقعیت کشته شدن نادر سود جسته و احمد سدوزایی درانی ( که گویا زاده مولتان هند آن زمان بوده است ، هرچند زمزمه هایی بعداً درباب تولد او در هرات به گوشها رسانیده شد !!) به نادر آباد قندهار روی آورد و تحت توجهات جمال خان بارک زایی و عنایت صابرشاه (فقیری که گیاه سبزی برعمامه او نصب کرد و نوید شاهی بدو داد.) ، اعلام سلطنت کرد و خودرا نه پادشاه افغانستان ، بلکه بوسیله اطرافیان شاه خراسان نامید . از این زمان پایه های حکومت وبعدها رنگ جغرافیای سیاسی کشوری(البته با کمک های بی دریغ انگلستان به جهت دورنگهداشتن دسترسی روسیه از طعمه هند آن زمان )ریخته شد که اکنون افغانستان نامیده می شود و در بحران هویت یابی عصر جدید که گویا نیازی برای خویشتن شناسی تاریخی جوانان آن است با تضییع مستندات تاریخی می کوشد به ترفیع خویش دست یابد.

این از رخدادهای طبیعی زمانه است که درعالمی که به تعبیر قدیمیان «سرای کون و فساد» است، همه چیز تغییر و تبدیل پذیرد و نظام های کنونی سیاسی و جغرافیایی نیزدر چرخه این تحولات و تغییرات ثبات نداشته و بعداً نیز ثبات کنونی خویش رااز دست خواهند دادو دگرگونه خواهند شد .

نگارنده این وجیزه، به سائقه دوستی با بسیاری از جوانان افغانی ساکن ایران وافغانستان ونیز دلبستگی به مواریث مشترک فرهنگی و تاریخی با حیطه بزرگی که ناصر خسرو آنرا سرزمین پارسی گویان می نامید، به هرآنچه به بازخوانی این میراث مشترک بپردازد توجه و علاقه دارد؛ اما متاسفانه نه از گویندگان و نویسندگان عوام افغان، بلکه از برخی از عزیزان تحصیل کرده افغان نیز مطالبی می خواند یا می شنود که علی رغم بی پایه بودن ، نوعی تدلیس در بیان واقعیات محسوب می شود و بدیهی است در آن حیطه که با وطنم ایران به ستیز ناعالمانه برخیزد در حدود حوصله و امکان ونیاز، به پاسخگویی خواهد پرداخت .

دررسانه های مجازی نوشته ای از استاد بسیار ارجمند جناب آقای پرتو نادری مشاهده شد که گمان می رود رونویسی از گفتار های بی پایه برخی از مورخین متعصبی چون غلام محمد (غبار) و گاه آقای کهزاد و نیز عبدالحی حبیبی است که نفراخیر چون مرغی در عروسی و عزای افغانی سربریده می شود ؛ و نیز تازی دوستان ایرانی است که به سائقه تعصب دینی با هرآنچه بانام ایران و تاریخ آن وابستگی و همبستگی دارند به دیده عناد می نگرند.

در مطلبی که دریکی از رسانه های مجازی ،  به نقل از استاد نادری و توسط دانشجوی افغانی ودوست بسیار فاضل و گرانمایه ام جناب فرید مانی (دانشجوی ساکن ایران ) ارائه شده است مطالبی با عناوینی چون : ( مولانا به جغرافیای افغانستان امروز هم تعلق دارد!  و تغییر نام فارس به ایران و پی آمد های آن به کشور های حوزه ! ) نقل شده است که گمان می رود دوراز واقعیت و نشانه عدم اطلاع از ساده ترین اسناد تاریخی درباب ایران باشد . برخی از این موارد بطور اختصار ذکر می شود :

 

 

**استاد پرتو نادری بزرگوار، تحت خشم ناشی از تلاش ایران و ترکیه برای ثبت جهانی مثنوی به عنوان میراٍث مشترک دوکشور، و به زعم ایشان حذف حق افغانستان دراین میراث فرهنگی با استناد به عنوان مطلب اظهار فرموده اند که: مولانا به جغرافیای افغانستان امروز هم تعلق دارند » ...

·         علی رغم قبول ضمنی حق «ساکنان »جغرافیای افغانستان امروزی که زادگاه جلال الدین و پدران او بوده است، پیشنهاد می نماید تعلق به سه حیطه جغرافیایی ایران، ترکیه و افغانستان به خود مولانا واگذارشده و ازاو ( به استناد آثارش ) پرسیده شود متعلق به کجاست؟ گمان می رود سخن مولانا فصل الخطاب خواهد بود .

اگر زادگاه هر شخصیت ملاک تعلق آن به جغرافیای سیاسی کنونی کشورها محسوب شود ،ابونصر فارابی باید قزاقستانی،  ابوریحان بیرونی وابن سینانیز بایدازبک شمرده شوند؛ همانگونه که احمد شاه درانی نیز باید پاکستانی محسوب گردد.

** استاد ارجمند ، منحصر ایرانی دانستن شخصیت های فرهنگی حیطه جغرافیای تاریخی سرزمین پارسی گویان را ریسمان به دور خرمن بزرگ تاریخ و تمدن و فرهنگ حوزه بزرگ تمدنی دانسته ونیز آن راانحصار طلبی و ناشی از تغییر نام فارس به ایران و تعصب ناسیونالیستی دانشمندان و سیاستمداران ایرانی دانسته واظهارداشته اند تا سال 1314 خورشیدی نام ایران، «فارس» بوده و دراین تاریخ به ایران ( تلویحاً جعلی )  تغییر یافته است.

·         بیان چنین مطلبی در عصر دسترسی به اطلاعات در جهان ،آن هم  از قلم استاد ارجمند بدیع نمی نماید اگر چه بعید است. گمان می رود استاد پرتونادری اطلاع ندارند که ایران تنها در زمان رضا شاه پهلوی ( که درتاریخ به همین نام ، چه خوب و چه بد ثبت شده است و نه رضا خان )  ایران نشده است. حداقل به مکاتبات سیاسی عصر نادرشاه افشار و زمان قاجاریه نیز مراجعه کنید که همگی قبل از رضا شاه پهلوی بوده اند، سلاطین ایران خودرا پادشاه ایران ، می نامیدند و در نشریات و مکاتبات و معاهدات با دول غرب ، این سرزمین به عنوان ایران نامیده شده است .( به عنوان نمونه عهد نامه مودت ایران ـ افغان  که از ایران نه به عنوان فارس ، که به عنوان ایران نام برده شده است.)

 

ماجرای اخطار رضاشاه به دول خارجی برای ذکر نام ایران به جای پرشیا، آن بود که درستی ذکر نام ایران را خواستار شده اند وربطی به کشور افغانستان نداشته است و هرگز دیده نشده است افغانان ادعا داشته باشند که نام کشورشان ایران نامیده شود؛ اگر چه مورخ متعصبی چون غلام محمد (غبار ) ادعاهای کودکانه ارضی رادرباب ایران مطرح می کند که محلی از اعراب ندارد ( به کتاب افغانستان در مسیر تاریخ مراجعه شود .)

واصولاً ملاک صحت نام کشور ، ثبت و شناسایی آن به عنوان یک کشور است نه نام محلی در مثلاً ویلز یا جزایر شتلند انگلستان . استاد به خوبی می دانند که هم اکنون نام بسیاری از کشورها که در جغرافیای محلی کشور ها ذکر می شود مناط اعتبار جهانی نیست. مثلاً کشور یونان را خود دولت یونان ( اریزا ) می نامد و در انگلیسی گریس و در خاورمیانه آن را به نام یونان می شناسند. یا کشور آلمان را در انگلیسی جرمنی و در آلمان دویچلند می نامندهمانگونه نامهای کشور چین و هند و... واین هرگز نافی نام اریزا یا دویچلند نمی باشد وشگفت آور است که استاد نادری بدین موارد بدیهی توجه ننموده اند.استاد ارجمند می توانند به معاهدات ایرانیان و اروپاییان قبل از اعلام استقلال افغانستان در 1919 میلادی مراجعه کنند وخواهند دید که درهیچ معاهده ای ایرانیان کشور خودرا فارس نمی نامیدند.و مطبوعات و اسکناس ها و سربرگ های اداری و حکومتی عصر قاجار،این کشوررا به نام ایران ذکر کرده است. بدین ترتیب ایران قبل از رضا شاه هم ایران بوده است ودولت آن زمان ایران حق داشته است از دول دیگر بخواهد نام درستی را که خود ایرانیان می شناسند وخودرا می نامند ، ذکر کنند.آیا استاد می تواند سندی ذکر کند که درزمان قاجاریه ، افغانان نسبت به ذکر نام ایران در اسکناس ها و مطبوعات و مدارک دولتی ایران اعتراض کرده باشند؟

نکته مهم دیگر که از دید استاد دورمانده است ، ربط  ثبت جهانی مثنوی دریونسکو به نام ایران و ترکیه به امور و ادعاهای واهی سیاسی بوده است . تسری چنین ادعایی گریبان خود افغانستان را خواهد چسبید که چرا نام قومی از ده ها قوم ساکن افغانستان، کلمه افغان ملاک نام گذاری کشوری شده است؟ از آن گذشته  در هیچ برهه تاریخی، کشوری به نام افغانستان هویت تاریخی نداشته و حتی تاحدود زمان بعد از احمد شاه درانی نیز هیچ سلطان و امیری خودرا در افغانستان کنونی ، پادشاه افغانستان نمی نامیده است و هیچ شاعری  حتی در حیطه جغرافیای سیاسی افغانستان کنونی ممدوح خود را به نام سلطان و پادشاه افغانستان مدح نکرده است و برخلاف آن، استاد با استفاده از نرم افزارهای سهل سازنده جستجو می توانند از رودکی وخاقانی و.... نام ایران را در مدح ممدوحان مشاهده ;کنند . از آن گذشته هویت اژگون برای افغانستان عزیز تراشیدن دردی از افغانستان دوا نخواهد کرد و در مناط جهانی نیز اعتباری نخواهد داشت . هرچند می توان براین باور پای فشرد که تولد کشوری به نام افغانستان راباید در حیطه تلاشهای استعمارگر بزرگ قرون قبلی یعنی انگلستان جستجو کرد و استاد خود با نگاهی بر زائده نقشه جغرافیایی افغانستان در پامیر که با اتصال به چین راه روسیه تزاری رابرای رسیدن به هند سد نموده است به خوبی نقش انگلستان رادر حفاظت  و خلق کشورافغانستان درخواهند یافت. همانگونه که درترسیم اغلب مرزهای جغرافیای کنونی کشورهای جهان ، دست انگلستان استعمارگر را می توان مشاهده کرد. 

==   استاد ارجمند باورود به بحث نام ایران و آریانای تاریخی و... بدون دلیل قانع کننده ای آن رابا مطامع استعماری ربط داده یا رنگ نژاد پرستی برآن پاشیده اند .

باز هم باعث شگفتی است که معانی نام اقوام چه ربطی با نژاد پرستی دارد . این نام که به اشکال مختلف اَئیریه وئجه، ایرانویچ، ایران  نامیده شده است و برای آن معانی مختلفی از جهت زبانشناسی مطرح کرده اند ( آریا برخلاف زعم استاد تنها به معنی نجیب و شریف نیست و برخی زبان شناسان آن را : کشاورز، و... نیز معنی کرده اند، بسیار قدیمی و تاریخی و بدوراز عصر استعمار و نژاد پرستی به سبک نازیسم است . و بسیار مایه تعجب است که استاد چنین برداشتی مطرح نموده اند . خوب دراین صورت، بفرمایند معنی افغان چیست؟ هرچند کتب رسمی ودرسی افغانستان( سوای پته خزانه )  پیشینه افغانان را اززبان خود آنان مطرح کرده است که اگر استاد بدانها دسترسی ندارند ، می توان فایل پی دی اف آنها را از کتابخانه دیجیتالی افغانستان بدست آورد. استاد از کجا می دانند درزمان ساسانیان که کشورخودرا ایران می نامیدند، مطامع نژاد پرستی هدف آنان بوده است .

**  استاد مطرح فرموده اند که با تغییر نام فارس به ایران ، به مردم ایران ستم رواداشته شده است و درحق کشورهای برخاسته از این حوزه تمدنی نیز ستم شده است.

·         گمان نمی رود درایران ، هیچ قومی ( سوای از درخواست حقوق قومی مشروع خویش در چارچوب سیاسی ایران کنونی )کسی  بانام ایران مخالف بوده باشد و اگر برخی وطن فروشان وابسته به روسیه تزاری و نهضت پان تورکیسم و یا مدعیان عرب ، چنین ادعاهایی مطرح می کندند، آن اندازه اندک و بی ریشه بوده اند که تلاشهای دوسه قرن و هزینه های وافر روسیه تزاری و عثمانی و ناسیونالیسم عربی بعثی را برباد داده اند و همت وجان فشانی فرزندان اقوام مختلف ایران در حراست از مرزهای ایران در دفاع مقدس 8 ساله نشان بارز آن است.

** استاد ارجمند به سابقه تولد و زادگاه یا مدفن شاعران و نویسندگان حیطه جغرافیایی ایران بزرگ تاریخی، آنان را تلویحاً نه ایرانی ، بلکه افغانی  دانسته است و بازهم اعتراضی ضمنی به ذکرنام آنان به نام ایرانی داشته اند .

·         باز هم استاد ارجمند را به همان شاعران و نویسندگان ارجاع می دهیم که از خود آنان بپرسندکه: در زمان خود اصلاً کشوری به نام افغانستان را می شناختند ؟ آیا خودرا افغانی می دانستند؟ یا ایران را می شناختند؟ آنان حداقل خودرا متعلق به ناحیه کوچک زیستی خود وبه نام منطقه یا شهر ، می شناساندند : ناصر خسرو قبادیانی بلخی است نه افغانی؛ از خود او بپرسید. سلطان محمود غزنوی ، غزنوی است و نه افغانی ( که به علت مزاحمت برای لشکر او ، به سرکوبی آنان پرداخت . )ابوشکور ، بلخی است ،نه افغانی؛ ازخوداو بپرسید. رابعه ، قصداری است نه افغانی ؛ ازخود او بپرسید یا ازبرادرش یااز محبوبش. (این در حالی است که همه آن سرزمینها در حیطه فرمانروایی پادشاهانی بوده است که در کتیبه های هخامنشیان نقش بسته ( شاه پارس، شاه انشان ، شاه آربیا و مصر و ...و درزمان ساسانیان بانام رسمی ایران شهر یا کشور ایران در نوشته های پهلوی مانند کارنامه اردشیر بابکان و... امده است ) درشاهنامه فردوسی حیطه زیستی ایرانیان ، ایران نامیده شده است و شهرهای آن حیطه وسیعی را دربر می گیرد که منحصر به افغانستان کنونی نیست.

**استاد ارجمند از طرح مدعای خویش به حیطه تمدنی پرداخته اند که نافی ادعاهای روشن و تلویحی ایشان است. تکیه بر شخصیت های تاثیر گذار فرهنگی وافتخار به هم خانوادگی با آنان نه تنها مضر نیست و انحصار طلبی نخواهد بود بلکه برای تقویت  شایستگی ها و تقویت امید به زندگی اقوام و ملل ضروری است . معلوم نیست استاد پرتونادری به چه مناسبتی چنین خشم آگین از خط زدن نام ایران از حوزه فرهنگی افغانستان سخن می گویند . فرهنگ را نمی شود در خانه محبوس کرد. عطرفرهنگ های مطلوب و قوی ازروزنه های تعصب ها می گذرد و به مشام جهانیان خواهد رسید . بگذارید این مسیر طبیعی طی شود . اگر ایرانیان این شخصیت های والا مقام را ایرانی می نامند ، به اندازه استاد آگاه هستند که ابونصر متولد فاراب قزاقستان است و ناصر خسرو قبادیانی بلخی است و مولانا بلخی است اما زیستگاه نوجوانی و پیری او در قونیه بوده و سنایی، غزنوی است، نه افغانی . اگر انحصار طلبی بد است چرا شما عزیزان افغانی بدان چسبیده اید . اینان درزمانی می زیستند که ایران وجود داشت اما افغانستانی نبود؛ مولانا با شاهنامه ایرانی آشنا بود اما پته خزانه را نمی شناخت وجز یکی دوبار نام افغان و نه افغانستان را نیاورده است .( ازروی حافظه عرض می کنم ویکبارش را مطمئن هستم و بیشتر را نه .). ناصر خسرو درزمانی می زیست که حیطه تولد و زیستگاه اورا همان سرزمین مندرج درشاهنامه فردوسی می شناختند ونه افغانی وافغانستانی.

شگفت آور است که استاد ارجمند و شاعربزرگوار افغانی، از دخالت سیاست درفرهنگ گله کرده اند و خود آنان را در هم آمیخته اند . ومعلوم نیست چرا روشنفکران و ادیبان ودانشگاهیان افغانی، ازتعامل زبان و فرهنگ ایرانی و افغانی هراسناکند.وشگفتا گستره این اختلاف و بدبینی به فرهنگ فارسی یاایرانی از میان اقوام غیر دری زبان به نواحی شرقی و شمالی افغانستان نیز تسری یافته است واین درحالی است که در میان دانشگاهیان و روشنفکران و تحصیل کردگان ایرانی نوعی همبستگی فرهنگی و تاریخی با افغانان درحال تقویت شدن است وتعامل زبانی می تواند بسیاری از لغات کاملاً بیگانه رااز زبان فارسی ایران و دری افغانستان و تاجیکی درتاجیکستان بپالاید.  این همبستگی ها فواید بسیاری برای همه برادرانی دارد که قرنها دریک خانواده بزرگ می زیستند و به هردلیلی، برای خود کاشانه ای را حصارمرزی کشیدند،اما آن همه همخونی و هم نژادی و هم زبانی و هم فرهنگی و... را چه می شود کرد؟

 

·         با شناختی که از جوانان افغانستان عزیز دارم ،می دانم آنان نیز چون نگارنده براین باورند که دوران تسری تعصب های عصر صفوی ودرگیری های میرویس و گرگین خان و محمود و اشرف افغان و نادرشاه افشار و جنگ هرات عصر محمد شاه و دخالت های انگلیس و زایش کشورهای جدید گذشته است . کره زمین از آنِ همه انسانهاست . حق همه ملتها و اقوام است که درسفره فرهنگ و مدنیت جهانی ، طعام مطلوب جهانیان را از دسترنج مدنی و فرهنگی خویش بنهد و جهانیان را به میهمانی فراخوانند . گمان می رود افغانستان نیاز به هویت های جعلی ندارد . افغانستان تاقبل از کودتای داوود خان ، هویت مورد قبول خویش راداشت. چه شده است که اکنون در جستجوی هویت دیگری است. کاش می شد فرصتی می بود تا بابرادران افغانی خویش به گفتگوی مفصل تری نشست .  

                                            سید ضیاء الدین جوادی . 25 خردادماه 1395 

سه شنبه 25 خرداد 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,

بیایید دست ازسر فردوسی برداریم !

                 به بهانه روز  بزرگداشت  فردوسی طوسی

                  بیایید دست از سر فردوسی برداریم 

درطوفان حوادث تاریخی که گاه کمر ملت هارا می شکند و آنان را نابود می کند، ایران، این سرزمین مقدس و اهورایی، توانسته است به همت فرزندان دلیر وخردمند خویش، ققنوس وار از آتش سوزان رخدادهای اهریمنی سربرآوَرَد و زندگی دوباره ازسر گیرد. قرنها نبرد با انیران در شاهنامه و سده ها رویارویی با پرخاشجویان آشوری و بابلی و یونانی و رومی و عرب و مغول و .... بن مایه حماسه های شورانگیزی را پی افکنده است. برخی از این رخدادها ، چون حمله تازیان بیابانگرد ، از دهشتناک ترین رویدادهای اهریمنی تاریخ ایران بوده است که اگر خیزش ایرانیان در سه قرن متوالی نمی بود، به یقین اکنون نه از ایران نشان بود و نه از قومی ایرجی زاده که  نمایه زیبای معنی میهن خویش ( ایران، سرزمین شریفان ) می باشند.

سده ها و هزاره ها نبرد ایرانیان، از حمله اهریمنی انیران در عصر کیومرث گرفته که به کشته شدن سیامک دلیر انجامید، تا یورش تازیان که در قادسیه درفش کاویان را برخاک افکندند و سردار دلیر و خردمند ایرانشهر، رستم فرخزاد ، جان درراه دفاع از میهن خویش ازدست داد، آن اندازه هولناک نبوده است که سه قرن آغازین تسلط اعراب بر میهن ما گذشت. اعرابی که به بهانه گسترش اسلام ودر واقع برای غارت شهرهای آباد ایرانشهر بدین سرزمین تاختند

سر چشمه و علت شکست ایرانیان را، برخلاف ادعاهای تازی دوستان، بایددر حوادث ناگوار ونابخردی های هرمز، فرزند انوشه روان، جستجو کرد که با بیشرمی بهرام چوبین در آمیخت و رشته محکم میان حکومت و ملت را گسست. ( وجیزه حاضر را مجال ورود به آن بحث نیست .) سختگیری های موهن و بهانه جویی های خلفا وحاکمان تازی و همراهی بسیاری از خرده حاکمان شهرها وولایات ایران که تن به ذلت دادند ودروازه شهرها را با معاهدات ننگین مالی، گشودند، تا چند صباحی بیشتر بر حکومت ادامه دهند، از وقایع اندوهبار میهن ماست.

در پی چند قرن تحقیر و شکست ورفتارهای موهن برآزادگان ایرانشهر ، و آنگاه که می رفت این ملت تاریخی و بافرهنگ، امید به تداوم زندگی میهنی خویش رااز دست بدهد، آنگاه که هرایرانی چون به اطراف می نگریست جز نامهای تازی نمی شنید و جز لباس وآداب و رسوم تازی نمی دید؛ و دیگر می رفت که زانوان خسته و لرزان ایرانیان توان حمل و نگهداری اندام شکوهمند آنان را از دست دهد، خاندان فرهمند سامانی و حاکمان نژاده طوس سربرآوردند و با بازخوانی سرگذشت نیاکان و بازنمایی شناسنامه مردم خویش، شورزندگی و امید به برپایی حکومت پیشین رادر دلها زنده کردند .

قردوسی طوسی یکی از برومندان ایرانی است که با خلق شاهنامه، زیربازوان ملت خویش را گرفت وبه زانوان آنان توان برپایی بخشید .

 بااندوه بسیار، پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ما، با تکیه بر مقام والای فردوسی ، سرچشمه های خیزش را فراموش کرده اند؛ زیرا وجود وبرپایی فردوسی نتیجه تلاش بسیاری ازایران دوستان پیشین است که قبل از استاد طوس برپای خاستند و به بازخوانی شکوهمندی گذشته ملت تاریخی خویش درادوار پیش از اسلام پرداختند. تا بدانجای که به راحتی توان دید، فردوسی دراین زنجیره، مهره پنجمین محسوب می شود و قبل ازاو، ابوالموید بلخی، مسعودی مروزی، ابومنصور عبدالرزاق و ابو منصور المَعمری ( که اغلب به نادرستی آن را الُمُعَمَّری خوانند)و دقیقی طوسی ( یا به گفته عزیزان پژوهشگر افغانی : دقیقی بلخی، که با تجربه موفق ترور فضل بن سهل سرخسی و طاهر بدست عوامل خلیفه، جسم دقیقی را نیزبدستهای پنهان از پای درآوردند ونام اورا به تهمتی شنیع آلودند . ) ، السابقون عند المتاخرین محسوب می شوند و دربزرگداشت فردوسی شایسته است از آنان نیز تجلیل گردد و نامشان در گوش فرزندان ایرانی نشانده شود.

نگارنده تنک مایه این مقالت که بسختی دل در مهر نیاکان خویش دارد وبه خیم و خوی آن فرهمندان دلبسته است وبه همین جهت می کوشد در مجالس بزرگداشت حکیم طوس، خوانده و ناخوانده به باز شنیدن ذکر فضایل پدران خویش بنشیند، اغلب در پایان جلسات سخنرانی های استادان و ادیبان و سخنوران گرامی، دل آزرده و اندوهناک ازدوری سخنان و خطبه های نا خسروانی آن عزیزان، با شایستگی های نیاکان، و خصوصاَ فردوسی و شاهنامه سترگ او، چندروزی شوریده حال گردد و آنگاه پزشک زمان به امید جلسات سالیانه بعد ، به گذر ایام و نشستن غبار فراموشی، مرهم آرام بخش بر زخم دل گذارد . درذیل، چند زخم دل باز نمایی شود تا پژوهشگران و ادیبان و سخنوران را چه در نظر افتد .

1-   اساتید محترم که به بزرگداشت فردوسی برخاسته اند گویا موضوعیت شاهنامه را فراموش کرده اند. فردوسی خود هدف خویش را بازخوانی سرگذشت ایرانیان وسیر زندگی و رخدادهای آنان برشمرده است . او چند قرن عرب تازی دشمنان در ذکر مثالب عجم را به فخر به محاسن آل جم تبدیل کرد. او به رخ کشید که: ای ایرانیان ، شما فرزندان این پدران سلحشور، خردمند، پاک دامن، یزدان پرست، نیک اندیش و نیکو رفتارید که تجربه پایداری آنان در طوفانهای سهمگین تاریخی در شما نهفته است . آن حقیر ترین بندگان را که به باژگونگی روزگار ، ضحاک  واربر تخت سَروَری نشسته اند، بزیر آورید که فرّ و اورنگ از آن شما و میراث نیاکان شماست  

2-   همانگونه که گفته شد ، حق سابقون و پایه ریزان نگارش و سرایش شاهنامه را فراموش کرده اند . حاکم نژاده طوس ابو منصور عبدالرزاق ووزیر او ،ابومنصور المعری وهمه کسانی که رنج سفر بر خود هموار کردند و از ری و بلخ وهرات و... به طوس روی آوردند کاری بزرگ انجام داده اند که لازم به زنده گردن نام آنان است و غفلت از آنان در خور سرزنش.

3-   متاسفانه گویی سخنوران محترم یکبارهم  شاهنامه را به دقت نخوانده اند زیرا، درشاهنامه ودرآغاز هر داستان، استاد طوس ماخذ ومرجع ذکر داستان را بیان می کند ، چه نامه ای باستانی باشد، چه بیان موبدی یا دهقانی و... بنابراین ذکر این تحلیل که مثلاً فردوسی رستم رادربرابر اسفندیار قرار داد تا تبلور تجربه پیری بر خامی و اندیشه های جوانی را نشان دهد و... بسیار دوراز واقعیت است زیرا سابقه جمع آوری شاهنامه یا خدای نامک به دوران ساسانی می رسد و حکایات رستم و اسفندیار را در زمان بعثت رسول الله (ص) اعراب طرفدار ایران در مکه و مدینه ذکر می کردند تا حکایات قرآنی را کمرنگ سازند وهمانگونه که ذکر شد قبل از فردوسی دیگران هم داستانهای شاهنامه را می دانستند و این حکایات ربطی به فردوسی ندارد که بخواهد اسفندیاررا دربرابر رستم قرار دهد ودرواقع این تحلیل های نادرست، القاء این اندیشه اهریمنی است که حکایات شاهنامه ساخته ذهن فردوسی است و اصالتی برای خلق و خوی ایرانیان و دلیری آنان ندارد .

4-   بدعت نادرستی که ریشه های آن به حوالی صفویه می رسد در سخنرانی های استادان شاهنامه شناس بسیار به گوش می رسد که شاهنامه را کتابی عرفانی معرفی می کنند . این تصور مضحک که اغلب نیز به عنوان یافته جدید شخصی از طرف برخی استادان مشاهده می شود آن اندازه  خام وناعالمانه است که تصور می شود این عزیزان علاوه بر نا آشنایی با شاهنامه ، به مبانی عرفان نیز آگاهی ندارند و به مزاح چندبار بدانان تذکر دادم که اولاً این، یافته و بدعت شما نیست وقبلاً نیز دیگران چنین اشتباهی کرده اند و به نام خود تمام نکنید . ثانیاً اینطور که شما پیش می روید چند دهه بعد شاهنامه از کتابی حماسی به یکی از منابع صوفیانه تبدیل خواهد شد که در آن به جای تهمتن و کیومرث وسیاوش و گیو وگودرز و... آنان را به اسامی ( ملا رستم زابلی ) ، ( شیخ کیومرث پیشدادی) ، ( ابو سیاووش ابن کیکاووس رحمه الله علیه ) (قدوه العالم گیو بن گودرز قدس سره الشریف ..) و...  به فرزندانمان معرفی خواهیم کرد و دردستان رستم دستان،به جای شمشیر و گرز، تبرزین و کشکول درویشی خواهیم دید و الخ

5-   تقسیم بندی شاهنامه از جهت موضوع به بخش اساطیری، حماسی یا پهلوانی و تاریخی نیز ، مکرر از زبان اساتید شنیده می شود که خام به نظر می رسد .  همگان وحتی عوام هم  شاهنامه را کتاب حماسی می شناسند . با همان تعریف زیبای قدیمی ودرست و موجز که       ( حماسه،سخنی است که از آن مردی زاید ) ، حال چرا اساتید سخن آغازین آن بزرگ را، به عنوان یافته و پژوهش خویش،  به ذهن مخاطبان می ریزند باعث شگفتی است . شاهنامه در یک کلام از آغاز تا انجام ، حماسه است . وگرنه از جهت موضوعی نه سه بخش ،بلکه دها بخش موضوعی دارد ، اسطوره، حماسه ، تاریخ ، عاشقانه وغنانی،بخش اجتماعی، بخش فرماندهی،بخش مکاتبات، بخش حکمت، بخش سیاسی، بخش تدبیر های عاقلانه،  بخش نمایش وخود نمایی ، بخش رایزنی ها، بخش مباحثات و....

به نظر می رسد باید دراین تقسیم بندی ها تجدید نظرکرد.

6-   شاهنامه کتاب بلاغت نیست و هیچ هدف بلاغی در سرودن آن متصور نیست . شاید بتوان گفت ابیاتی که جوهر بلاغی در آن باشد یک درصد ابیات شاهنامه راهم تشکیل نمی دهد. فردوسی به هنگام سرودن شاهنامه شور حماسی خون اورا گرم می کرد و غلظت آن شور بر لحن او رنگ تند احساسی می دهد که هرکس می تواند آن احساس را با خویشتن ترکیب کرده و تعبیری بر آن بیفزاید. با تفسیر بلاغی ، حماسه رنگ می بازد و میدانهای نبرد ، از عمق زیبای نقاشی با صلابت قهوه خانه ای ، به مینیاتورهای تجویدی یا فرشچیان تبدیل می شود که در آن به راحتی می توان بازبان آتشین اژدهای مینیاتوری بازی کرد یا نیمرو پخت  و سبیل شیرملوس  را برکند و خرطوم فیل پادشاه هند  را به دم اسب خاقان چین  گره زد !! 

7-    ذکر واژه افسانه برای داستانهای شاهنامه، آگاه و ناخود آگاه ، تلقین بی پایه بودن واقعیت این همه جان فشانی ایرانیان برای زندگی شرافتمندانه است . گمان می رود  سخنوران بزرگداشت شاهنامه، اول تکلیف خودرا با این همه شخصیت های شاهنامه ای روشن سازند و مخاطبان رابا نظر اصلی خود آشنا سازند ودر همان حیطه به جولان و خطابه بپردازند . این که گاهی به نعل می زنند و گاهی به میخ، نشان از سرگشتگی گویندگان در باب شاهنامه دارد . یاباید به باورفردوسی و حسرت ها و شادی ها و امیدهای او در پایان حکایات وقعی نهاد و یا بی پایگی این وقایع را ، ستون و محور بحوث قرار نداد.

مثلاً نا آگاهی اساتید و ادیبان از واقعیت رستم که از شغنان های ساکن پامیر بوده و به عللی به ناحیه سیستان کوچیده اند و در آنجا به حکمرانی پرداخته اند ، و به هنگام فراخوانی ابو منصور المعمری جهت جمع آوری شاهنامه و نگارش شاهنامه منثور ابو منصوری ، یزدان داد پسر شاپور که از سیستان به طوس آمد ، نوشته ها و حکایات بسیاری از حماسه های پهلوانی سیستان را باخود آورد که جذاب ترین بخش های رخدادهای شاهنامه راتشکیل داد  والخ

8-    بی شک حکیم ابو القاسم طوسی، حکیم دانایی بوده است و از اندک بیانات او که در مقدمه شاهنامه آمده است  ( و گمان می رود فاقد هر گونه مدیحه دینی است ) می توان براین باور پای فشرد، اما مراد از حکیم بودن، فیلسوف بودن او نیست ( با مفهوم خاص فلسفه دان ) وگرنه هر انسان عامی نیز برای هر گفتار و عمل خود توضیحی عقلانی ارائه خواهد داد که در تعریف عام فلسفه می گنجد.

9-      مساله در خور توجه آن است که استادان برجسته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه های معتبر ایران همت بر آن گماشته اند که نسخه اصح شاهنامه را فراهم آورند و این تلاش نتیجه اش چاپ شاهنامه های متعدد از شاهنامه امیر بهادری گرفته ( که  به تعبیر مرحوم باستانی شماره چند صفحه را در چاپ سنگی امیر بهادری جای انداختند و برای دوری از خشم آمر، از شاعری خواستند برای صفحات جای افتاده شعر بسراید وآن را به شاهنامه افزودند تا صفحه بندی شاهنامه درست از آب درآید ) تا چاپ های برخیم و دبیر سیاقی وجنیدی و امثال آن .

به نظر می رسد ، این کوشش ها علی رغم مفید و مشکور بودن، در اصل مساله تاثیری نمی گذارد و برای درک شاهنامه از همه نسخه ها می توان استفاده کرد.

در شاهنامه روحی جریان دارد که فراتر از الفاظ صحیح و دخیل است . با خواندن هر شاهنامه ای، خواننده از حیطه کلمات بیرون می رود و خود را ناظر صحنه های باشکوهی می یابد که بیینده رااز تامل در کلمات می رهاند و به رفتارها می کشاند . اگر ده نفر حکایتی از ده نسخه متفاوت را بخوانند ، سرانجام داستان واحدی را تعریف خواهند کرد که قهرمانان و رخدادها و شگفتا حتی برگردان امروزی ابیات یکسان خواهد بود . مگر آنکه فردی مدعی شاهنامه پژوهی باشدو به حق خودرا از حیطه درک عمومی شاهنامه بیرون اندازد . زیاد هم فرقی نمی کند که مثلاً کشته شدن رستم فرخزاد بدست عربی به نام هلال بن علقمه باشد یادستهای پنهان سرداران  مدعیان سلطنت در تیسفون که رستم فرخزاد را مانعی در تحقق اهداف خویش می یافتند و با اصرار خویش یزدگرد را واداشتند اورا به مقابله تازیانی فرستند که نه آن سپاه در خور آنان بود و نه روانه کردن سرداری بزرگ و خردمند به مقابل آنان؛ویا گزارش نادرست منابع شاهنامه که برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت، کشته شدن رستم رادرنبردی رویاروی با سعد بن ابی وقاص قرار داده اند؛ درحالی که در همه تواریخ آمده است که سعد در جنگ قادسیه دملی بر نشیمن گاه داشت که به بهانه آن از جنگ احتراز کرد و این مایه تمسخر سعداز جانب همسرش و دیگران شد که چرا هرگاه جنگ سختی پیش می آید ، یک جای بدن سعد دمل می زند !!؟)

10   وسخن آخرین آن که  تکریم فضایل نهفته در نیاکان ورجاوند ایرانیان سنتی پسندیده است ، لیکن گفتار باید در حیطه گفتار و کلام و رفتار قهرمانان شاهنامه باشد . اغلب تفسیر های عجیب و غریب و گاه مضحک درباب شاهنامه نقض غرض و بدور از اهداف استاد طوس است . از آن گذشته جز پژوهش های نامداران شاهنامه پژوه آلمانی و انگلیسی و روسی و آمریکایی ، در تعابیر و تفسیر های استادان برجسته ادبیات فارسی معاصر جز بازی با الفاظ، تفسیر های بیرون از روح شاهنامه، تکرار هزاران باره حرفهای  کهنه برخی پژوهندگان قدیمی که خطیبان و استادان سخنور را در موضوع شاهنامه شناسی به مکبر های مساجد تبدیل ساخته است ، چیزی عاید شنوندگان نمی شود ؛ گویی شاهنامه پژوهان ما چیزی برای گفتن ندارند بدین جهت به تفسیر های بلاغی و دستوری و عرفانی و صوفیانه روی می آورند و بعید نیست چندی بعد همانند پژوهش های  مرحوم ناصر پور پیرار یا مقاله جالب خلخالی درباب کورش هخامنشی، شاهنامه عزیز فردوسی نیز در حیطه پژوهش هایی آنچنانی قرار گیرد و به یقین روان استاد طوس نیز از این رویدادها شادمان نگردد.

                            ( سید ضیاء الدین جوادی 26 اردیبهشت 1395)   

 

 

یکشنبه 26 اردیبهشت 1395
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


پنج شیر در نهمین شهر مزدا آفریده..    (  قسمت دوم )    سید ضیاء الدین جوادی

درسالهای تدریس دردبیرستان وبعد دانشگاه، دانش آموزان ودانشجویان بسیاری از آبادی های فندرسک داشتم که تلاش جمعی ما برای پیگیری سابقه ومعنی نام «فندرسک» بی نتیجه ماند؛ اگرچه گاه معانی عوامانه ای مطرح می کردند که چون پایه علمی نداشت و مستند نمی بود ، مارا در انتظار یافتن سند و مدرکی که راهگشا باشد ،باقی گذاشت.


سخن از میرفندرسکی ها که از سادات استراباد بوده اند(و هم اکنون تعدادی از خانواده های استرآبادی ، دارای این شناسه فامیلی می باشند ودر استرآباد ساکنند .) بااظهار نظرهای آقای شریفی» که تحصیلات فلسفی خودرا در سودان و ایران دنبال کرده است ادامه یافت وعبور از (خان به بین ) که از روستایی کنار جاده ای، به شهری تبدیل شده است  ومدعی مرکزیت فندرسک، نیز مانع ادامه آن نشد. هرچند تک مضراب اشاراتی پراکنده ، وقفه ای کوتاه ایجاد می کرد. اما به علت کم خوابی دوشینه استاد صفی الله حساس، و کم حرفی بدخشانی عزیز خلیل احمد احدی  و نجیب الله کابلی ، گپ زدن با آقای شریفی ، درازی راه را کوتاه می ساخت  بویژه که علاقه نگارنده به مباحث فلسفی سبب می شد ضمن بحث با فلسفه دان جوان پنجشیری، گاهگاهی ذهن به نظریات بسیار جالب فیلسوفان یونانی سری بزند، نظریاتی که اندیشمندان بزرگ جهان اسلام را مبهوت خود ساخت ؛ آن گونه که علی رغم افزودن به موضوعات  و مباحث فلسفی یونانیان ، باز هم در چنبره آن گرفتارآمدند ومحلل زوجیت فلسفه یونانی با اسلام شدند .

«دلند» نیز که همانند (خان به بین ) بسرعت راه رشد را می پیماند نیز از تیررس بحث ها دورنماند و زمین های حاصلخیز آن و کشت توت فرنگی و احداث باغات آن و این که چند دهه پیش جنگلهای انبوهی منطقه را می پوشاند که جای خودرا به مزارع داده است مارا به حوالی رامیان کشاند و سخن باز به سلوکیان و جانشینان اسکندر و جدالهای آنان در این مناطق با پارتیان وشکست های آنان در برابر پارتیزانهای پارتی ( که نام جنگ پارتیزانی به علت شباهت آن نوع جنگ و گریز با شیوه پارتیان ، رواج یافت ) کشیده شد.


براستی «بازمانی» و سرفرازی ایران دربرابر آن همه وقایع کمر شکن تاریخی ، شگفت انگیز است . مشهوراست که تاریخ مانند آیینه درون و اطراف اتوموبیلها، برای دیدن  وقایع پشت سر ومسیر طی شده است برای تنظیم بهینه رانندگی . تاریخ نیز چنین نقشی دارد . برای پیمودن کم خطر راه پیش رو، لازم است گاهگاهی در آیینه تاریخ به پشت سر نگریست.  همانگونه که رخدادهای رامیان در گذشته و حال ، می تواند درس عبرتی برای تصمیم گیرندگان شهر ها وولایات و..باشد ، تا با خبطی ، شهر خویش را از شاهراه های ارتباطی دور نسازند ، آنگونه که رامیان بدان دچار شد و سخن از آداب و رسوم گذشته رامیان و سوقاتی های گذشته و حال آن، که تبسمی هم برلبها نشاند.

این گفتگوها، مارا از صرف صبحانه ای که قرار بود در جنگل دلند انجام شود غافل کرد تا به آزاد شهر یا« شاه پسند » رضاشاه پسند رسیدیم.


درتاریخ آزاد شهر کنونی و شاه پسند قبلی آمده است که به هنگام عبور پهلوی نخستین، موقعیت مهم نظامی و جغرافیایی آزاد شهر توجه اورا جلب کرد و دستورداد در آنجا شهری بسازند که به شاه پسند موسوم شد. این شهر در چهاراه استانهای خراسان، مازندران (قبلی) ، سمنان و نیز آسیای میانه قرار داشت  . نیروی نظامی اندکی می توانست مانع پیشروی به داخل فلات ایران از طریق دره شاهرود گردد ، بدین جهت در آبادی آن منطقه کوشیده شد و علاوه برآن زمینهای مرغوب منطقه ، به زیر کشت هندوانه های بسیار بزرگ و شیرین رفت که شهرت شاه پسند را در ایران گسترد و پنبه زارهای آن نیز، خوراک کارخانجات متعدد گردید.


پیشنهاددیداراز «آق امام» وصرف صبحانه پذیرفته شد و جاده اسفالته و پیچ در پیچ «آق امام»، مناظر شگفت انگیزی را در چشم دانشجویان عزیز گشود و ارتفاع مکان امام زاده وچشم انداز دوردست ها، با مزارع سرسبز و کلزاهای به گُل نشسته، توجه ها را جلب کرد . بعداز صرف صبحانه و نگاهی به دوردست های تپه ماهورها و کوهستانهای شرق امام زاده، صحبت رابه روستای«سیاو سنگ» کشانیدکه توضیح دادم:از نصایح مهم عنصر المعالی کیکاووس ، نوه قابوس وشمگیر ، به فرزندش گیلانشاه آن بود که (...  پسرم! دربسیاری اوقات حرف حق گفتن مایه دردسر می شود ، از آن پرهیز کن . وواقعه خویش در دربار آذربایجان را توضیح داد که در سالی ازغزای کفاربرمی گشتم ومدتی میهمان امیرآذربایجان بودم. روزی درمحضرامیر ازشگفتی شهرها سخن می رفت و چون از من خواسته شد درباب شگفتی های گرگان( همان نهمین شهر مزدا آفریده !!!)سخنی بگویم ، گفتم در کوهستانهای گرگان، روستایی است وچشمه ای در آن است. چون زنان آب از چشمه بردارند و به روستا برگردند، در مسیر، کرم هایی وجود دارد که اگرزیر پا نهند، آب برفور ناخوش و گندیده شود و....»  امیر از سخن من روی درهم کشید و بعداً شنیدم که گفت ، فلان، سخن کودکانه، در محضر ما نبایستی گفت . من از شرم به محضر امیر نرفتم و پیکی را به گرگان فرستادم و استشهادی طلب کردم در باب آن چشمه، که چهل تن از قضات ومعتمدان برآن امضاء نهادندوچون استشهادرابه محضر امیربردم؛خندیدوگفت :می دانستم چون تویی سخن بیهوده نگوید ، اما چرا سخنی راست باید گفت که برای قبول آن، چهل تن از قضات و معتمدان باید بر آن امضاء نهند و درد سر آفریند . ( نقل به مضمون از قابوس نامه )


دیدار و زیارت امام زادگان محمد بن زید بن الحسن و محمد بن جعفر صادق علیهم السلام، که در بلندای کوه ـ تپه ای مُشرِف بر دشتهای شمال منطقه بود، خوشایند همگان شد و تاسیسات رفاهی آن سبب شد فرشی بگستریم و لقمه الصباحی خورده شود. چون روز جمعه بود و تعطیل هفتگی ، زوار یکی یکی آمدن گرفتند و ما رفتن. درسراشیبی تند برگشت، مناظر، آن اندازه دلچسب وحیرت انگیز بود که در نیمه های راه ، ایستادیم تا هنرنمایی طبیعت را درآفرینش نقش های بدیع، ثبت دوربین های خویش سازیم و آنگاه باز گشت به جاده و روی به گنبد نهادن.


حاشیه آبادی های مسیر آزاد شهر به گنبد، زیاد نیست؛ علت نخست، کوتاهی راه است که با جاده دوطرفه نسبتاً پهن به سمت گنبد می رود و عبوراز نظام آباد یا «نگین شهر» فعلی، که گویی به سبک نظام کاستی عصر ساسانی ، فرزندان بعد از پدر، سازنده تانکر های آّب  بوده وهستند و محصولات براق خویش را نیز در حاشیه خیابان شهر ،یا درست تر، درمسیر جاده ای تلنبار ساخته اند .

در  خروج از آزاد شهر» و روی آوردن به نگین شهر فعلی، تغییر دما و نا مطلوبی تاریخی هوای    « جرجان !!» : ( چه می شود کرد؟ همنشینی با عرب دوستان حوزوی نتیجه اش همین است !!)   محسوس می شود که همین سبب شد به عنوان شهر تبعیدگاه حکومتی درآید و شنیده بودم خواننده کوچه بازاری ، ولی محبوب مردم ، نعمت الله آغاسی احتمالاً به جرم  (!) مطربی و « فسق حنجره ای !!  » مدتی را در هوای کم اکسیژن گنبد بگذراند .

معمولاً پیش دانسته های هر کس در شناخت شهر ها ، حتی اگر با عکس و فیلم و نوشتارهای مستند جغرافیایی همراه باشد، درحضور و دیدار واقعی از شهر ها در هم می ریزد.. هرگز شهری که خوانده ایم با شهری که می بینیم مطابقت ندارد و این را می شود توسع داد و تسری آن رابه بهشت و دوزخ هم رسانید . آیا این همه تصویرگری مطلوب و نامطلوب درباب بهشت و دوزخ، با حضوردر آنها با پیش دانسته ها مطابقت خواهد داشت؟ اصلاً حوریانی که آنقدر نازک بدن هستند که امعاء و احشای آنها ار بیرون دیده می شوند ارزش آن رادارند که به خاطر آنها، از پیشنهاد های دلپذیرتر شیطان که برای وسوسه برروی میز نهاده چشم پوشید؟


نمی دانم توصیف قبلی شهر گنبد یا گرگان تاریخی در ذهن دانشجویان افغانی من چه نقشی آفریده بود وآیا دیدار از شهر، آن تصورات را چه اندازه درهم ریخته است. روز، جمعه است و تقریباً همه جا تعطیل؛ قبلاً برنامه پیشنهادی آن بود که روز غیر تعطیلی چون پنجشنبه این سفر کوتاه برگزار شود که به عللی نشد و به جمعه موکول گردید. سیمای شهر درروز غیرتعطیل، واقعی تر می نماید؛ زیرا تیپ فرهنگی و اجتماعی و مذهبی و...را در ایام غیر تعطیل بهتر و بیشتر می توان شناخت و نگاه جامعه شناسانه و مردم شناسانه در ایام غیر تعطیل بیشتر نافذ می شود. هوا آهسته آهسته گرمتر می شد و در آن هرم گرما ، رانندگان بی انضباط، بر عصبیت ها می افزایند . همه توقع دارند دیگران به رانندگی خلافکارانه آنان تن دهند. خیابانهای عمود بر هم گنبد نیز،که یادگار هنر آلمانهای بعد ازجنگ دوم جهانی است نتوانسته انتظامی بررفت و آمدها بخشد و« استاد حساس» که به سابقه کم خوابی دوشینه ، خیلی مایل است پلکهارا برای دقایقی هم شده بر هم نهد ، از هراس برخورد اتوموبیل ها، پلک را نیم باز گذاشته و علاوه بر طمانینه و کم حرفی ذاتی، گرما نیز رخوتی دراو ایجاد کرده که بیشتر به خواب می اندیشد تا دیدن برج آجری قابوس. وشگفتا بر خلاف همیشه ، ترافیک نیمه سنگینی بر خیابان حوالی فلکه مرکزی شهر حاکم است و هرچه آهسته پیش تر می رویم نوک چون مداد تراشیده برج قابوس از فراز ساختمانها بیشتر دیده می شود. دقایقی بعد برج شکوهمند قابوس کاملا نمایان می گردد وهر مطلع تاریخ ایران را به تعظیم وا می دارد.


 

 

  پنج شیر در نهمین شهر مزدا آفریده..  (  قسمت سوم )  سید ضیاء الدین جوادی

با رسیدن به برج قابوس ، افتخار خویش را که همان (پراید Pride) مظلوم باشد در حاشیه چپ خیابان پارک کردیم وبا ذکر این هشدار که وسایل قیمتی خودرا در اتوموبیل نگذارید،وخود نیز علاوه بر قفل و زنجیر فرمان، قفل پدال را نیز بر آن افزودم تا مانع کسب رزق و روزی دزدان شریفی گردم که به جای ارقام نجومی به سرقت جعبه آچار حقیر معلمی بسنده  کردند و.... به داخل محوطه روی آوردیم .


    دست فروشانی چند و عکاسی که علاوه بر صنایع دستی ترکمن، نمونه کارهای عکاسی خودرا در ورودی محوطه پهن و الاچیق گونه ای نمدین نیز برای عکاسی هنری(!) برپا کرده بودند که زیاد توجه دانشجویان را جلب نکرد. به ورودی و فروشندگان بلیط ورودیه که نزدیک می شدیم ، گمان نفرت آور بهانه جویی مسئول ورودیه ، قبل از گام نهادن به مقابل دکه هشدار روانی بود که زیاد به تاثیر معرفی نامه جامعه المصطفی دل خوش نکنیم و گمان وحس صادقانه ای نیز بود. . با سلام و علیک و خسته نباشید و توضیح این که معرفی نامه ای از فلان مکان آورده ایم که مسامحتی داشته باشید، مسئول فروش که جوانکی لاغراندام می نمود و چند نیروی انتظامی نیز بطور نشسته دردرون دکه اورا اسکورت می کردند، با مشاهده معرفی نامه ، به صغری و کبری چیدن پرداخت که تخفیف بلیط نداریم و اگر داشته باشیم برای روز پنجشنبه است نه جمعه و شما باید به آقای فلان که نامه خطاب به اوست مراجعه و تایید او را می گرفتید که چه دستور می دهد که با نیمه فریاد و ناراحتی بدو گفتم آقا بس است ،  معرفی نامه را ازدست  او گرفتم و همه بهای بلیط پنج نفره را روی میز او ریختم که مارا به خیر شما امید نیست، پولتان را بگیرید وبهانه جویی هارا بس کنید . آخر روز جمعه و تعطیلی و اداره میراث فرهنگی تعطیل شده و رئیسی که درهرلامکانی ممکن است باشد جز محل کار ...و برای اندک بهای بلیط چه لزومی به این همه بهانه جویی و دلیل تراشی است . ابتدا گفت ، این قانون است و دوربین هایی مارا کنترل می کنند وشگفتا درادامه گفت چند نفرید؟ چون گفتم پنج نفر ، اظهارداشت خوب برای سه نفر بلیط بگیرید وکافی است(!!!) وبلیط داد و اجازه ورود.

کاملاً معلوم بود که آن همه بهانه جویی ها ریشه در خود نمایی و آزار مراجعه کنندگان دارد  واحتمالاً لذتی شیطانی از خواهش مراجعه کنندگانی که مصر به استفاده از معرفی نامه های قانونی خود باشند  و لذت درونی او برای ارضای عقده حقارتی که در نهاد اونهفته است؛عقده ای  از تنزل مقام «بلیط پاره کن» ، به ارتفاع «مقامی بزرگ(!!) در ممانعت یا اجازت ورود دیگران به محوطه اصلی برج»....  ومصداقی از مدیران والامقام دستشویی های بین جاده ای که برای تشخص جایگاه خویش اوامری جازم صادر می فرمایند که:  این آفتابه را بگذار و آن آفتابه رابردار.؛ وحق هم دارند زیرا سرپیچی از اوامر آنان، عواقب وخیمی برای مراجعه کننده ی «در تنگنا قرار گرفته» خواهد داشت. وگرنه این چه قانونمندی درابتیاع بلیط ورودیه بوده است که به سهولت وتنها به خواست غیر قانونمندانه « بلیط پاره کن !! »، دو نفر رایگان اجازت ورود یافتند ویک بام در شهرگنید( همان نهمین شهر کذایی ) شامل دوهوا گشته است.والبته به علت کم بودن بازدید کنندگان، که تنها یک خانواده تهرانی در محوطه وسیع برج بیش نبودند وقوف یافت. جدای از آن که دوباره ذهن به باب اول وندیداد سری زد که در این نهمین شهر مزدا آفریده، آفت های بسیار دیگری نیز نهفته است.

    در صعود از سربالایی تپه اطراف برج، پاسخ به سئوالهای آقای حساس را موکول به رسیدن به برج کردم ولحظاتی بعد به درون برج گام نهادیم .


در فضای درون برج که نیمه تاریک و نیمه سیاه می نمود ، بلندای برج در ظلمت و کم نوری محو شده بود. لحظاتی بعد به معرفی برج پرداخته شد که:  این برج  (برج قابوس) که نام شهر « گنبد قابوس»  برگرفته از آن است ،درسال 397  قمری ( 375  شمسی)  یزدگردی ساخته شده است و بلندترین برج آجری جهان محسوب می شود.نوک مخروطی آن 18 متر ، وارتفاع بدنه37 متر ( جمعاً بلندی برخ 55 متر ) که با 15 متر خاکریز تپه ای که برج بر آن استواراست حدود 70 متراز سطخ زمین بلندی دارد.

در بدنه برج کتیبه ای آجرین توضیح داده است که : ( بسم الله الرحمن الرحیم. هذا قصر العالی .الامیر شمس المعالی. الامیر بن امیر. اَمرَ بِبَنائه فی الحیاته . قابوس بن وشمگیر سنه سبع و تسعین وثلثماه قمری وسنه خمس سبعین وثلثماه شمسیه )  گویا در اطراف برج معسکر و لشگرگاه بوده واین مجموعه دربیرون شهر گرگان تاریخی قرارداشت که خرابه های آن در سه کیلومتری غرب شهر ودر حوالی امام زاده یحیی بن زید(ع) قراردارد.. برج هشت ضلعی است و 10 ترک برروی بدنه دارد . قطر داخلی بنا 70/9 وقطربیرون از قاعده ترکها، 14 متر و 66 سانتی متر است . ساخت دایره ای ضلع دار برج، سبب استحکام آن شده است هر چند درزلزله سال 875 ق آسیب فراوان دید اما در دوران معاصر مرمت شد . گویند قابوس این برج رابرای گور خویش ساخت که بعداز فوت او، امیررا درتابوت شیشه ای نهاده و با زنجیر ازدرون برج آویختند  وبه روایت دیگر امیررا درون آن برج دفن کردند ، اما هردو این گزارشها مردود شناخته شد، زیرا درسال 875 ق هیئتی از باستان شناسان روسی تا عمق 11 متری برج را کاویدند وهیچ نشانه ای از وضعیت گوربودن در آن نیافتند . برخی این برج را راهنمای هدایت کاروانها محسوب داشتند که عوامانه می نماید؛ زیرا جنگلهای انبوه اطراف و عبور کاروانها اززیر درختان ، برج رااز انظار پنهان می داشت . برخی آن را مسلحه و انبار اسلحه دانسته اند که مضحک می نماید وارتفاع برج نافی آن است و اظهار نظرهای دیگری که بدون مناط اعتبار محققین و باستان شناسان است. واقع گرایانه آن است که ساخت این برج را برای بیان شکوهمندی خاندان دشمنزیاری باید شمرد و همان نقشی را دارد که ساختن برج آزادی ( شهیاد سابق  ) بدان هدف بوده است و آمر به ساخت آن، به خوبی به هدف خویش رسیده است ؛زیرا  رضا شاه پهلوی را نیز ناگزیر ساخته است از خیر اطلاق نام گرگان قدیمی به این شهر بگذرد ( تانام قابوس زنده بماند ) و عنوان گرگان به شهر استرآباد الصاق شد تا مایه مباهات استرآبادی ها گردد و مجسمه فخرالدین اسعد گرگانی به جای نصب درزادگاه او ، غریبانه در شهر استرآباد نصب شود و قس علی هذا..


قبل از توضیحات درباب برج، نکات مهم درباب واژه گرگان و سابقه تاریخی آن از اوستا گرفته تا منابع یونانی که بدان نام «هیرکانیا» دادند و یزید بن مهلّب ( به تعبیر دیگر محلب = دهخدا ) آن را ویران کرد و دوباره ساخت ، و مغولان آن را بکلی ویران ساختند ..... شهری را ویران ساختند که  سر در غبارِسایه روشن های پیش از تاریخ دارد.شهر عبد القادر جرجانی ها، سید اسماعیل جرجانی ها، ابوسلیک گرگانی ها، لامعی گرگانی ها، فخرالدین اسعد گرگانی ها وابوزراعه معمری ها و ابو منصور بهمنیار ها (شاعر قرن چهارم ) و ابوالقاسم گرگانی ها ( همان که رخصت نداد پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان دفن شد زیرا عمری مدح مجوسان (!! ) کرده است ( و مایه شگفتی نیست؛ که فرد معصوم شنیده بودیم و شهر معصوم ندیده بودیم وشاهان ساسانی خویشتن را شاهنشاه ایران و انیران می نامیدند که کاملاً بجا بوده است .)...

شهری که به روایت تاریخ جرجان،  بزرگان دینی بسیاری از شیعه و سنی بدان پای نهادند ...          ( ..ومنهم ابو عبد الله الحسین بن علی رضوان الله علیه، و عبد الله بن عمر رضی الله عنه ، وحذیفه بن الیمان رضی الله عنه ، وسعید بن العاص رضی الله عنه ، وسوید بن مقرن رضی الله عنه ، وعبد الله ابن ابی اوفی رضی الله عنه ، وابو هریره رضی الله عنه، وعبد الله بن الزبیر رضی الله عنه ، ویقال الحسن بن علی رضوان الله تعالی علیه ، وسواد بن قطبه ویقال سواده بن قطبه رضی الله عنه ، وسماک بن مخرمه رضی الله عنه ، وهند بن عمرو رضی الله عنه ، وعتیبه بن نهاس رضی الله عنه وعن جمیع الصحابه ...( نقل عیناً از تاریخ جرجان، للسهمی المتوفی سنه 427 ه. تحت مراقبه الدکتور محمد عبدالمعید خان مدیر دائره المعارف العثمانیه . عالم الکتب ،جمیع حقوق الطبع والنشر محفوظ للدّار .الطبعه الرابعه 1407ه 1987 م ص46) 


 گرگان تاریخی ، شهری که مزین به قدوم ابن سینا و ابوریحان وغزالی وتفتازانی وابو عبید جوزجانی  و... است . شهری که در شمال آن و در دهستان قوم «داهه»ها یا «داسه» ها می زیستند و از آنجا به اروپا رفتند وهم اکنون به نام کشور «رومانی» سر بر می افرازند، شهری که «سومریان» از همان حوالی به بین النهرین رفتند و پایه های ورود بشر به دوران تاریخی را ریختند و هزاران « شهر و شهروشهر گفتنها» که هم عبرت روزگار است و هم اندوه فرزندان آرین .  شهری که بعد از کشته شده مردآویج در اصفهان، و پادشاهی برادرش «وشمگیر»، این امیر اخیر، پایتخت را از (ری) به گرگان آورد و به همراه خود اقوام «گیلک» و «دیلم» را از موطن خود دیلمان و گیلان به این سرزمین آورد تا پاسدار حکومت قدرتمند و دانش پرور«زیاری» شوند وهنوز باز ماندگان آنان به همین نام «گیلک» و «دیلم» در منطقه می زیند . حکومتی که بعد از«وشمگیر» دلیرو خردمند، فرزندش «بیستون» و آنگاه «قابوس» بر تخت نشستند و اکنون عصاره دوراندیشی «قابوس» را در لمس آجرهای مقدس برج او، به خویش منتقل می کنیم.  «ابن سینا» به همراه «بوسهل مسیحی» به عشق دیدار و زیارت قابوس بیابانهای هولناک آسیای میانه را درنوردید تا به دیدار قابوس آیند وواحسرتا که بوسهل در ریگزارهای تفتیده بین بخارا و گرگان جان سپرد وابن سینا به علت تند خویی این امیر روشن ضمیر   ( عنوانی که مرحوم یوسفی بدو داد ) وزندانی شدن او در قلعه «چناشک» و بعد «بسطام» و قتل قابوس ، ناامیدانه به اصفهان و دربار «بوییان»، روی آورد . شهری که ابوریحان بیرونی بدین شهر آمد و اثر شگرف خود ( آلآثار الباقیه  عن القرون الخالیه ) را مزین به نام قابوس ساخت . شهری که منوچهری دامغانی به اینجا آمد تا در برکه توجهات فلک المعالی منوچهر ، شاعری کند و نام منوچهری را برگزیند .وآن همه شکوهمندی در پای جبن ونادانی خوارزمشاهیان هباً منثور گشت .


هرگاه به جغرافیای تاریخی میهن خویش می نگرم، اندوهی شگرف بر جانم می نشیند . اندوهی بزرگ از پراکندگی برادران و فرزندان نیاکان فرهمند خویش. به «مرو» می نگرم وواقعاتً واقعاتی که سبب شد آسیای میانه با معاهده آخال از دست برود؛ ... وآرزومندی «دست نماز» گرفتن به آب مقدس «سیردریا» و «آمویه» تاریخی  ونمازی «نَمَنگَهَه » وار از بُن جان، همراه با درود فراوان به فَروهَر های نیاکان ورجاوند خویش که روان های آنان درکوههای پامیر و تیان شان و البرز و دماوند و زاگرس و دنا، تا دوردست های« فاراب»ی که هم اکنون در قزاقستان است و کاشغری که در چین است  تا بغداد و بغدادک و بخارای «ویهار »بوده و سمرقند چون قند و خیوه و خوارزم و ترمذ وکابل و زابل و بلخ و بامیان و هریوه و جام  و آمل زم و آمل طبرستان و کوههای پربرف آذربایجان و دربند و شروان و.لنکران .......ودرهمه سرزمینهای تاریخی و فرهنگی میهن بزرگ خویش  ( ایران )  به فرزندان خویش می نگرند؛ و آیا چنین دست نمازی را دهر ، مجالی ورخصتی بخشد ؟ که گمانی نیست .

سفر به گرگان تاریخی به همراه عزیزانی که حامل ژن های نیاکان منند ، رنج گرما و خستگی از تن می زداید ودرمحضرروان قابوس وعنصرالمعالی و دیگران، کمی پرمایه تر این شکوهمندی را به گوش خانواده ای تهرانی نیزمی رسانم که درکنار گروه اندک ما ایستاده اند و به گفته ها توجه نشان می دهند . همانهایی که تُنُک مایگی «بلیط پاره کن» یاد شده سبب «تُنُک مایگی» بازدید کنندگانی چون آنان  شده است و ذکر آنان شد.

با توضیحاتی که درباب جوانب قابل ذکر گرگان تاریخی داده شد، از برج پایین آمدیم وابتدا دانشجویان ، «گرما» به «آبی خنگ» فرونشاندند و آنگاه طعامی در رستورانی و زیارت مرقد یحیی بن زید ( علیه السلام )

در غرب گنبد ، ودر جوار ویرانه های گرگان تاریخی، مرقد یکی از نوادگان امام چهارم شیعیان (یحیی فرزند زید ابن زین العابدین ـ ع - ) قرار دارد که از دیرباز ملجا درددیدگان و شفا بخش آلام دل آنان بوده است .


    حیات اندیشه های «زیدی» بر موازین انتخاب مردمی و انتصاب الهی امام گسترده است. حماسه عاشورا دروقایع بعد از آن، تاثیر بسیار گذاشت و بین دواندیشه قیام و قعود یا اندیشه حسنی و حسینی بودن شیعیان برپا شد، زیرا پس از  شهادت امام حسین (ع) و عدم امکان مشارکت فرزند آن امام همام ( زین العابدین ـ ع ـ) در قیام کربلا، فرزند دیگرامام چهارم ( زید ) که برادرامام محمد باقرعلیه السلام نیز محسوب می شود، مباحثاتی رُخ داد که:  آیا قعود امام درخروج بر حاکم ظالم، سبب خروج امام از شرایط امامت می شود یا نه ؟ «زید» که شاگرد واصل بن عطا ـ پیشوای معتزله ـ و شاگرد حسن بصری  ـ بود ، بابرادر خویش ( امام محمد باقر علیه السلام ) دراین باب گفتگو ها داشت. زید بر ضد حاکم جابر زمان خویش قیام کرد ( 122 ه)و گروهی نیز بدو پیوستند اما در برابر خلیفه ( هشام بن عبدالملک ) شکست خورد و کشته شد و سراورا به مرکز خلافت بردند و جسدش راابتدا بردار آویختند وآنگاه  سوزاندند و در دجله ریختند .

فرزند زید ( یحیی ) به خراسان گریخت و در حوالی جوزجانان بلخ با نیرویی که بدور او گرد آمده بودند، بر «نصر بن سیار» حاکم اموی خروج کرد ، اما او نیز پس از کرّ و فرّ های بسیار شکست خورد و کشته شد و سرش را به دمشق فرستادند و جسدش را در جوزجان بردار آویختند تا به هنگام قیام ابومسلم خراسانی از دار بزیر آوردند و دفن کردند. اگرچه مستندات تاریخی حکایت از دفن جسد (یحیی) درجوزجانان بلخ ( میان مروالرود و بلخ ) دارد، اما گروهی معتقدند: « کرّ و فرّهای یحیی، تا حوالی گرگان (گنبد قابوس کنونی ) کشیده شدوواقعه کشته شدن وسربریدن او دراین منطقه اتفاق افتاد و به همین دلیل، قائل به اصالت دفن او در این مکان می باشند .

گویا در نواحی دیگری در ایران و ترکمنستان، مزارهایی منتسب به «یحیی بن زید»وجود دارد که درتاریخ سخن درباب آنها کمتر است .

زید دراندیشه های خویش، «قَدَری مذهب» بود وشرط امامت را قیام وخروج به شمشیر می دانست . وزید معتقد به سبّ و لعن شیخین نبود به همین دلیل شیعیان کوفه از او روی گردانیدند (او را رفض کردند ) وبه همین علت، پیروان زید را رافضیه نام نهادند.

از جمله باورهای زید، جایز دانستن امامت مفضول بر فاضل، ردّ امامت کودکان، عدم جواز امامت بیش از یکنفر در یک زمان، عدم باور به رجعت و... می باشد

«زید» از شیوخ ابوحنیفه محسوب می شود و ابوحنیفه با او بیعت کرد و به همین دلایل «زیدیه» بیشتراز گروه های دیگر شیعی به اهل سنت نزدیک می باشند .

در تاریخ ایران علویان طبرستان که حکومتی دینی و سیاسی در شمال ایران تشکیل دادند از این گروه مذهبی ( زیدیه) بوده اند و در شمال آفریقا (در مغرب یا مراکش ) اولین دولت شیعی و زیدی توسط ادریسیان (112-375 ه ) تشکیل شد . در یمن نیز «زیدیه» بسیار فعال بوده و تا قبل از اعلام جمهوریت در یمن ، امام زیدیان در صنعا می زیست  که با کمک عبدالناصر و مصریان به جمهوری خواهان وشکست امام البدر وپیروانش ،به حکومت مذهبی زیدی خاتمه داده شد.

اگر چه دانشجویان همسفر، خود عالم به مسائل دینی بوده و تحصیلات آنان در جامعه المصطفی(ص) العالمیه گرگان به تقویت آموخته های آنان کمک کرده است، اما این بحث،  باب  برخی گفتگوها  را گشود و بازهم  پرنده  خیال دگر بار درفضای خاطره ای پرگشود که دردیداردانشجویان دانشگاههای مرمره  و استانبول که دوسال پیش میهمان المصطفی واحد گرگان بودند و از برج قابوس و آنگاه مرقد یحیی بن زید دیداری دست داد،بزرگواری که نقش توضیح دهنده رابرعهده گرفت،علی رغم در خواست ایراد توضیحاتی درباب این مکان مقدس ، به ذکر مصیبتی از آل عبا اکتفا کرد و موضوع را«درز» گرفت،  یا از قبل درزی نداشت تا چیزی از درون او تراوش کند؛ و همه را مبهوت گذاشت . گرمای بیش از حد هوا ( آنهم در اسفند ماه ، ) واین که نمازها خوانده شد و عکسی هم ذخیره گردید، غافل از رفتن به محوطه بازمانده های تاریخی گرگان در پشت امام زاده، بیرون آمدیم و چون بایاد آوری موضوع، علاقه ای نشان داده نشد ، از بازدید خرابه ها گذشتیم زیرا گرما و احتمالاً علاقه دانشجویان همسفر به بازگشت،که بروز نمی دادند، اما در وجنات آنان پیدا بود، جایی برای ادامه بازدید ها نمی گذاشت و حق هم داشتند ، اصلاً تحصیلات دینی آنهم در حوزه ای که نیمی حوزوی و نیمی ( به ادعا ) دانشگاهی است و در عنوان جامعه المصطفی نیز آمده است،  علاقه به مسایل تاریخی جایی نخواهد داشت؛ زیرا مصدّق فرمایش آن روحانی بزرگواراست که می فرمود : فردوسی به جای شاهنامه سرودن و سی سال عمر تلف کردن برای عجم زنده کردن ، خوب بود می رفت سی سال حدیث می خواند .(!!).

بر مرکب نشستیم و دوباره مسیر فلکه بخشداری تا فلکه مرکزی را طی کردیم وباز ازمقابل برج قابوس گذشتیم تا از جاده ای که به طرف مرز پل و مراوه تپه می رود ، در نیمه راه ، به طرف اینچه برون تغییر مسیر دهیم . دوستی می گفت: در مسافرت با اتوبوسها مخصوصاَ در شب ، هروقت اتوبوس در چاله و چوله می افتد، در حال چرت هم باشیم فوراً می فهمیم وارد شهری شده ایم؛ اما این مسیر تا میانه های راه ، گویی صفت شهر گونه داشت اگر چه بیابان بی آبی بیش نبود، که علف ها و گلهای خودروی صحرایی آن، به برکت یکی دو نم باران، سراز خاک بر آورده بودند و تعطیلی جمعه و هوای خوش برای گنبدی های مالوف به هوای بد ، برکتی بود تا با اتوموبیل و تراکتور و ووانت به صحرا بزنند و دل به طبیعت زیبای صحرایی بسپارند. زیبایی مناظر سبب شد به توصیه آقای حساس، جایی بایستیم و از رویش بذراتوموبیلها در بیابان سبز، یکی دو عکس برداریم وآنگاه ادامه مسیر به طرف بازارچه مرزی اینچه برون در مرز ترکمنستان .

درراه مانند اغلبِ مناطق ترکمن نشین، موتورسیکلت سواران لاقید ، جاده هارا در سیطره خود گرفته و گاه پنج نفره بر موتورسیکلتی نحیفی سوار می شوند و مخل ترافیک جاده ای می گردند ، با احتیاط بیشتری به رانندگی پرداختیم، هرچند «استاد حساس» زیر چشمی کنترل می کرد که بی احتیاطی نکنم و اتوموبیل های روبرو را مواظب باشم؛واحتمالاً حلاوت چرت زدن رابراو تلخ گردانیدم ، اما چاره ای نبود ، راه طولانی و هوا گرم و جاده باریک و ترافیک سنگین و راننده پیر و آب عمر از سر گذشته؛ که هراتفاقی بیفتد ، پیران را باکی نیست که در این اواخر عمر ، به قول هلاکو خان مغول نان خدا را به زیادت می برند و عزرائیلی کجاست تا آنان را در دجله فنا اندازد وجارا بر جوانان فراخ سازد؟ یا به تفکر یکی از رجال سیاسی ایران که قبلاً می فرمود (!!) بازنشستگان مانند درختان خشکیده ای هستند که آب در پای آنان ریختن ، بیهوده است ( منظورش آن بود که اضافه کردن حقوق باز نشستگی آنان کار لغوی است ، که نوعی از تفکر هلاکو خانی مدرن را دراونشان می داد .) در ایستگاه بازرسی که راه مراوه تپه رااز «اینچه برون» جدا می کرد ، از چشم تیز بین مامور نظامی به سلامت گذشتیم ودل خوش به آن که معرفی نامه همراه مان، اگر در نظر «بلیط پاره کن میراث فرهنگی» اعتباری نداشت، شاید اینجا یا در ایستگاه پلیس راه آق قلا، بکار آید،  که آن هم  نشد.

مسیر ایستگاه بازرسی بطرف اینچه برون ، دل چسب تر می نمود مخصوصاً برکه هایی که به برکت سد «دانشمند» ایجاد شده بود و طراوتی بسیار، که به شوخی به دوستان گفتم: این مناطق پراز پرندگان مهاجر بوده است که استاد مزیدی عزیز مان، آنها را از چیز  به ناچیز ( به قول فردوسی )  تبدیل کرده است . که البته یاد آور شدم که این شوخی به خاطر این بود که به یاد استاد مزیدی افتاده ایم و خاطرات خوش اردوهای دانشجویی که با آنان همراهی می کردیم و بارهااز این مسیر گذشتیم.

خستگی راه همراهان را، با ذکر این که: این اطراف یا فلان جا مرز ترکمنستان است کم می کردم؛ زیرا به شمّ تحصیلات روان شناسی خویش متوجه شدم این مسیر را به خاطر دیدن مرز ترکمنستان تحمّل کرده اند و من نیز اگاهانه با ذکر نام مرز ترکمنستان، نوعی دوپینگ روانی بدانان تزریق می کردم تا آنکه به اینچه برون و بازار چه مرزی ان وارد شدیم.


مرز اینچه برون که در واقع به برکت  تاسیسات گمرکی رونقی گرفته است ، بیشتر از آن که محل داد و ستد باشد، به نوعی جایگاه، محل تفریح و خروج از تنگناهای شهری رادارد و مسافران با تغییر محیط  جغرافیایی  که بیش از یک ساعت راه نمی باشد ، گویی به استان دیگری روی آوده اند؛ اگر چه جذابیت رنگارنگی کالاها که اغلب از نوع اجناس بنجل های چینی است و با قیمتی بالاتراز گرگان به خریداران فروخته می شود، محبوب و مطلوب زنان و کودکان است و سوای بسیاری جوانان ترکمن که به عللی ، مجرد بدانجا هجوم می آورند ، بیشتر جمعیت را زنان و کودکان تشکیل می دهند.

جمعیت واتوموبیل های پارک شده در دو پارکینگ بزرگ اینچه برون، باعث تعجب شد ؛ زیرا برای یافتی جای پارک چند جارا دور زدیم و گشتیم تا مکانی را پیدا کردیم . طبق معمول ایام ِ بعد از سرقت لوازم اتوموبیل، قفل پدال رابر قفل وزنجیر فرمان افزودم ودرانبوه جمعیت که کاردیدن اجناس و خرید احتمالی را دشوار می ساخت ، وارد بازار شدیم ، ابتدا به طرف چشم انداز مرز و ایستگاه راه آهن و گمرک ترکمنستان رفتیم و دوستان به بازدید و صحبت پرداختند و راننده خسته ازگرما وحامل کیف دو دوربین:فیلمبرداری و عکس برداری ( که به کار نیامد زیرا دوربین کوچه سونی سایبر شات ، وظیفه آن دو را بخوبی انجام می داد ) بر تخته سنگی نشست تا از حادثه اندوه بار جنگ مرو درزمان ناصرالدین شاه سخن بگوید . واقعه ای که به علت دست اندازی ترکمانان به کاروانهای بازرگانان روسیه تزاری، رخ داد و شکایت تزار به ناصر الدین شاه برای سرکوب ترکمن های یاغی و سارق ، واعزام لشکری ده دوازده هزار نفری از مشهد به  طرف «مرو» و اختلاف دوسردار فرمانروای یک لشکز و شکست مفتضحانه ( والبته قابل پیش بینی ) لشکر ناصرالدین شاه وتشدید راهزنی ها و لشگر کشی تزار به آسیای میانه و سرکوبی ترکمنان و معاهده آخال و به رسمیت شناختن تسلط روسیه بر آسیای میانه و پایان کار حاتم بخشی قاجاریان و الباقی ماجرا ، ...واکنون در «مرو»، کرسی خراسان، سومین شهر اهورا آفریده ، با مردم دلیر و« اَشه گرای = پیرو راستی ) ، که انگرمینوی پر مرگ، خونریزی  نافرمانی را در آن فراز آفرید ( وندیداد ، همان منبع ص 192)  وچه درست پیش بینی شده است، که رخدادهای بزرگ تاریخ ایران و جهان در «مرو» ، نطفه گرفت، که پرداختن بدانها مجال وسیعی می خواهد . گویی آخرین ضربت اهریمن بر سرزمین آریائیان نیز در «مرو» رقم خورد و اکنون ، «مرو» در زیر پای انیران است ، همانگونه که بخارا و سمرقند و فاراب و ترمذ و تراز و صدها شهر دیگر را توان نام برد ، واین خصلت دنیاست که به قول بیهقی ، نعمتی بدهد و بزشتی باز ستانَد .

سر آلب ارسلان دیدی زرفعت رفته بر گردون     به « مرو »آ، تا درون گِل سر آلب ارسلان بینی

یا به قول متنبیّ :

ومن صحب الدنیا طویلاً تقلبت                علی عینه حتی یری صدقها کذبا

 و حافظ شیراز چه خوش گفته است:

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد           که این عجوز، عروس هزار داماد است

چه می توان گفت که گردش دوران همان است که خسروبزرگ، انوشیروان فرمود :

(تاروز وشب آینده و رونده است ، از گردش حالها شگفت مدار .) ( قابوسنامه / عنصرالمعالی/ باب هشتم )

از آنجا بیرون آمدیم با حسرت این که:« اگر ناصرالدین شاه و دیگر شاهان قاجاریه نبودند» و« اگر نادرشاه در فتح آباد قوچان به قتل نمی رسید» ، اکنون برای رسیدن از گرگان به مرز، هشتاد کیلومتر و یک ساعت طی طریق نمی کردیم و شاید هفته ای درراه می بودیم تا به کاشغر یا اترار ویا خیوه و خوارزم رسیم؛ ولی اینها پندار خامی بیش نیست و بر« اگر» ها و «مگر» ها تکیه نمی توان کرد؛ یا به قول مولانا : «در اگر نتوان نشست .» وبه طیبت می توان گفت :« اگر» را با «مگر» تزویج کردند..از ایشان بچه ای شد «کاشکی» نام !

پیشنهاد شد دوری دیگردربازار بزنیم و به سوی گرگان حرکت کنیم؛ در این دَور، ودر ازدحام جمعیت، هم من انبرکی خریدم و هم استاد حساس عزیز  کیفی بزرگ، که گویا برای جای دادن البسه خویش بدان نیاز داشت و آنگاه ، بازگشت بسوی استرآباد یا نام مجعول «گرگان» ، که بسیاری از محققین را نیز به اشتباه می اندازد که در بررسی های تاریخی، همانند گربه روی دیواری می شوند که سبیل های او را کنده باشند و حاصل آن گیجی و سرنگونی بیش نیست.

دربازگشت ، بازبرای کوتاه کردن راه، بحث فلسفی را با استاد عبدالفتاح الشریفی  در پیش گرفتیم زیرا هم صحبتی که تن به سخن دهد کمیاب بود و جناب استاد احدی نیز گویی کتابها در فضیلت سکوت خوانده بود و جناب نجیب نیز احتمالاً خودرا در خیابان های شهر کابل و شهرک های اطراف آن جستجو می کرد وچاره ای نبود جز آسمان را به زمین بافتن و در کمبود هم صحبتی ادیب و بحث هایی درموضوعات ادبی، فیلسوفان را کیسه بکشیم و صابون بزنیم، تا معجزه وار، خودرا در کمربندی استرآباد ( یا همان گرگان محبوب گرگانی ها ) بیابیم، که چنین نیز شد و هنوز ضیافت نیم بند پرتقال خوری قبل از آق قلا را در ذائقه داشتیم که ، ابتدا کمربندی گرگان و آنگاه ، فلکه پمپ بنزین و دقایقی بعد در ساعت شش و ده دقیقه بعداز ظهر، در کوچه خوابگاه دانشجویان و اتمام سفری یکروزه که اگر هیچ نتیجه ای نداشت، از طرفی میرداماد و میر فندرسکی و شیخ بهایی وملا صدررا را با نگارنده دشمن سر سخت ساخت و از سویی احتمالاً جلب دوستی و دوری از خطر خشونت شمس المعالی قابوس و مردآویج ووشمگیر را به همراه آورد؛ تا..روز واقعه ی بزرگ ،که امید عفو و بخشش از صاحبان حق، به شفاعت رب العالمین، مقدور و میسور گردد.... به حق محمد(ص) و آل محمد (علیهم السلام)

14 و 15 اسفند ماه 1394 هجری شمسی   

 

 

شنبه 15 اسفند 1394
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی
دسته : ادبیات ,


پنج شیر در نهمین شهر مزدا آفریده..     (قسمت اول )     سید ضیاء الدین جوادی

 

 

البته باید می گفتم چهارشیردرگرگان،(در مورد شان نزول این عنوان بعداَ توضیح خواهیم داد ) زیرا پنجمین نفر که خودرا در میان آنان به مصداق ( حاجی اَنَا شریک )  سهامدار اجباری محسوب کرده وبه قول عامیانه ، «جا زده »، استاد پیری بیش نبود که به خاطر تصور باطل دیگر شیران که: (علی آباد هم شهری شده است!!) ، بااظهار تمایل و درخواست آنان برای همراهی در سفری به گرگان تاریخی ، خودرا نه یار شاطر بلکه بار خاطری ساخت، تاهمراه آنان گام بر شهری نهند که «اسکندر مقدونی»  درگذر از استر آباد یا (زادراکارتا) ی باستانی ،«هیرکانیا»ی کهنسال تررا مقهوراو ساخت،( تاریخ تمدنهای آسیای میانه / ترجمه صادق ملک شهمیرزادی /یونسکو/ وزارت امور خارجه / جلد اول و دوم/1375/ص65)،شهری که «سلوکوس نیکاتور» و فرزندانش در آن شهر و آبادی های حوالی آن ،کرّ و فرّها با «پَرثَوَ» ها داشتند و سرانجام مغلوب آنان شدند تا زحمت ( !)ازدواج دسته جمعی اسکندرو سردارانش با زنان ودختران ایرانی ، برای تزریق ژن های یونانی به ایرانیان ،بارور(!) نشود و سرانجام جل و پلاس خویش را در شمال باکتریا (بلخ) گستردند تا در تاریخ، قومی به نام ( گریک باکترین / یونانی ـ بلخی) یا مشابه آن در نسخه تاریخ نویسان نوشته شودودر پایان تبدیل به قوم «سلجوقی» شوند و هویت یونانی ـ بلخی خودرا رها کنند واز «الکساندر» و «سلوکوس نیکاتور» و«پردیکاس» و«گورگیاس» و «کلیتوس» به: « طغرل» و «چغری» و «ارسلان» و«دقاق» و «برکیارق» و «قلیچ ارسلان« و...استحاله یابند وپدران خویش رااز«فیلیپ» و امثال آن به «اغوز خان»  بکشانندوحتی پافراتر نهاده ازشناسنامه ترکان «کومانی» به ترکمان (ترک کومان) برسند وسرانجام در زمان سلطان محمد دوم ( فاتح) با فتح کنستانتین پول ( یا قسطنطنیه)، هم به شهر آباء و اجدادی خود برسند و هم به دوران تاریک قرون وسطی پایان بخشند.


مقصد اصلی گرگان تاریخی یا (جُرجان  ملا لغتی ها ) بود ، شهری که ابو علی سینا و ابوریحان بیرونی رادر خود دیده ، امام محمد غزالی در حجره های مدارس آن درس خوانده، (وعزرائیل براو رحمت آورده که به سلامت از آب و هوای ناسالم گرگان رهیده) ؛ شهری که به نوشته ابو الفضل بیهقی به نقل از بوالفضل بدیع ( جُرجانُ وَ مَا اَدریکَ ما جُرجان ، اَکلَهٌ مِن التّین وَمَوتَهُ فی الحینَ؛ وَالنجّارُ اذا رَاَی الخُراسانیَّ، نَحَتَ التّابوتَ علَی قَدِّه/ تاریخ بیهقی جلد 2 ص 673  تصحیح خطیب رهبر )، شهری که مامون و هارون از پشه های زمینی و آب آسمان آن به تنگ آمده، یعقوب لیث و امیر اسماعیل سامانی سلطان محمود و مسعود غزنوی و بوسهل زوزنی گام بر آن نهادند، یزید بن مهلّب از خون مردم آن آسیاب چرخانیده ، وده ها و صدها نکته تاریخی در باب این شهر . واکنون با قبول این همراهی در جمعه 14 اسفند ماه 1394ایرانی، باید در معیت چهار فرزند معنوی خویش :( صفی الله حساس و عبدالفتاح شریفی از پنجشیر افغانستان، نجیب الله سلطانی از کابل و خلیل احمد احمدی از بدخشان)  ، دانشجویان مجتمع آموزش عالی ومطالعات اسلامی واحد گرگان ( که درواقع  مدرسه ای از مدارس جامعه المصطفی (ص) العالمیه  محسوب می شود. ) نه «بوعلی وار» و «غزالی گونه» ، بلکه به تعبیر مرحوم باستانی پاریزی درباب مفهوم توریست: ( ببین و برو ) وار، درفرصتی یکروزه یا کمتر از طلوع و غروب آفتاب دل به دریای تاریخ این شهرزنیم. مرکب: اتوموبیل نحیفی که عنوان با طمطراق ( پراید Pride)  را با خود می کشد و از مفهوم پراید( که در انگلیسی معنی افتخار می دهد ) ، تنها به ارزانی نسبی لوازم یدکی آن می توان به خود بالید ؛ تدارکات سفر : تقریباً هیچ!  جز نامه ای اداری خطاب به میراث فرهنگی گرگان تاریخی و گنبد قابوس کنونی که ، این پنج نفر حامل نامه را از بهای بلیط معفوّ دارند ( که خود موجب تشکر است )؛زیرا با اولین درخواست، وبدون احاله به این دفتر و آن مسئول و پشت چشم نازک کردن وسنگ اندازی های متداول که درادارات مرسوم و مسبوق است وسبب می شود ، خیر عطای این جور نامه هارا به لقای تُرُش آنان ببخشیم، اما اکنون آن را به سهولت بدست آوردیم ( اگر چه در گنبد این نامه افاقه نکرد ). ناگفتن این نکته نیز جایز نیست که درخبایای دل، نوعی آزمون تغییررفتار مدیریتی دراین باب و کسب اجازت قانونی  نیز، مراد بوده است؛ وگرنه اندک بهای بلیط بازدید از برج قابوس دربرابر هزینه های پراید افتخار آفرین!! ثمنی محسوب نمی شود .)  با دریافت نامه معرفی به میراث فرهنگی، بدون لعنت بر شیطان به یاد استعلام نامه دیگری افتادم که دریکی ازادارات گرگان کنونی ، پس از چهار ماه هنوز پاسخ داده نشده است گویی اسب چاپار عصر هخامنشیان آنان به خاطر تحریم و بی جو ماندن از حرکت باز ایستاده است.


قرار، ساعت 8 صبح روز جمعه چهاردهم ماه مجوسی(!!) اسفند، از مقابل درب نگهبانی مدرسه حوزه(!!) بود که  با تاخیر دوستان افغانی، حدود یکربع بعد حرکت میسر شد و،البته شب جمعه، نزدیک بود با درخواست یکی از عزیزان معاون، جهت شرکت در نشست طلاب انجمن فرهنگی در «قرق» ،برنامه با تاخیر بسیار انجام گیرد که به خیر گذشت و قرار قبلی ابقا گردید. 

شب را به بازدید، مرکب و کنترل بایسته های آن مشغول شدم وروز موعود بعداز رساندن صبیه خویش به محل آزمون دکتری  ( کاربرد ناخود آگاه این گونه کلمات قدیمی و عربی باید احتمالاً تحت تاثیر همکاری چند ساله با حوزه ها باشد که به زعم آنان، عربی، زبان بهشتیان است و دوزخیان به زبان اعجمی سخن می گویند؛وشاید در ضمیر ناخود آگاه خویش، نوعی طلب بهشت در آن نهفته باشد، هرچند، خود آگاه، هرگز طالب بهشت نبوده ام وهمیشه آن را برای خویش ودیگران، شکلاتی برای عدم شیطنت محسوب می داشتم ودون شان انسانی خود؛ و فرموده پیرهرات را رشف جان می کردم که : (...الهی گلهای بهشت در پای عارفان خار است ، آن کس که تو را شناخت، با بهشتش چه کار است ...)

صبح ساعت هشت وربع ، روبروی نگهبانی مجتمع آموزش عالی ومطالعات اسلامی دانشجویان ، یا برای حساس نشدن حوزویان،(طلاب رابعه) را بر مرکب نشانده و به سوی شهری حرکت کردیم که علی رغم عنوان گنبد قابوس ،تا سال 1316، تشخص گرگان قدیم را نیز به همراه داشت ؛ وهنوز این نام بر «استرآباد» با آن همه معانی کذایی، اطلاق نشده بود.

تغییر نام شهرهاوآبادیها ،بویژه اسامی تاریخی،جز درموارد نادر(مانند تغییر نام دزدآب به زاهدان ) درست نمی نماید، زیرا سبب خلط وقایع تاریخی و گم نامی و گم جایی شهرها می شود. و همان برسر شهر ها می آورد که برسر گرگان واسترآباد آورده است.( در جای خویش از آن سخن خواهیم گفت.)

مسیر تعریف شده ، عبوراز شهرهای علی آباد کتول، خان به بین، آزاد شهر ( به طرف شرق ) است و آنگاه به سمت شمال از« نگین شهر» گذشته و به گنبد قابوس( کاووس) یا همان گرگان قدیمی (به قول عرب دوستان وعاشقان زبان عربی، که متاسفانه درمیان تحصیل کردگان هم، بسیاری هنوزگرگان تاریخی را با تلفظ عربی آن ( جرجان) دو شهر متفاوت و مجزا می دانند ) می رسیم.   

حرکت بسوی شهری که در وندیداد، فرگرد اول ، نهمین شهر آفریده اهورا مزداست  وتوصیفی نا خوشایند که....  بهتر است دقیقاً اوراق وندیداد را بگستریم: ( ...نهمین از جاها و شهرهای بهترین را آفریدم ، من که اهورامزدا [هستم ] خنِنتِه [ می باشد ] که نشیمن گاهِ [ ازسرزمین یااز شهر های ] وِهرکانَه [=گرگان است ] ؛ آن گاه برای آن آفت رافراز آفرید اَنگرَ ـ مینویِ پُر ـ مرگ ، گناهان بدون توبه [و] کردارِ ..ن مرزی را [= لواط ]/ وندیداد / هاشم رضی ، انتشارات فکر روز 1376، جلد اول ص195) .

حرکت از گرگان آغاز شد اگرچه در حوالی جلین ، سرعت گیر های کذایی ، یادمان پرش از مانع با اسبهای مسابقه رابرای هررانند های متداعی می سازد و دعا(!) به حق اموات بانیان این طرح که حتی برای عبورِ باسرعت اتوموبیلهای پلیس نیز مانعی بشمار نمی روند و ناله های  ستون فقرات اتوموبیلها؛ و اگر راننده ای نا آشنا در نیمه های شب، دست و پا گم کند حتماً اتفاق ناگوار به همراه خواهد داشت وباز شدن صحبت که درواقع، پیش در آمد توضیحات لازمه برای سوابق تاریخی منطقه ای بسیار حساس در تاریخ پیش و بعد از اسلام بوده است؛ واین که منطقه گرگان تاریخی از شهر «تمیشه» آغاز می شد که باقیمانده آثار آن هم اکنون در حوالی «کردکوی» ، درزمین خفته است ، و دورنمای قلعه موران ( میران) که گویا نشان از آثار اشکانی در آن است که همین بحث ها راننده مرکب افتخارآفرین( !!) را از سرعت 120 غافل ساخت و حتی تک بوق یکی از اتوموبیلهای عبوری پلیس راهنمایی نیزبرای هشدار آنان، افاقه نکرد تا به منطقه «فندرسک » واصل شدیم و سخن به فندرسک زادگاه اجداد ابوالقاسم میر فندرسکی کشیدو آنگاه بحث میرداماد استرآبادی و شیخ  بهایی و استادی این سه تن بر ملا صدرای شیرازی و قس علی هذا...

همین سبب شد تادر کنار تابلو (نام تَلو) توقفی کنیم و عکسی به یادگار برداریم تا در اقصی نقاط افغانستان ، سهل انگاری و بی توجهی مسئولین تدارک بیننده این تابلو های کنار جاده ای را نشان دهیم . سهوی که بسیار در تابلو های مفرّح (!)کنار جاده ای می توان دید واز جمله همین تابلو « نام تلو  Namtalu  ) که به اشتباه   ( Namatlu ) نوشته شده بود که از خیر اشاره به این اشتباه در پیش مهمانان گذشتم و به میرفندرسکی پرداختم . دوران صفویان عصر بره کشان فیلسوفان و علما و حتی قبایل وارده از دوردست های امپراتوری عثمانی است. خواه شیخ بهایی و خانواده اش از جبل عامل لبنان عثمانی باشد وخواه قبایلی چون استاجلو و شاملو وذوالقدر وکنگر لو و بزجلو و حاجیلرو... باشند که این آخری در همین منطقه مینودشت گلستان سکونت یافتند در حالی که اصالتاً شاخه ای از قبیله آغچه لو ساکن نواحی  بوزوق  عثمانی بوده اند .( نقش ترکان آناتولی در تشکیل وتوسعه دولت صفوی/فاروق سومر/ ترجمه دکتر احسان نراقی و دکتر محمد تقی امامی/نشر گستره /1371/ص 217 )  

میرفندرسکی که به سائقه عبوراز منطقه فندرسک ، سبب توقف ما در جعفر آباد نامتلو شد، فیلسوف شوخ طبع زمان صفوی است ( 970 ق. تا 1050 ق) علی رغم تحصیل در استرآباد و قزوین و اصفهان برای دریافت علوم قوی تر و آشنایی با ملل و نحل هندی بدان سوی روی نهاد ، .وبا نگارش رساله هایی چون (صناعیه)  و رساله ای در موضوع (حرکت ) و... نتوانست جای مناسبی در ارتقاء موضوعات و مفاهیم فلسفی بیابد ، علی رغم هم عصری خویش ،میرداماد، مفری برای موارد مبحوثه خویش باقی نگذاشت و با جسارت بیشتری باورهای خویش را به نگارش آورد در حالیکه برهان الدین محمد باقر استرآبادی ، معروف به میرداماد ، که این لقب را از پدر خویش ( به علت وصلت با دختر محقق کرکی) بدست آورده بود در آثار خویش ، بگونه ای آشفته و وپیچیده به بحوث فلسفی پرداخت که کمتر کسی رغبت کنکاش در آثاراو را می یابد. همین بحث یاد آور خاطره ای  شد که چند سال پیش همایش بزرگی درباب میر فندرسکی و میرداماد درتالار فخر الدین اسعد گرگانی در  شهر استرآباد (؟!) بر گزار شد و بزرگان فلسفه معاصر در آن به  خطابه و سخنوریهای کلان  درباب این دو بزرگ پرداختند و علی رغم اعتراف به دشوار نویسی عمدی میرداماد در آثار خویش ،بویژه قبسات ، هیچ نکته مرموزی از اندیشه فلسفی میرداماد نگشودند ، تا آن که آیت الله نورمفیدی در همان جلسه ، این اشکال را بیان نمودند و فرمودند کاش بزرگی، نکته ای مرموز از قبسات را می گشود .

نمی دانیم فیلسوف بزرگ عصر صفوی ـ ملا صدرا ـ که چندی نزد میرداماد تلمذ نمود و استفاده از محضر اوراهمراه با درس شیخ بهایی و میرفندرسکی ترک گفت ، آیا چیز قابل اعتنایی در دانش آنان نیافت!؟ یا خسته از لفاظی های بیهوده آنان وبهانه گیری دیگران به (کهک ) گریخت تادرانزوای خویش ، به نگارش آثار سترگ خود بپردازد.  

 

همین سبب شد تا در خبایای ذهن، پرنده کوچک موضوعی، پر گشاید و آن، درک محضر یکی از استادان جوان جامعه را به یاد آوردم که به سائقه وسابقه جوانی وجویندگی نام، در نخستین جلسه بررسی موضوعی غیر ادبی و غیر فلسفی ، کر و فری نمود که: باید موضوع تحقیقات کاربردی باشد نه مانند ادبیات که در شاهنامه درباب رنگ لباس پهلوانان تحقیق می کنند . همین تاختن سبب شد تا دانش فلسفی اورا در چند نکته بیازمایم وبن مایه های غروراورادر تفلسف جستجو کنم ، هرچند تلاش فیلسوفان اسلامی که همگی از آبشخور حکمت مشاء و اشراق یونانی نوشیده اند وتلاش آنان برای انطباق نظریات آنان با مواریث فکری وایدئولوژیک اسلامی، راه به جایی نبرد ، آنگونه که سیطره اندیشه های اشعری بر اندیشه های اعتزالی و حتی عرفانی پیشی گرفت  و بسیاری همانند غزالی خسته از بازی با عقل عقلا ، به کنج آموزه های دینی دوران کودکی خویش باز گشتند تا روان خویش را از این قیل و قال های بی فایده برهانند و... . اززمان صفویه نیز جز ملا صدرا و حاج ملا هادی سبزواری ، فیلسوفی در سطح جهانی عرضه نکرده ایم و حیطه کرو فر اندیشمندان فلسفی  از مرزهای جغرافیایی ایران فراتر نرفت . چه شیخ بهایی باشد ، چه میرداماد  و چه میر فندرسکی  که اکنون در کنار تابلو کنار جاده ای« نامتلو» ، در جوار روستای «مشو» ، به یاد او عکسی به یاد گار گرفته ایم. ( ادامه دارد )

جمعه 14 اسفند 1394
ادامه مطلب


درحاشیه نظریات صفر عبدالله اندیشمند و ایران دوستِ تاجیک

 

 

درگیرودارهای تاریخی وسیاسی و نظامی و فرهنگی متوالی که برایران گذشت، جدایی سرزمین های آسیای میانه وقفقاز، ازاندوهناک ترین رخدادها محسوب می شود . سیاست روسیه  تزاری و آنگاه شوروی ، جدایی حافظه تاریخی سرزمینهای جدا شده ، ازکلیت حافظه ایران بزرگ بوده است ، سرزمین فرهنگی وتاریخی بسیار مهمی به نام ایران که به گفته ریچاردفرای ، از چین تا اسپانیا رادربر می گرفت.

متاسفانه برخی ازاین سرزمینها ازاین سیاست بشدت متاثر شدند، آن گونه که به نفی قرابت و  پیوندتاریخی و فرهنگی با مادر خویش ایران تاریخی وبزرگ پرداختند. در این میان،جمهوری آذربایجان ( که هرگز در تمام تاریخ چندهزارساله خود بدین نام مسمی نبوده و براساس مطامع استعماری روسیه و آنگاه شوروی ودرجهت تاثیر گذاری در سرزمین آذربایجان اصلی که تبریز و ارومیه و اردبیل و خوی و مرند و.... ازنامدارترین شهرهای آن بوده اند، آذربایجان نامگذاری شد ) و ازبکستان بیشتر، ودیگرنواحی کمتر آز آن تاثیر پذیرفته اند ، این سوای ارمنستان و گرجستان است که تقریباً به همان وضعیت قبل از جدایی ، به راه خویش ادامه داند وبرخی نواحی دیگر نیز ، درحدمیانه، سیاست استقلال فرهنگی و زبانی را درپیش گرفتند. از جمله سیاست های بارز روسیه و شوروی ، تکیه برتاریخ و فرهنگ و زبان روسی وآموزش عمیق آن در آموزشگاه ها و کمرنگ ساختن  تاریخ وفرهنگ قبل از پیوستن به روسیه و بزرگنمایی زبان و ادبیات معاصر این کشورها بوده است .

امااز میان این سرزمین ها، جمهوری تاجیکستان ، علی رغم استقلال سیاسی از مادر ناتنی خود ( شوروی سابق) هرگز یادمان زندگی مشترک وشیرین هزاران ساله با ایران تاریخی را از یادنبرد ودرمیان هویت سازی های شتابزده و گاه جعلی برخی از این جمهوریهای سابق شوروی، خودرا از خانواده پدربزرگ آریایی برشمردودرسرود ملی خویش نیز براین باور پای فشرد و بسیاری از ادیبان و اندیشمندان و حتی سیاستمداران این سرزمین ، باافتخار از زندگی مشترک هزاران ساله با برادران ایرانی سخن گفتند. در سفرکوتاهی که چندسال پیش به این سرزمین دلنشین داشتم، این باورودلدادگی به میراث مشترک زبانی و فرهنگی را نه در مقامات ، که در میان عامه وطبقه متوسط تاجیکستان می دیدم. دربسیاری از گفتگوهابا برادران تاجیک، آنان که توانایی زبان بازکردن رادرخود می دیدند، ازاین پیوند فرخنده باایرانیان شادمان بوده و ازجدایی دویست ساله، اظهار ناخرسندی می کردند،  وشگفتا از اشتیاق فرهنگ دوستان تاجیک به سرزمین ایران ،که شهد برادری دیرین رادر کام جان ما می ریخت و دراین اواخر،همانند این شهد و شیرینی را در مصاحبه یکی ازرسانه های فارسی زبان اروپایی درکام جان خویش می دیدم. چون این مصاحبه دربردارنده نکات آموزنده وارزشمندی بود ، نگارنده این سطور ، تکمله یا حاشیه ای  بر آن نکات  افزوده است ، بدین امید که خوانندگان دانشمند نظریات احتمالی خویش را نیز اعلام فرمایند. والله یعصمنی من الخطاء والزلل .

***

صفرعبدالله از روزنامه نگاران و ادیبان وپژوهشگران تاجیک است که به گفته خود، «اگرچه سالهادرخارج از تاجیکستان ـ مخصوصاً در قزاقستان ـ گذرانده اما دل و یادش همیشه بازبان وفرهنگ و سرزمینش است..» اودر دانشگاه ابوریحان آلماتی قزاقستان به تدریس و پژوهش مشغول است.

صفرعبدالله در مصاحبه ای با اسفندیار آدینه (از خبرنگاران رسانه ای فارسی زبان وخارجی) داشت درموردخویشتن و برخی از موضوعات که برخی به تاریخ و فرهنگ مشترک نیاکان ما مربوط بود سخن گفت که  درادامه ضمن ارائه پرسش وپاسخ او با گزارشگر  به بازبینی وبررسی برخی اظهار نظرهای او می پردازیم.

لازم به ذکر است که پس از پرسش گزارشگر و پاسخ آقای صفر عبدالله، توضیحات اینجانب ( سید ضیاء الدین جوادی ) با عنوان تکمله آمده است.

**********

پرسشگر: اصلاً در قزاقستان آیا مردم به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی توجه دارند؟ چون از قدیم مردم قزاق با فارسی‌زبانان رابطه‌های خاصی داشته‌اند؟

صفر عبد الله :  بله، مسئله این است که باید به مردم توضیح داد. مردم عادی که نمی‌دانند، ولی بخشی از قلمرو کنونی قزاقستان جزء ایران باستان بوده. مثلاً، در ادبیات ما با شهرهایی با نام اسفیجاب و طراز بسیار روبرو می‌شوید. شهر طراز همان شهری است که رودکی سمرقندی می‌گوید:

روی به محراب نهادن چه سود؟

دل به بخارا و بتان طراز،

ایزد ما وسوسه عاشقی،

از تو پذیرد، نپذیرد نماز...

یا شهر طراز در “شاهنامه” و در کتابهای دیگر بارها آمده است. اسفیجاب هم از شهرهای سامانیان بود. طراز هم شهر سامانیان بود که اسماعیل سامانی در آن جا زرتشتیان را بزور مسلمان کرده بود. و در بعضی از کتابهای تاریخ آمده که مردمان شهر طراز مسلمانند و زبانشان فارسی، وقتی از طراز خارج می‌شوید، به خرگاههای خلخها روبرو می‌شوید. خوب، این شهرهایی است که زمانی فرهنگ و تمدن ایرانی در آنها بسیار نقش مؤثر داشته است. نقش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را در هر کجایی از مناطق آسیای مرکزی و قفقاز می‌توانید شما احساس کنید و هر کسی که به تاریخ بسیار علاقه‌مندی دارد، این چیز را خوب می‌داند.

گذشته از این، وقتی اگر در باره خود مردم قزاق بگوییم، این مردمی است که با ما از دیرزمان ارتباط تاریخی داشتند. در زبان قزاقی حدود 3068 واژه مشترک است که از زبان ما به زبان قزاقی اقتباس شده است، بویژه از فارسی ورارود، چون ارتباط مستقیم بوده و الآن هم هست. شما در خیابانهای قزاقستان بسیار به آسانی با واژه‌های داروخانه، آشخانه، کوچه، شهر، آبادانی (در شکل اودانی!) و یا بسیار نامهای قزاقی روبرو می‌شوید که مشترَک است. جالب این است که نام اسفندیار در شکل اَسپَندیار در میان قزاقها خیلی فراوان است، نام رستم هم فراوان است. یعنی نه تنها نامهای عادی ایرانی، بلکه نامهایی است که ما به آنها افتخار ملی داریم و این نامها نامهای حماسی ماست، نامهایی که در “شاهنامه” آمده است، مثل نام بیژن. حتی نامهایی که در ترکیبش واژه “گل” هست، خیلی فراوان است، 125 نام زنانه قزاقی را من گردآوری کردم که در ترکیبش واژه “گل” آمده است، از قبیل گل‌بدن، گلناز، گلنار، گلدانه، گلبهرام، و غیره...

خلاصه، ما خیلی چیزهایی داریم در آن جا که باید مطالعه شود و باید کشورهای فارسی‌زبان توجه بیشتری داشته باشند. چند سال پیش با دکتر سعید محمدباقر کمال الدینی، استادیار دانشگاه “پیام نور” از شهر یزد، ما یک فهرست نسخه‌های خط فارسی محفوظ در کتابخانه ملی قزاقستان را به زبان روسی انتشار دادیم که آنجا نسخه‌های بسیار نادری بود. از جمله، دو نسخه آثار عبدالرحمان جامی که در هیچ جایی از گوشه دنیا نبود، قدیمی ترین نسخه‌ها بود، یکی “تحفه الاحرار” که 23 سال قبل از مرگ عبدالرحمان جامی در شهر بلخ کتابت شده، دست روزگار چگونه آن را به قزاقستان برده، به آلماتی که ما آن را باز پیدا کنیم، این خودش بسیار جالب است، ما این کتاب را هم منتشر کردیم.

تکمله  : خروج آسیای میانه از حیطه سیاسی و فرهنگی ایران بزرگ ضایعه عظیمی محسوب می شود . دیوارهای آهنین حتی مانع تبادل فرهنگی می شدند؛ آن گونه که در عصر پهلوی بسیاری از ادیبان و دانشمندان ایرانی ، چون حسین خدیو جم ، مجتبی مینوی، محمد قزوینی ودیگران  مراکز فرهنگی آمریکا و اروپا و شرق و جنوب آسیا و کتابخانه ها و مساجد و موزه های شمال آفریقا را برای یافتن میراث مشترک فرهنگی زیر پانهادند وبادستان پر به ایران بازگشتند، اما مراکز فرهنگی و کتابخانه ها و گنجینه های میراث مشترک فرهنگی مناطق تحت سلطه روسیه و آنگاه شوروی، ناگشوده ماند، تا در دوران فروپاشی شوروی و استقلال کشورهای آسیای میانه و آذربایجان و قفقاز ، چشمها و تلاشها بدان سوی معطوف گردید و همانگونه که استاد صفر عبدالله گزارش دادند تلاشهای چشمگیری برای یافتن میراث مشترک فرهنگی صورت می پذیرد که موجب سپاس بسیاراست.

پرسشگر: «در زبان قزاقی حدود 3068 واژه مشترک است که از زبان ما به زبان قزاقی اقتباس شده است، بویژه از فارسی ورارود، چون ارتباط مستقیم بوده و الآن هم هست. شما در خیابانهای قزاقستان بسیار به آسانی با واژه‌های داروخانه، آشخانه، کوچه، شهر، آبادانی (در شکل اودانی!) و یا بسیار نامهای قزاقی روبرو می‌شوید که مشترَک است. جالب این است که نام اسفندیار در شکل اَسپَندیار در میان قزاقها خیلی فراوان است، نام رستم هم فراوان است»

صفر عبدالله:  اصلاً از قدیم‌الایام مردمان ترک و ایرانی در کنار هم می‌زیستند و با هم روابط خوبی داشتند، تبادلات فرهنگی داشتند، اما در سالهای بعد از شوروی که تقسیمات مرزی شد، می‌شود گفت که آنها تا اندازه‌ای از هم جدا شدند؟ چون آن زمان مثلاً گرایشهای پان ترکیستی به وجود آمد؟

در زمانهای بسیار قدیم، البته، اقوام ایرانی در آسیای مرکزی زندگی می‌کردند. هنوز اقوام ترک از سیبری و آلتای نیامده بودند. آنچه ما از تاریخها می‌دانیم، در ایران شرقی یا در امروزه آسیای مرکزی اقوام سغدی، باختری، خوارزمی و سکایی زندگی می‌کردند. سکایها از اقوام بیابان‌گرد ایرانی بودند که از اِستِپهای جنوبی روسیه تا دُن و دنیپر و دانوب و در سواحل اروپای شرقی زندگی می‌کردند. و این نامهایی هم که گفتم، دُن و دنیپر و دانوب همه‌اش نامهای ایرانی و سکایی هستند. چون تاریخ عوض شد، اقوام ایرانی و آریایی از این منطقه‌ها به سوی ایران و هند کوچ کردند و آهسته آهسته اقوام دیگری به قدرت رسیدند. از قرن هفتم میلادی ترکها، خانات ترک، خاقانهای ترک، توانستند دولتی بسازند و یواش یواش به آن سرزمینهایی که قبلاً اقوام ایرانی بودند، راه یافتند.

البته، هم آقای برتولد اشپولر آلمانی، و هم استاد واسیلی بارتولد و دیگران معتقد هستند که اقوام ترک به آسیای میانه‌ هرچند می‌آمدند و راهزنی می‌کردند و می‌رفتند، اما نفوذ چندانی نداشتند. هنوز در زمان سامانیان نیز. ولی از قرن 11 میلادی به بعد آهسته آهسته اینها خیلی از جهان را غصب کردند، از جمله بر ایران نیز حکومت کردند و در هزار سال آخر پادشاهان ایرانی نیز از اقوام ترک بودند. هرچند بسیاری از آنها فرهنگشان با فرهنگ ایرانی مخلوط شده بود، ولی نژادشان ترک بود. از محمود غزنوی شروع کنیم، در ایران تا زمان رضاشاه پهلوی، استثنا تنها کریم خان زند است، مابقی همه از نژاد ترک و مغول بودند. یعنی در این هزار سال آخر، فرهنگ ما با فرهنگ ترکی خیلی آمیزش یافته و بدون تردید تأثیر و تاثّر دوجانبه بوده است.

تکمله :  گیرودارهای ایرانیان با اقوام آسیای میانه ازدیرباز وجودداشته است وحمله سکاها در زمان مادها و نبردهای کوروش( که به روایتی به کشته شدن او منجر شد) ونیز جنگ و گریزهای داریوش هخامنشی وبعدهااشکانیان درتاریخ بسیار است، منتهی این نبردها بیشتر با اقوام و طوایف آریایی نژاد،چون:« شغنان ها»، «سکاها»و...بوده است . اما از نیمه حکومت ساسانیان، اقوام و طوایف دیگری که در تحولات سیاسی و نظامی حکومت های چین به جنوب و غرب چین رانده می شدند تصادم های بسیاری رابا حکومت ساسانیان ایجاد کردند که شرح مبسوطی از آن را در کتاب :(ایران و ترکان درروزگار ساسانیان ، تالیف عنایت الله رضا، انتشارات علمی و فرهنگی ) می توان یافت.

فتوحات اسلامی در آسیای میانه وتشکیل حکومت های طاهری، صفاری، سامانی و حتی غزنوی نیز اجازه هجوم و کوچ های انبوه را به ترکانی که تحت فشار به جنوب رانده می شدند نداد، اما  جنگ دندانقان و شکست مسعود غزنوی از ترکان سلجوقی ( که شواهدی دردست است علی رغم ترک زبانی از اقوام ترک نبوده و بازمانده دوردست های یونانیان بلخ نشین وبالاتر می باشند و فعلاً در حیطه بحث حاضر نمی باشد )  معادلات جدیدی را در جهان گشود که پیامد آن تا عصر حاضر ادامه دارد؛ و شگفتا علی رغم خونریزی ها و تفاوت های گاه مذهبی اقوام ترک و ازبک و..در آسیای میانه ، زبان و ادب و فرهنگ فارسی مطلوب آنان بوده است که نشانه های بارز آن را در رویدادهای خونین صفویان با عثمانیان مشاهده می کنیم که سلاطین عثمانی چگونه دوستدار زبان و ادب فارسی بوده اند و سلطان محمد دوم ( معروف به فاتح ) که با فتح قسطنطنیه ،به تعبیر اروپاییان به قرون تاریک وسطی دراروپا پایان داد ، از دوستداران زبان فارسی بود و درنبرد با بیزانس، شعر فارسی از زبان او دور نمی شد و هم اکنون نیز باقی مانده علاقه ازبکان و قرقیز ها و قزاق ها را به زبان و ادب فارسی به خوبی شاهد هستیم.

 

پرسشگر: اما امروز چه طور؟ امروز هم تبادلات فرهنگی در آن سطحی هست که پیش بود؟

صفر عبد الله : بدون تردید، امروز هم مثلاً رابطه فرهنگی ایران با قزاقستان و کشورهای دیگر آسیای مرکزی باید رشد بیشتری داشته باشد. چون همه کشورهایی که می‌خواهند پیشرفت کنند، باید با همسایگان خود ارتباط خوبی داشته باشند و این ارتباط به سود همگان است. من مطمئن هستم که چون کشورهای آسیای مرکزی راه مستقیمی به آبهای آزاد ندارند، خوب است که با ایران ارتباط قوی داشته باشند و از طریق ایران رسیدن به بازارهای جهانی، از جمله به بازارهای اروپا، راحت تر است. و این کارها را می‌کنند و من امیدوارم که روز از روز ارتباط ایران و ایرانیان، از جمله تاجیکان، با همه کشورهای همسایه که در آنها اقوام ترکی زبان به سر می‌برند، گسترش یابد و مستحکم تر شود.

البته، بعضی از اقوام ترکی زبان ترک شده هستند، نه این که ترک باشند. مثل بعضی از کشورهایی که عرب شده‌اند، یعنی معرب. مثلاً، ما نمی‌توانیم بگوییم که اویغورها یا ازبکها از لحاظ نژاد اقوام کاملاً ترکی هستند، چون من احساس می‌کنم که حدود 70 درسد از ازبکها تاجیکهای ازبک شده هستند که در صد سال آخر ترک شده‌اند. روند ترک شدن تاجیکها از قرن 16 میلادی شروع شد. در این باره خیلی از بزرگان نوشته‌اند، از جمله هِرمان وامبری و دیگر و دیگرها، ولی این روند ادامه‌ دارد. یا مثلاً اویغورها که خیلی زیاد خون سغدی دارند و شهرهای ختن و کاشغر از شهرهای ایرانی بودند. یا آذریها یک کشور مصنوعی در قفقاز ساختند با نام آذربایجان که این یقیناً آذربایجان نیست، چون مرز آذربایجان تا رود ارس است که استاد عنایت‌الله رضا بسیار خوب در کتاب “اران و آذربایجان” در این باره نوشته و ثابت کرده است و هیچ شکی در آن نیست. اینها ارّان و شیروان بودند که امروز با اهداف سیاسی آذربایجان می‌گویند. خوب، اینها همه ایرانی بودند، فقط زبانشان را از دست دادند.

تکمله :  درقدیم تر ، مقوله زبان و فرهنگ سیاسی نبود و ملتها آزادانه یا به قبول زبان و فرهنگی تن می دادند یا آن را طرد می کردند. مثلاً ایرانیان علی رغم دلبستگی به دین اسلام، هرگز خواستار زبان عربی نبوده اند و علی رغم تلاش ملایان و غزالی ها و میمندی ها و دیگران ، بشدت از پذیرش زبان وفرهنگ عربی دوری جستند و به گفته دانشمندی ایرانی ، اسلام درغرب عربستان و شمال آفریقا ، هر جا رفت لباس و فرهنگ و زبان را نیز با خود برد، آن گونه که هم اکنون مصر، سوریه، لبنان، لیبی، تونس، الجزایر، مراکش، سودان و....علی رغم عرب نبودن ، عرب شده اند، اما اسلام ازطرف شرق و شمال از فیلتر ایران عبور کرد و به آسیای میانه و شرق و جنوب آسیا رفت اما هیچ کشوری در این مناطق عرب زبان نشدند و چفیه و عقال عربی برتن نکردند .

لیکن زبان و فرهنگ چون تحت فشار سیاسی قرار گیرد ، وضع دیگری به خود می گیرد که درصورت مجال دراین باب بعداً توضیح داده خواهد شد .

مقوله ترکان با ترک زبانان را نیز همان گونه که استاد صفر عبدالله فرمودند باید از یکدیگر جدا کرد. بسیاری از اقوام به ظاهر ترک زبان ، ریشه های غیر ترکی دارند مانند جمهوری آذربایجان که تا قبل از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی هرگز آذربایجان نامیده نمی شدومناطق این جمهوری قبلاً به عناوین شهر های خود نامیده می شدند، مانند ایالت: شکی، شروان ، قره باغ، لنکران، اران و... ( برای اطلاع بیشتر خوانندگان می توانند به کتاب ارزشمند: «جایگاه مناطق اطراف دریای خزر.تالیف واسیلی ولادیمیر وویچ بارتولد..ترجمه لیلا ربُن شه. پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی ، چاپ 1375صص70-71 »مراجعه فرمایند که بارتولد در پاسخ به سئوال یکی از پرسندگان جمهوری آذربایجان که :«آیا سرزمین ما آذربایجان نام داشت؟» گفتند: (هرگاه لازم بود برای همه مناطقی که خاک کنونی جمهوری آذربایجان را شامل می شود نامی بر گزینیم بهتر می بود نام «ارّان»برآن نهاده شود .نام آذربایجان از آن جهت برگزیده شد که پس از تاسیس جمهوری آذربایجان گمان می رفت که آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یک واحد جغرافی را تشکیل دهند و....ص71-70 همان منبع)

درباب ایغورها نیز تحقیقات تاریخی نشان می دهد تحت فشار نیروهای نظامی چین به مغولان، طوایفی از آنان به منطقه آریایی نشین سکاهای سغدی وارد و با آنان مخلوط شدند وزبان آنان به تدریج متاثراز زبانهای چینی و مغولی و ترکی و آریایی گردید. علی رغم نهضت پان تورکیسم وشعار:« فرزندان اغوز خان متحد شوید ..» حکومت عثمانی موفق به تحقق نقشه های خود نشد و متلاشی گردید وفرزندان عثمانلوهادر ترکیه خویشتن را پرچمدار آن نهضت بر می شمارند؛ تا از کلاه شعبده تاریخ و سیاست چه بیرون آید .

پرسشگر: اما در همین صد سال اخیر بعضی جنبشهای ناسیونالیستی پیدا شدند. زمان قدیم همه می‌گفتند که ما مسلمانیم، بعد از شوروی و تقسیمات مرزی اش که به این مردم نامهایی داده شد، اختلاف نظرهایی میان آنان پیدا شد، بویژه میان فرهنگیان. همین طور، بسیاری از تاجیکان می‌گویند که ازبکها تاجیک هستند یا ازبکها می‌گویند که تاجیکها ازبک هستند؟

صفر عبدالله:  خوب، این جای دارد. مسئله این است که ما در روزگاری به سر می‌بریم که در جهان روند رو آوردن به ریشه‌ها، به تاریخ، به فرهنگ و تمدن خود و خودشناسی در اوج است. بعضی کشورها که در آسیای میانه‌ جای پایی آنچنانی ندارند، وقتی به تاریخ نگاه می‌کنی، آن طرفتر تاریخ بروی، جایی ندارند، چون از آنها اسمی نیامده است، خوب چه باید بگویند؟ اینها مجبور هستند که یک چیزهایی هم ببافند و بگویند که ما هم بوده‌ایم. مثلاً، یک زمان آقای اسلام کریمف، رئیس جمهور ازبکستان، علما را دعوت کرده و گفته ثابت سازید که سه هزار سال قبل هم ازبکها در این جا بودند. در صورتی که ازبک خان، خان اردوی زرین، در سال 1392 به دنیا آمد. چه گونه می‌شود که ازبکها سه هزار سال قبل بوده باشند؟ اقوام ترک بودند، البته. مثلاً نه سه هزار سال قبل، ولی خیلی پیشتر از ازبکها آنها بودند. ولی واقعیت این است که ازبکها از اقوام جدید هستند در این منطقه. خوب، فکر می‌کنید آنها چه باید بگویند؟ آنها باید بگویند که آره، ما همین طور هستیم؟ خوب، اینها چیزهایی هست که من نمی‌دانم چگونه برایتان توضیح بدهم.

تقسیمات حدود جغرافیایی در آسیای میانه‌ به طور غیرعلمی و غیرمنطقی صورت گرفت که در این باره استاد بارتولد هنوز در سالهای 1924 و 29 دو بار به کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی نامه نوشته و گفته بود که این کاری که می‌کنید، غیرمنطقی است. چون شهرهایی که در آن همیشه فارسی‌زبانان به سر می‌بردند، از جمله سمرقند و بخارا، در اسناد کمیته مرکزی آمده است که این شهرهای تاجیکان هستند، ولی با توجه به منافع اقتصادی کشور شوروی موقتاً در جمهوری برادری ازبکستان خواهند بود. با توجه به این که کشور واحدی به نام "شوروی" بود و مشکلی هم در زمینه رفت و آمد نبود، تاجیکها که هنوز خودشناسی ملی زیادی نداشتند، راضی شدند. و این مثل همان مقال روسی است که :«هیچ چیزی جاویدانه تر از آن چیز موقت نیست.” این موقت حالا جاویدانی شد. این چیزهایی است که هر کسی درک می‌کند. می‌دانید، یک نکته بسیار مهم این است که ما ایرانیان آسیای میانه‌ یا تاجیکان (هستیم)، چون کلمه "تاجیک" جز "فارس" معنای دیگری ندارد، پارسی‌زبان یا ایرانی پارسی‌زبان. در قدیمترین کتابها، از جمله در دیوان “لغت ترک” محمود کاشغری هم آمده است که “تاژیک همان فارس است.”

تکمله:  البته درآن زمان، تجمیع اقوام مختلف تحت پرچم سرخ، جز با قوه قهریه وسیاست ممکن نمی بود، لیکن اتحاد جماهیر شوروی گمان نمی کرد که این جمهوری ها ، نه تنها برای او سودی نخواهند داشت ، بلکه سبب دردسرهایی در آتیه خواهند شد ، ناچار تحت عنوان پروستاریکا ، به بهسازی خویش ودور کردن قوز های خود پرداخت که ساده لوحان سیاسی از آن به فرو پاشی شوروی تعبیر کردند .

 مرزهای داخلی این جمهوری ها نه براساس منطق ملی و ساختارهای زبانی و فرهنگی ، بلکه برپایه باید و نباید های انقلاب بلشویکی و استالینی شکل گرفت که در آن هنگام، شاید با سیاست انترناسیونالیسم کارگری و جهانی، همخوانی داشت، اما تحولات جهانی، گاه فراتراز پیش بینی های سیاستمداران دگرگونی هایی را ناگزیر می سازد و البته نتیجه و تنش های آن،  در هویت یابی اقوامی که در منگنه استالینی تن به همزیستی با اقوام مغایر می دادند، بعداً رخ نمود که هم اکنون شاهد آن هستیم.

تقسیم بندی هایی که همانند مرزبندی های جغرافیایی انگلستان در جهان ، اختلافها و ادعا های مرزی را سبب گردید وعلاوه برآن، دربحران هویت یابی این جمهوری ها، ادعاهای ازبکی و ترکی و ترکمنستانی ، را سبب شد که: فارابی قزاق شمرده شود و ابن سینا ازبک و رودکی تاجیک و... الخ

خوشبختانه تاجیکان، که جز در تقسیم سازی شوروی، هرگز هویت ملی و زبانی نداشتند ونام آنان فقط نمایانگر وجه تمایز با ترکان شمرده می شد ،بعدازاستقلال هم خویشتن را باهویت پارسی زبانی می شناسند.

پرسشگر:  واقعا واژه “تاجیک” به معنای نام ملت یا واحدی سیاسی در زمان شوروی مطرح شد. قبل از آن این واژه چه معنا و مفهومی داشت؟

صفر عبد الله :  نه، نه، واژه “تاجیک” در زمان شوروی پیدا نشده، خیلی دیرینه است.

تکمله :  کاش استادصفر عبدالله قدیم ترین منبع را که لفظ تاجیک در آن ذکر شده است بیان می فرمودند . گمان نمی رود از زمان فتوحات اسلامی پیشتر برود . سوای ازبرخی معانی و مفاهیم احساسی درباب تاجیک ، گمان می کنم این واژه تلفظ سغدی همان واژه تازیک و منتسب به مسلمانان است که به معنی نو مسلمان  و آمیخته با نوعی تعریض به آنانی بوده است که سریعاً به دین وآیین فاتحان عرب گرویده اند .

پرسشگر: نه، به معنای یک واحد سیاسی البته.

صفر عبد الله : نه، واحد سیاسی نمی‌گویم، اما به معنای قوم، ایرانیها در قیاس با اعراب خود را عجمی گفتند، یا عربها آنها را عجمی گفتند که معنایش گنگ است، یعنی زبان عربی بلد نیست. و در قیاس با ترک تاجیک گفتند. در منابع تاریخی اگر سخن از تاجیک رود، در برابرش ترک هم می‌آید. مثلاً، سعدی شیرازی خودش را چند بار تاجیک گفته، حال آن که او در جنوب ایران امروزی زیسته است. مثلاً می‌گوید:

شاید که به پــــادشه بگویند،

ترک تو بریخت خــون تاجیک.

در یک ترجیع‌بند هم می‌گوید، که:

روی تاجیکانه‌ات بنمای، تا داغ حبش،

آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد.

یا مثلاً مولانا جلال‌الدین رومی چند بار از واژه “تاجیک” استفاده کرده و در جایی هم می‌گوید:

یک حمله و یک حمله، آمد شب و تاریکی،

چُستی کن و ترکی کن، نه نرمی و تاجیکی.

نرمی و تاجیکی در اینجا به معنای روشنفکری در مقابل ترکیگری است.

تکمله:

درست است .واژه تاجیک هرگز با مفهوم ملت، وحتی طایقه و قوم خاصی همراه نبوده است و گمان می کنم نتوان قبیله ای را با عنوان تاجیک درتاریخ یافت که مثلاًدر واحه ها یا دره ها و مناطق دشت و...خاصی زندگی می کرده اند. این واژه نخست فقط برای افتراق میان سغدیان حوالی سمرقند با فاتحان عرب و سپس در گیرودارهای حملات وسکونت اقوام ترک نژاد برای افتراق میان آنان بکار می رفت .همان گونه که بعدها درافغانستان فارس زبانان رادر برابر اقوام دیگر افغانستان ،« تاجیک» می نامیدند . به زعم نگارنده ، زیباترین و شایسته ترین نام برای جمهوری تاجیکستان، نام باستانی   « سُغدیانا» است که تنها به عنوان پیشنهاد بر فرهیختگان تاجیکستان عرضه  وهدیه می شود .

البته دربیت آخر مولانا، تاجیکی را به »روشنفکری » تعبیر نموده اند که معلوم نیست برچه شواهد بلاغی یا کلامی استوار است. بیت، خود، تاجیکی را به » نرمی» دربرابر خشونت ترکانه تعبیر نموده است

پرسشگر: فکر می‌کنید، چرا نام “تاجیک” در ایران یا افغانستان آنگونه که در تاجیکستان یا ورارود رواج یافت و نام دولت شد، نشد؟

صفر عبدالله: به خاطر آن که تاجیکها در احاطه ترکان بودند. متوجه هستید؟ همه ایرانیان را در ابتدا تاجیک می‌گفتند، چون کلمه “تاچی” و یا "تائوچی" در زبان چینی به معنای ایرانی است. ترکها هماز آنها گرفتند. چون ما در کنار ترکان و در احاطه ترکان زندگی می‌کنیم و تاجیکستان جزیره‌ای ایرانی است که در میان ترکان است، این نام را به ما اطلاق کردند و یا به ما نسبت داده شد. از این لحاظ، نام تاجیک به اینها به صورت اتوماتیک وا‌گذار شد، بویژه بعد از کشورگشایهای انگلیس و روسیه که از قرن 16 میلادی برابر شروع کردند. این دو ابرقدرت دو امپراتوری بزرگ ساختند و ما را پاره پاره کردند و مسخرگی به جایی رسید که مثلاً خواهر در افغانستان زندگی می‌کرد، برادر در تاجیکستان، نام زبان برادر را “تاجیکی”، نام زبان خواهر را “دری” گفتند.

تکمله:

فرموده استاد صفر عبدالله جای تامل دارد . نخست آن که همه ایرانیان را درابتدا تاجیک می گفتند ، مستند نیست .مثلاً رودکی سمرقندی در قصیده معروف خویش در وصف بزم نصربن احمد سامانی ومدح ابوجعفر احمدبن محمد معروف به بانویه امیر صفاری اورا مه آزادگان و مفخرایران نامیده است ونه تاجیک:

شادی بوجعفر احمد بن محمد           آن مه آزادگان ومفخرایران

از آن گذشته در عصر سامانی و غزنوی واژه ترک و تاجیک برای انتساب دوگروه بزرگ در محدوده کشور یا حکومت به کار می رفت که فقط ترک نبودن را بیان می کرد، اما برخی اوقات به سائقه حضورتاریخی بندگان ترک دردربارها، واژه تاجیک به مفهوم آزاده یا غیر بنده نیز به کار می رفت در حالی که تقابل نژادی ترک و تاجیک مراد نبوده است . مثلاً دراین بیت از شعر هاتف اصفهانی:

ترک و تاجیک و بنده و آزاد                 امراورابه جان ستاده مطیع .

اما فرموده استاد صفر عبدالله که در منابع چینی از تا جیکان با عنوان: ( “تا ـ چی” و یا "تاـ ئو ـ چی" نام برده شده است وبه معنای ایرانی است.) نادرست می نماید زیرا درمنابع چینی ، مراداز :«تا-شه» یا «تا ـ چه» «تازی» است که خلیفه عباسی و پیروان اورا می گفتند وهرگز درمنابع چینی برایرانیان اطلاق نمی شده است ، همان گونه که منابع چینی از پارس ها با عنوان : « پو ـ سه » یا « پو ـ لا ـ سه » نام می بردند واقوام : « یو  ـ ئه ـ جی » برائیریه وئجه ها اطلاق می شد .گمان می کنم برای خوانندگان تاجیک و ازبک و افغان جالب باشد اگراسامی برخی شهرهای ورارود و نواحی اطراف در منابع چینی آورده شود با ذکر این نکته بسیار مهم که برای حل بسیاری از مشکلات تطبیق وقایع شاهنامه و نامهای جغرافیایی آن، منابع چینی راه گشا و بازکننده آن پیچیدگی ها خواهد بود و لازم است شاهنامه شناسان به جای سرزمینها و منابع غربی، توجه خویش را به منابع چینی معطوف دارند . درذیل به برخی نامهای اماکن جغرافیایی درمنابع چینی اشاره می شود:

چن ـ چو ( سیر دریا)

او ـ هو ( آمودریا )

کانگ    (سمرقند)

نِ ـ گان ( بخارا ) لازم به یاد آوری است که بخارا به کسره باء ونیز فرخار ، هردو به معنی بتکده و دیر شمنان می باشد.)

تِ ـ سا ـ ئو ( اسروشنه یا اشروسنه تاریخی.البته در منابع چینی به چهار نام دیگر هم مسمی بوده است.)

کی ـ یو ـ چان ـ تی ( خجند قرون وسطی . خجند و خوقند هردو به معنی نیک شهر می باشد.)

شِه    «چو ـ چه /چو ـ شه » ( شهر چاچ یا تاشکند را می گفتند وجالب است که «شِه» درچینی و ترکی به معنی سنگ است وتاشکند نیز شهر سنگ معنی می دهد.)شهر چاچ را اعراب : « الشاش» می گفتند.

پو ـ سه ( پارس)

 نا ـ سو ـ پو ( نخشب تاریخی )

هو ( اقوام سکایی )

تا ـ لو ـ سه ( طراز که هم اکنون در قزاقستان واقع است.)

کا ـ پی ـ چی ( کابل)

فان ـ ین ( بامیان )

هو ـ سی ـ نا  ( غزنه )

تو ـ هو ـ لو ( طخارستان )

نا ـ می ( رودزرفشان )

تِ ـ سا ـ ئو ( کبودان در ماوراء النهر )

هو ـ سی ـ یون ( خوارزم )

و.....

 

 

پرسشگر:

فکر می‌کنید، چرا این نامها را عوض کردند؟ خوب، نمی‌شد که فارسی بگویند؟

صفر عبدالله:

این اهداف سیاسی است. پیداست که تفرقه باید می‌انداختند و حکومت می‌کردند. کار بسیار ساده است. جز فارسی، ما زبانی نداریم. و در طول هزار سال هم قوم تاجیک بوده، اما هیچ جایی که سخن از زبان می‌رود، زبانی به نام “تاجیکی” وجود ندارد. تعبیری است که استالین و یارانش به ملت ما بار کردند. و از سوی دیگر، می‌دانید که در زمان استالین هیچ کسی جرأت رد کردن نداشت. هر کسی رد کرد، سرش از تنش جدا شد.

تکمله:

این درست ترین بینش از موضوع است . در طول تاریخ نه ملت تاجیک داشته ایم .نه زبان تاجیکی .خوشبختانه فرهیختگان و برادران بسیاری از تاجیکستان دیده ام که بدون هیچ حساسیتی این واقعیت را پذیرفته اند اما در جمهوری آذربایجان و حتی استانهای آذربایجان ایران،برخی درباب زبان خویش تعصب نشان داده  و تاریخ و فرهنگ خویش را فدای چالش های سیاسی ساخته اند.البته این تعصبات در میان اندیشمندان کمرنگ تر شده است و خود در جلسه ای درانجمن پیوند تاجیکستان،شاهد آن بودم که برادران افغان و تاجیک به سهولت زبان فارسی را به جای زبان دری و تاجیکی بکار می بردند وهاتف اصفهانی چه زیبا فرموده است:

سه نگردداگربریشم را            پرنیان خوانی و حریر و پرند .

 

پرسشگر:

چرا نخواستند نام فارسی باقی بماند؟

صفر عبدالله :

به خاطر این که ایران هست، ایران بزرگ هست. به خاطر این که تاجیکان افغانستان هم آن زمان زبانشان را "فارسی" می‌گفتند و یا فارسی کابلی هم می‌گفتند. شما می‌دانید، اول “تاجیکی” خلق کردند، بعد در قانون اساسی افغانستان که سال 1966 در زمان ظاهرشاه پذیرفته شد، زبان فارسی ِ فارسی‌زبانان یا تاجیکان افغانستان را “دری” گفتند. این مسخره ای بیش نیست! خوب، پیداست که یک زبان است و پیداست که این کار بسیار آگاهانه طراحی شده بود که ما را پاره پاره کنند و حکومت کنند.

تکمله :

موضوع زبان درافغانستان تاسف بارتر شده است وجای نگرانی بسیاردارد. خط مرزی دیورند که از میان قبایل پشتونستان می گذرد سبب شده است افغانستان به نوعی خودزنی و خود کشی فرهنگی دست بزند وبرای مشروعیت بخشیدن به حق مالکیت پشتونستان جداشده در پاکستان، می کوشد زبان فارسی را در افغانستان نابود کند و زبان پشتورا جایگزین آن سازد که در صورت تحقق، ارتباط فرهنگی مردم افغان با تاریخچه فرهنگی آنان خواهد گسست و نسل بعد، اشعار و آثار ادیبانی چون مولانا و سنایی و عنصری و ناصر خسرو برای فرزندان آنان نامفهوم خواهد شد؛ وشگفتا برخی نیز برای پاک سازی زبان ازلغات عربی و جایگزینی لغات مرده از گورستان فرهنگ لغات، تا جایی پیش می روند که درنسل بعد هیچ افغانی شعرفارسی مولانا و سعدی و حافظ را نفهمد واز نیاکان فرهمند وورجاوند خویش بیگانه خواهند شد.

پرسشگر:

در باره واژه ایرانی یا هویت ایرانی. چرا این واژه در غرب ایران، در ایران کنونی، جا افتاد و مردم خودشان را ایرانی گفتند، اما ما هم که می‌گوییم ایرانی هستیم، مردم اینجا هرگز هویت ایرانی خود را برجسته نکردند؟

یکی از نویسندگان بزرگ روس گفته بود که: اگر یک نفر را سی روز پیوسته دیوانه گویی، روز سی و یکم خودش دیوانه می‌شود. وقتی هفتاد سال به سر ما زدند و زدند و گفتند شما ایرانی نیستید، ایرانی نیستید، ایرانی نیستید، الآن خیلی دشوار شده که بگوییم ما ایرانی هستیم. اما من وقتی ایران می‌گویم، ایران خودم و ایران فردوسی را در نظر دارم. و تنها محدوده جمهوری اسلامی نیست، جمهوری اسلامی تنها بخشی از ایران بود. ایران خیلی بزرگتر از آن بود که ما امروز بگوییم جمهوری اسلامی ایران. مثلاً، زمانی بود که جهان به دو تقسیم شده بود و می‌گفتند ایران و انیران، یعنی ایران و غیر ایران. ایران خیلی بزرگ بود و متأسفانه، ما بودیم و گذشتگان ما بودند که نتوانستند این کشور بزرگ را، چنانکه می‌باید، حفظ کنند. شاید همه امپراتوریها سرنوشتشان چنین باشد. ولی ما همیشه باید در یاد داشته باشیم که زبان ما پارسی است و ما ایرانی هستیم. کسانی هستند که اینجا دین و مذهب را در میان می‌گذارند و مسخره‌بازیهایی می‌کنند که نه به سود ماست و نه  به سود جمهوری اسلامی ایران، به خاطر این که برای ما ایرانیت و زبان فارسی مهم است.

تکمله:

فرموده استاد بسیار دقیق و منطقی است .

 

پرسشگر:

طبق “شاهنامه” تمامی شهرهای آسیای میانه‌ دل ایران بود. در داستان سیاوش، وقتی که سیاوش اسیران زیادی را از تورانیان می‌گیرد، پیران ویسه، وزیر افراسیاب، می‌آید و با ایشان صحبت می‌کند که شما کاری بکن که این اسیران را رها کنی. چون سیاوش، طبق آیین ایرانی، در عهد خود همیشه وفادار بود، هرچند پدرش دستور داد که اسیران را بکشد، قبول نکرد و مجبور شد که خودش به توران فرار کند. ولی شرطش این بود که شهرهای ایرانی را رها کنید. در آنجا آشکارا آمده که شهرهای چاچ، سِپیجاب و بخارا و سمرقند را رها کردند. "

چون از ایران سخن گفتیم، بناچار باید از توران هم سخن گوییم. این اسم کشوری است که در مقابل ایران در “شاهنامه” هم آمده است. عجیب است که بعضیها می‌گویند این طرف رود آمو توران زمین است. شما چه فکر می‌کنید؟

صفر عبدالله

نه، همچنین چیزی نیست. من مقاله‌ای دارم “ایران و توران به روایت شاهنامه” که به چند زبان، از جمله در سن پیترزبورگ و تهران منتشر شده است. من در این مقاله با اتکا به متن “شاهنامه” به این نتیجه رسیدم و دوستان دیگر هم به این نتیجه رسیده‌اند که وقتی سخن از توران می‌گوییم، هرگز ترکان را در نظر نداریم. توران سرزمین ایرانیان کوچ‌نشین بود، سرزمین سکایها، همان سکایهایی که در اروپای شرقی بودند. ببینید، الآن دعوا هست که از پنج یا چهار موزه‌ کریمه تعدادی بازیافتهای سکایی را به اروپا برده‌اند، حالا نمی‌دانند که به اوکراین برگردانند یا به کریمه. واقعا، این سکایها سهم بسیار بزرگی در تاریخ جهان داشتند. بازیافتهایی که در اروپا و در اِستِپهای جنوبی روسیه و در بخشی از مناطق قزاقستان پیدا شده، گواه آن است که نمی‌شود به راحتی گفت که سکایها تنها یک قوم کوچی و غارتگر بودند. خیلی قوم غیوری بودند و بازمانده‌های آنان همین آسی ها یا اوستیایی ها هستند که امروز به دو لهجه حرف می‌زنند، لهجه‌های دیگاری و ایرانی. اوستیای جنوبی در گرجستان و اوستیای شمالی در قفقاز روسیه است.

تکمله:

دیگر بحث ترک بودن تورانیان از حیطه ناآگاهی ها بیرون آمده است زیرا تورانیان زبان و فرهنگ و نژاد ایرانی داشته اند .حتی زبان آنان نیز با ایرانیان یکسان بوده است وبارها رستم و پهلوانان ایرانی آشکار و مخفیانه به توران می رفتند و به مترجم نیازی نداشتند و اسامی تورانیان نیز همگی اسامی ایرانی است ؛ حتی افراسیاب که نامش همیشه با توران همراه است واژه ای ایرانی است ( مرد ترس آور ) وخوشبختانه زبان شناسی علمی کمک بسیاری به تبارشناسی ها کرده است ودراین باب جای بحث نیست.

پرسشگر:

چرا نام زبانشان را “ایرانی” می‌گویند؟

صفر عبدالله:

ایرانی از نام ایران برمی‌آید. یکی از معناهای کلمه “ایران” آزاده بودن و دارای شرم و دانش بودن است. مثلاً، وقتی فردوسی ایران را با عرب مقابل می‌گذارد، می‌گوید:

از این مارخوار اهریمن چهرگان،

ز دانایی و شرم بی‌بهرگان.

یعنی آنچه ایرانی دارد، عرب ندارد:

نه تخت و نه گنج و نه بخت و نژاد،

همه داد خواهند گیتی به باد.

واژه “ایران” به صورت “ایر” در نام ایرلند هم باقی مانده و ریشه هندواروپایی دارد.

تکمله:

ایران از دوبخش :«ایر» به معنای نجیب وشریف، و «ان» که پسوند مکان و به معنای جای ایست و سکونت ودرکل، ایران یعنی سرزمین ائیریه ها وسرزمین شریفان است .

البته برخی اززبان شناسان ائیریه را به معنی : « کشاورز و دهقان » و منابع چینی آن را به معنی قوم «ارزن خوار » وبرخی به معنی «کوچنده »و.... برشمرده اند که چون بحثی صرفاً زبان شناسی است به آن پرداخته نمی شود .

پرسشگر:

بله، البته. اما منظور من این است که شما گفتید اوستیایها بازمانده مردمان تورانی هستند، یعنی سکایها که گفتید تورانی هستند. اما چرا نام زبانشان "ایرانی" است؟

به خاطر آن که اگر شما “اوستا” را خوانده باشید، وقتی به ایرانیان دعا می‌فرستند، به تورانیان هم می‌فرستند، چون اینها همه بازمانده‌های فریدون بودند. طبق “شاهنامه”، فریدون سرزمین ایران را به پسرانش تقسیم می‌کند و فرزند دومش که تور بود، و تور بسیار غیور بود، به او بخشی از زمینها را در مرز چین می‌دهد. و بعد دو برادر می‌آیند و برادر کوچک را که ایرج بود، می‌کُشند. و با کمک فریدون منوچهر که پسر ایرج بود، از عموهایش کین پدرش را می‌ستاند و یک جنگ برادرکُشی شروع می‌شود که در “شاهنامه” خوب بازتاب یافته است. این که اوستیاییها یک بخش از زبانشان را “ایرانی” می‌گویند، امری طبیعی است، چون ایرانی و تورانی یکی هستند: “ز ایران و توران جدایی نبود”، تا زمانی که این برادرکشی شروع شد. از این لحاظ، این امری طبیعی است و شرط نیست که حتماً تورانی گویند.

تکمله:

 علاوه براوستا و شاهنامه، یافته های تحقیقی و باستان شناسی و تفحص های علمی در اساطیر نیز اطلاعات مفیدی دراین ابواب داده اند و سیطره حضور مادی و فرهنگی و زبانی اقوام ایرانی را از دانوب وجنوب روسیه واز مرزهای چین وشمال هند تا نیمه های آن و تمام افغانستان کنونی وایران کنونی ، حتی «بابِل» را که دل ایرانشهر محسوب می شد دربر می گیرد و رد پای کوچ ها در همه مناطق دیده می شود ، سومری های جنوب خزر به عراق می روند و داسی ها ، رومانیایی می شوند ، ورستم شغنانی، زابلی می گرددوآرین های ائیریه وئجه به آلمان می روند و آلبانیایی های ایرانی تبار در آنجا، سکونت می گزینند و موارد بسیار جالب تری که باید در مجال دیگری به آنان پرداخت.

 

پرسشگر:

ضمناً، در “شاهنامه” هم از سکایها نام برده شده است، به گونه “سگزی”، و سیستان یا سکستان هم ظاهراً به قوم سکایی ربط دارد. اما اینها در داخل ایران بودند، چون رستم دستان که سکایی بود. اینها در قلب ایران بودند و از ایران همیشه دفاع می‌کردند در مقابل توران. یعنی می‌شود گفت که سکایها دو قسمت بودند که بخشی ایرانی بودند و بخشی هم تورانی؟

صفر عبد الله

ببینید، در مورد سیستانیها بعضیها چنین می‌پندارند که این همان سکستان است. این نکته‌ای است که میان علما در باره آن نظر واحد وجود ندارد. بعضیها چنین می‌پندارند، بعضیها می‌گویند، نه، این چیز دیگر است. حتی هستند کسانی که می‌گویند رستم از شرق ایران بود. خیلی از محققان بزرگ چنین نظر دارند. بعداً، سیستان الآن تنها در ایران نیست، بخشی در ایران و بخشی در افغانستان و بخشی در پاکستان است. نیمروز، کابل و زابل و مانند اینها در “شاهنامه” آمده است، اینها میهن پهلوانان زابلی بودند که رستم هم از آنهاست. ولی خوب، این مسئله‌ای است که بحث طولانی می‌خواهد. مهم این است که ما بدانیم که تورانی هرگز ترک نبود. تورانیها همان ایرانیهای بیابان‌گرد بودند که مقابل شهر‌نشینان می‌جنگیدند. و در همین جنگها کورش بزرگ به دست خانمی که سرور تورانیان بود، کشته شد.

تکمله :

درباب خاندان رستم که از شغنانان پامیر و کوچنده به نواحی جنوب افغانستان کنونی بوده اند ، جای بحث های بسیار است که اطلاعات و یافته های کلاسیک رادر هم می ریزد وبه بخشی از آنها در بحث بالاتر اشاره شد .

 

پرسشگر:

پس مرز بین ایران و توران کجا بود؟ آیا این فرضیه درست است که رود آمو مرز بین این دو سرزمین بود؟

 

صفر عبد الله:

بعضیها می‌گویند که رود آمو بود، ولی رود آمو از کجا عبور می‌کرد؟ رود آمو یک زمان تا دریای خزر می‌رسید، الآن نمی‌رسد. آن زمان، می‌گویند که از دَهستان عبور می‌کرد. دَهستان در ایران، در ساحل دریای خزر است. از آنجا، از آمویه عبور می‌کرد. ولی طبق “شاهنامه” تمامی شهرهای آسیای میانه‌ دل ایران بود. در داستان سیاوش، وقتی که سیاوش اسیران زیادی را از تورانیان می‌گیرد، پیران ویسه، وزیر افراسیاب، می‌آید و با ایشان صحبت می‌کند که شما کاری بکن که این اسیران را رها کنی. چون سیاوش، طبق آیین ایرانی، در عهد خود همیشه وفادار بود، هرچند پدرش دستور داد که اسیران را بکشد، قبول نکرد و مجبور شد که خودش به توران فرار کند. ولی شرطش این بود که شهرهای ایرانی را رها کنید. در آنجا آشکارا آمده که شهرهای چاچ، سِپیجاب و بخارا و سمرقند را رها کردند. بعد می‌گوید:

بخارا و سغد و سمرقند و چاچ،

سپیجاب و آن کشور تخت و عآج،

تهی کرد و رفت با سپه سوی کنگ،

بهانه نجست و فریب و درنگ.

یعنی دیگر مجبور بود شهرهای ایرانی را رها کند. این گواه آن است که اینها همه شهرهای ایرانی بودند. و امروز هم بعضی از برادران ما بسیار عاشقانه تلاش می‌کنند ثابت کنند که آسیای میانه‌ توران بوده است. من کاملاً با این عقیده مخالفم، چون این عقیده تاریخی نادرست است. اما توران پایین تر از دریاچه آرال و بعد از خوارزم، در سواحل دریای خزر یا دریای مازندران و استپهای جنوبی روسیه و دن و دنیپر و آنجاها بود که اقوام کوچی ایرانی در آن جا کوچ‌نشینی و راهزنی می‌کردند.

در کتاب “شهریستانیهای ایرانشهر” آمده است که نخستین شهری که ایرانیان بنیاد کردند، سمرکند بود. ایرانیان در نزدیکی سمرکند شهرهای چاچ، بخارا و اسفیجاب را ساختند. شهرهای ختن و کاشغر نیز از آفریده‌های ایرانیان است. این نکته‌های بسیار مهم است که باید همیشه در یاد داشته باشیم. وگرنه ‌اندیشه‌ها ‌اندیشه‌های درست علمی نمی‌تواند باشد.

تکمله :

دراوستا ، بخش وندیداد ، فرگرد نخست ، سرزمینهای ایرانی نام برده شده است ، داریوش هخامنشی نیز در کتیبه باشکوه و ارزشمند بیستون در سرراه همدان به کرمانشاه ایران ، سرزمینهای ایرانی را نام می برد. اما باید توجه داشت که سرزمینهای منقول در وندیداد، مربوط به زمان نگارش وندیداد و اوستا می باشد و زمانی است که تا حدودی ائیریه وئجه ها درایران اوستایی ساکن شدند وادامه قبایل دیگر آنان به چین متصل است وجنگ و گریزهای ایرانیان و تورانیان درحیطه میهن بزرگ آریاییان است .بدین معنی که سرزمین آرین نشین تنها آنهایی که در وندیداد ذکر شده است نیست. بخارا ، سمرقند و شهر های بسیاری در آنسوی سیردریا همگی آرین نشین هستند . سمر قند ( شهر سرد ) مرکز سغدیاناست ،پایتخت بلخ ( بخل تاریخی) است و آنگاه زرتشت در حوالی دریاچه هامون ظهور می کند ( یافته های جدید  تاریخ)  به بلخ می رود ، در حمله ارجاسب تورانی درزمان گشتاسب کشته می شود و احتمالاً در مزارشریف( روستای خواجه خیران عصر تیموری ) مدفون می گردد . جایی که منتسب به امام علی علیه السلام ، ابراهیم ادهم ، و...نیز هست .

پرسشگر:

بعضی گروهها هم هستند که می‌گویند اینجا "خراسان بزرگ" است. آیا خراسان بزرگ با ایران در تناقض است یا جزئی از آن؟

صفر عبد الله :

البته، واژه “خراسان” یک واژه ایرانی است که یگان شکی در آن نیست و با واژه‌های خورشید و خوَرَزم و همه اینها همریشه است. خراسان بزرگ جغرافیای مشخصی نداشت. قبلاً چهار شهر را خراسان می‌گفتند، بعداً خیلی فراتر رفت. حتی کار به جایی رسید که آسیای میانه‌ هم جزء خراسان بزرگ بود و رودکی سمرقندی می‌گوید “بود آن زمانه که او شاعر خراسان بود.” از این لحاظ، این هم از موضوعاتی است که باید سر آن ‌اندیشه کنند و واقعیتها را بگویند که خراسان یک محدوده مشخص جغرافیایی نبود. یعنی می‌توانستند امروز یک بخش را گویند و فردا بخش دیگری را.

تکمله :

بر خلاف شایع که خراسان را سرزمین طلوع آفتاب یا خورآیان ( به تعبیر فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین ) برشمرده اند، این عنوان از سوی چینیان به سرزمینهای غرب و جنوب داده شد که خورشید در آن می آسد ( = می نشیند و غروب می کند ) .بدین ترتیب خراسان راباید مغرب معنی کرد و نه مشرق.

خراسان بزرگ از جنوب چین شروع شده و تمام آسیای میانه.( تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، بخشهایی از قرقیزستان ، تمام خوارزم، بخشهایی عظیم از قزاقستان، تمام افغانستان، بخشهایی از پاکستان ، وبخشهای بزرگی از شمال وشرق ایران و.. رادربر می گرفت و خراسان ایران جزیی اندک از خراسان بزرگ محسوب می شود. همان گونه که برای تاجیکستان ذکر شد ، تاریخی ترین وواقعی ترین نام برای کشور افغانستان، خراسان می تواند باشد.بااین حال خراسان تاریخی بخشی از ایران بزرگ محسوب می شود که ارمنستان و گرجستان و قفقاز و آلبانی و جمهوری آذربایجان (جالب آن است که برخی از محققین ، ائیریه وئجه را در حوالی قراباغ کنونی محسوب می دارند . ) و...رانیز شامل می شود

پرسشگر:

اما نام ایران به عنوان یک واحد جغرافیایی و سیاسی همیشه مطرح بوده یا خیر؟

صفر عبد الله :

همیشه بوده. نام مبارک ایران تنها در “شاهنامه” فردوسی بیش از هفتصد بار تکرار شده است. بیش از هفتصد بار!

تکمله:

گمان نمی رود چنین باشد. قطعاً در منابع هخامنشی این نام نیامده است ، اگر چه هخامنشیان ، اشکانیان و ساسانیان ، همگی از خراسان بزرگ بوده اند. هخامنشیان و ساسانیان از حوالی بلخ بوده اند و اشکانیان از سَکاهای بالاتر محسوب می شدند.( برخلاف ادعای نامحققانه برخی که اشکانیان راازبازماندگان یونانیان شمال افغانستان کنونی برشمرده اند.) بااین حال درزمان ساسانیان، مجموعه سرزمینهای تحت حکومت ساسانیان ، ایرانشهر یا کشور ایران نامیده می شد . اما ایران واقعی همان سرزمینی است که در شاهنامه فردوسی به تصویر کشیده شده است و بعداً به تمام نواحی تحت حکومت های ایرانی اطلاق گردید. برخی از دانشجویان قرقیز بارها اشکال گرفتند که درایران هیچ قومی به نام طایفه یا قوم به نام ایرانی وجود ندارد.( همانند اقوام:کرد، لُر، بلوچ، گیل، مازندری و....) توضیح آن است که حیطه سیاسی ومرزهای حکومتی که با نام قومی موسس نام می گرفت، ممکن بود آن قوم موسس، دراقوام دیگر ایرانی حل شده باشد، اما خودرا در میان فرزندان و برادران خویش پراکنده ومنتشر کرده است .آنچه هویت یک ملت را می سازد ، زبان و دین و قومیت و..نیست. آنچه هویت ملتی را می سازد یکی حافظه تاریخی آن است،( اگر حکومت هم نداشته باشند)، دوم:( در حیطه سیاسی یک حکومت به مدت طولانی قرار گرفتن). مثلاًجمهوری تاجیکستان یاازبکستان، اگر دراتحاد جماهیر شوروی نوعی حکومت داخلی نمی داشتند هرگز هویت ملت قرقیز یا تاجیک نمی گرفتند .در آن صورت به علت سیطره سیاسی حکومت، خودرا روس تبار محسوب می داشتند همانگونه که جوانان آسیای میانه ضمن هویت تاجیکی یا قرقیزی، بشدت دارای نیم هویت روسی هم گشته اند هرچند از جهت زبان و نژاد از روسها نبوده باشند .   

پرسشگر:

آیا امپراتوریهای ساسانی و همخامنشی درواقع نام کشورشان را ایران می‌گفتند یا چیزی دیگر؟ چون در منابع غربی از دولت هخامنشی بیشتر به عنوان "persia" نام می‌برند، اگر چه نام "ایران" قدیمی تر به نظر می‌رسد؟

صفر عبد الله :

بله، در زمان هخامنشیان "پارس" هم می‌گفتند، ولی نام "ایران" ریشه در واژه "آریا" و "آریایی" دارد و خیلی دیرینه است. مثلاً، شاه داریوش بزرگ می‌گوید:

"adam aaraya5aush xshāyathia 5azrka xshāyathia xshāyathiayānām xshāyathia pārsaiy xshāyathia dahyūnām 6shtāspahyā puthra arshāmahyā napā haxāmanishiya"

(من، داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارسه، شاه کشورها، پُسر وشتاسپ، نوه ارشام، هخامنشی)

البته زمانی یونانیها پرشیا گفتند، چون پارسها حکومت می‌کردند. در متنهای هخامنشی البته کلمه “پارس” هم هست. یکی از دو قوم که اتحاد ساختند، در برابر مادها پارسها بودند و پارسها پیروز‌ بودند. ساسانیها هم اصلشان از پارس بود. و جالب این است که همین هخامنشیها، طبق خیلی از پژوهشهایی که اخیراً صورت گرفته، اصلاً از خراسان و ورارود به آنجا رفته بودند. ایران در طول تاریخ سرزمین واحدی بود و مثلاً کمال خجندی می‌توانست براحتی در خجند زاده شود و در تبریز بمیرد. و یا آل خجند در اصفهان به سر بَرَد و یا نشاپوریها در سمرقند حکومت کنند و غیره. این یک زمان کشور واحدی بوده و ما را پاره پاره کردند و ما باید تلاش کنیم که زبانمان و فرهنگمان یکسان بماند.

تکمله:

در پرسش قبلی ، دراین باب نیز توضیح داده شده است.

پرسشگر:

آیا همین نام ایران به دولتهای پس از حمله عرب، یعنی دوران اسلامی، هم اطلاق می‌شد؟ آیا آنها خودشان را ایران می‌گفتند یا چیزی دیگر؟

 صفر عبد الله:

آنهایی که از تاریخ و فرهنگ آگهی داشتند، دهگانان یا دهقانان، می‌دانستند که ایران چیست. مثلاً، یکی از فرزندان دهگانان که وارثان اصلی ایران باستان بودند، همین فردوسی طوسی است. اینها بخوبی می‌دانستند که ایران چیست.

تکمله:

بدیهی است که شاهنامه فردوسی، در یاد آوری هویت ایرانی نقش بی نظیری داشته است .اما نباید توقع داشت روستاییان و شهروندانی که به زراعت مشغول بودند وگاه تا پایان عمرااز روستا و شهر مجاور خود بیرون نمی رفتند بتوانند به هویت میهن شمول خود، همان  اعتبار و اهمیتی را که برای خانواده و قبیله خود قائل بودند

 بدهند . مثلاً قبایل:خمسه وشاهسوند و.... بیشتر هویت قبیله را در خاطر نگه می داشتند تا هویت ممالک محروسه ایران را ، بویژه آن که بجز حکومت طاهریان و صفاریان و سامانیان وگاه خرده حکومت های محلی کوچک، تا دوران معاصر حکومتی با حافظه تاریخی ایرانی نداشته ایم. فقط حکومت زندیه و پهلوی تبار ایرانی داشتند و حکومت صفویه علی رغم تبار کردداشتن، خودرا دلبسته زبان و فرهنگ ترکی می دانست و شگفتا که همه این اقوام غیرایرانی نیز دلبسته شاهنامه فردوسی و سلحشوری ایرانیان ایرجی زاده درشاهنامه بوده اند . واین عظمت کار فردوسی را نشان می دهد و شگفت انگیز تر آن که ترکان آسیای میانه و ازبکان نیز بسیار نام رستم بر خود می نهند  وباشاهنامه فردوسی آشنایی داشته و دلبسته آنند.

 

پرسشگر:

آیا از لحاظ سیاسی، یعنی هویت سیاسی خود را، به عنوان ایرانی می‌شناختند؟ مثلاً، ما در کتابهای تاریخ می‌خوانیم که “دولت سامانیان”، اما این دولت سامانیان آیا رسماً نام خودش را ایران می‌گفت یا چیزی دیگر؟

صفر عبد الله :

به قول رودکی سمرقندی، شاهان سامانی شاهان ایران بودند، پس ایران بود! غزنویها هم افتخار می‌کردند که ایرانی هستند و برای خود شجره دروغ هم می‌بافتند که خود را به ایران بچسبانند. با آن که غزنویها از غلامان ترک بودند و پدر محمود سبکتگین را اسماعیل سامانی از بازار غلام‌فروشی خریده بود، ولی چون برایش خدمت کرده بود، او را والی خراسان کرد. در نتیجه، وقتی که قره خانیان به بخارا هجوم کردند، غزنویها آمدند و قدرت را به دست خود گرفتند و حکومت کردند. آنها پادشاهان ایران بودند. ما نمی‌توانیم آنها را پادشاهان ترک بگوییم. بله، نژادشان ترک است، ولی ولادیمیر مونوماخ هم نژادش یونانی است، اگرچه پادشاه روس بود. یا مثلاً یکاترینا دوم صد درصد آلمانی بود، اما پادشاه روس بود.

تکمله:

فرموده استاد درست است، سامانیان اصالتا بلخی محسوب می شوند و سامان خدا جد آنان در بیابانهای میان بلخ و مرو کر و فری داشت.اگرچه به خاطر خدمتهایی که به عمال عرب در منطقه کرد، فرزندانش پاداش حکومتی یافتند ، اما آنچه به سود هویت ایرانی تمام شد، ادعای ایران دوستی آنان نبود؛ زیرا آنان دل باخته رسم و آیین اسلام و مخالف آنچه هدف فردوسی بود محسوب می شدند . امیر اسماعیل سامانی نیز علی رغم عدم تمکین به خلیفه عباسی وفقط تظاهر به پیروی از او، به تحکیم پایه های حکومت مشغول بود ، اما فرزندان او دربرکه تلاش دوسه قرن فرزندان ایران تن شستند و کاررا بدانجا رسانیدند که نه در حکومت سامانی، بلکه در خراسان و ورارود ، هویت ایرانی را مایه افتخار ساختند تا فرزندان سامان خدا که در بیابانهای بلخ تا مرو به راهزنی مشغول بود و درازای خوش خدمتی به والیان عرب، پاداش دریافت می کردند، به مرحله ای برسند که خودرا به بزرگان ایران ساسانی منتسب سازند . گمان نمی رود اگر حکومت سامانی دربخارا ادامه می یافت فردوسی ، شاهنامه خویش را به بخارا می برد وبه امرای سامانی تقدیم می داشت. او شاهنامه را برای بزرگان طوس و امیران منطقه خویش سرود تا بدانان تقدیم کند . بیش از دو قرن نبرد با فاتحان صحاری عرب کاررا بدانجا رسانید که یعقوب لیث صفاری و فرزندان سامان خدا و فرزندان سبکتکین هویت ایرانی و انتساب به شاهان ساسانی را برای خویش مایه فخر و اعتبار سازند . بزرگانی چون بشاربن برد تخارستانی  را باید ستود که همانند فردوسی بزرگ، با شجاعت برخاست و با برآوردن مثالب عرب ، به تبارایرانی خویش اعتبار بخشید.

 

پرسشگر:

پس می‌شود گفت که فرمان روایان مغول هم که در ایران حکومت کردند، پادشاهان ایران بودند؟

صفر عبد الله :

صد درصد پادشاهان ایران هستند. نمی‌توانیم بگوییم که آنها پادشاهان جایی دیگرند. مثلاً، ما خیلی از شعرای بزرگ ایران زمین را می‌دانیم که نژادشان ایرانی نبود. مثلاً بیدل دهلوی نژادش مغول است، از اولاد برلاس یا ارلاس است. این در خونش بود. البته، خون پدری اش بود یا مادری اش، به هر حال قسماً بود، ولی خوب شاعر بزرگ ماست! چنانکه هلالی جغتایی. این یک امر طبیعی است. مثلاً، دو تن از حکیمان بزرگ یونان باستان، طالس و آناکارسیس، هر دو اسکیف یا سکایی بودند. ولی آنها برای فرهنگ سکایی کاری نکرده‌اند! چونکه آنها در متن و بطن فرهنگ و تمدن یونانی تربیت یافتند، آثارشان را به زبان یونانی گفتند، ما مجبور هستیم آنها را یونانی بخوانیم.

 

تکمله:

ایرانی بودن به نژاد و زبان نیست. درعصر حاضر ملیت ایرانی داشتن از جهت سیاسی و حقوقی، شناسنامه و گذرنامه وتابعیت ایرانی داشتن است ، چه به فارسی سخن بگوید یاترکی یا کردی و....چه درایران ساکن باشد یا در کشور دیگر، این یک جهت قضیه است .اما روی دیگر آن، هویت تاریخی و حافظه ایرانی داشتن است. تاریخ و فرهنگ خودرا بشناسد و به آن دلبسته باشد و برای حفظ این هویت آماده فداکاری باشد. .به میراث فرهنگی خویش علاقه مند باشد ودراعتلای آن بکوشد . تشنه نشست و برخاست با هموطنان خود باشد و ..... بااین همه گیرودارهای تاریخی و سلطه یونانی و رومی و عرب و مغول و تاتار و..... از خلوص نژادی سخن گفتن بیهوده است و بی فایده . ایران آکواریوم نژادی زیبایی است که همگی حافظه تاریخی مشترک دارند. حافظه ای ایرانی. مولوی ناصر خسرو ورودکی سمرقندی و ایرانی هستند ، نه افغانی هستند و نه تاجیکی و نه ملیت ترکیه ای دارند. می توانید از خود آنان بپرسید.

 

پرسشگر:

خوب، حالا در باره زبان فارسی صحبت کنیم. چرا از میان زبانهای ایرانی زبان فارسی بیشتر گسترش یافت و بیشتر ادبیات به این زبان نوشته شد؟

صفر عبد الله

اول این که پارسها حکومت می‌کردند و قوی بودند و نقش مؤثری داشتند و زبان پارسی زبان رسمی بود و زبانی بود که تمام تیره‌های ایرانی را متحد کرد. حتی، متن های هخامنشی به چند زبان نوشته می‌شد، ولی زبان اصلی زبان فارسی بود. بعد از حکومت یونانیها در یک مدت کوتاه تلاش احیای دوباره زبان فارسی صورت گرفت. در زمان اشکانیان کمتر، ولی در زمان ساسانیان این زبان بسیار بسیار رشد کرد. همین زبانی که “دری” می‌گوییم، زبان دربار ساسانیان بود که آن را “پارسیگ” می‌گفتند. واقعیت هم این است که بعد از حمله اعراب و پذیرش اسلام در ایران زمین یک مدت فاجعه این ملت آن بود که به زبان خود نمی‌توانست دم از افتخارات ملی بزند و به زبان خود چیزی بیافریند. در کتاب “دو قرن سکوت” استاد عبدالحسین زرین کوب در این باره بسیار نکات جالبی را یادآور شده‌اند. در "تاریخ بخارا" نیز اطلاع جالبی از انتشار اسلام و ندانستن زبان عربی و از این سبب "قرآن به پارسی" خواندن آمده است. در کتابهای دیگر هم می‌خوانیم که ایرانیان مدت کوتاهی غمگین بودند و بعد به زبان عربی چنان سرودند که به عرب “سوسمارخور و بیابان‌گرد” فرهنگ دادند و ادبیات کتبی عربی ادبیاتی است که ایرانیان ساختند. این را هیچ کس نمی‌تواند رد کند.

دهها تن از بزرگان، مثلاً عبدالله ابن مقفّع که نام فارسی اش روزبه پسر دادبه بود، و خیلی از تاریخ و فرهنگ ما را به زبان عربی ترجمه کرده بود، و دیگران از پایه‌گذاران ادبیات کلاسیک عرب هستند. و جریان شعوبیه نقش بسیار مؤثری داشت و کارهای بسیار خوبی را انجام دادند و در شرق ایران که دورتر از خلیفه‌های بغداد بود، جنبشهای ملی رونق یافت که یکی از معروف ترین آنها جنبش ابومسلم خراسانی بود. اینها توانستند کارهایی کنند که در جاهای دیگر نمی‌توانستند کنند. و دولتهایی پدید آمد، امثال صفاریان، طاهریان، سامانیان، آل بویه و غیره و باقدرت ترین آنها سامانیان بود که پایتختش بخارا بود. این همان بخارایی بود که حتی ملک الشعرا رودکی سمرقندی می‌گفت “امروز به هر حالی بغداد بخاراست.” و خیلی قدرت پیدا کردند و توانستند که زبان فارسی دری دوباره از این سوی مرزها، یعنی از آسیای میانه‌ و از خراسان بزرگ به مناطق دیگر ایران زمین انتشار یابد.

تکمله:

بلی، به قول ریچاردفرای این ایرانیان بودند که اسلام رااز یک دین قبیله ای بودن به دینی جهانی تبدیل کردند . هیچ یک از ممالک مفتوحه در آغاز اسلام به اندازه ایرانیان دربرابر فاتحان واکنش نشان نداد وهمگی ( مصر، سوریه، لبنان، تونس، و...) خودراباختند. تاریخ و فرهنگ و هویت خویش را باختند . این ایرانیان بودند که درهمه زمینه ها با مقابله برخاستندو هویت خویش را نگه داشتند. برخلاف ادعای «ستم ساسانیان» و «آغوش باز شهرها به روی فاتحان عرب»، به معاهدات فتح شهرها بنگرید ، کمتر جایی را می یابید که شهر های تسلیم شده ، درآغاز به آیین اسلام گرویده باشند. یا جنگیدند و نابود شدند یا جزیه دادند و دین پدران خویش را نگه داشتند، یا به هند و سند وگجرات مهاجرت کردند. ایرانیان اسلام را نه از فاتحان (که سردار فاتحان، به جرم بلد نبودن نماز از حکومت خلع شد) ، بلکه از دانشمندان ایرانی خویش فرا گرفتند . اگر کتابهای دانشمندان ایرانی، سوری، مصری را از حوزه ها جمع کنند، چیزی برای تدریس باقی نمی ماند .

نکته دیگر آن که زبان فارسی عامل اصلی وحدت اقوام ایرانی نبوده است .هخامنشیان دارای وحدت زبان نبودند، اشکانیان دوستدارزبان یونانی بودند . ساسانیان به زبان ملی برای وحدت سیاسی اعتباری قائل نمی شدند و اغلب کاتبان و باسوادان دربار سریانی وآرامی بودند و بسیاری از شاهزادگان ساسانی از طرف مادر تبار یهودی داشتند و پادشاهان ساسانی ( بجز اردشیر) اغلب تسامح دینی داشتند . بااین حال از جهت تمدن و فرهنگ و قدرت سیاسی و نظامی همپا یابرتراز روم بوده اند .

بسیاری از آثار مهم عربی درعلوم مختلف، بوسیله ایرانیان نگارش یافته حتی گوشه هایی از اسناد وجوددارد که معلقات سبع نیز سروده عربی دانان ماهر ایرانی است و.....الخ

پرسشگر:

یعنی این طور نیست که این زبان ریشه در همین جا داشته باشد؟ از دیگر جا آمد به اینجا و دوباره رفت، همین طور؟

صفر عبد الله:

چرا؟ وقتی که تمام کشورها و تیره‌های آسیای میانه‌ جزئی از دولت ساسانی بودند، این زبان قبل از آن که اعراب بیایند، در اینجا انتشار یافته بود. متوجه هستید؟ ولی زبان جدید، فارسی جدید که آن را نیمه عربی هم می‌توان گفت، چون دارای واژه‌های زیاد عربی است، از این سو دوباره به سراسر ایران زمین انتشار یافت. این است که ناصر خسرو در “سفرنامه” می‌گوید که “قطران نام شاعری را دیدم که در دست دیوان منجک و دقیقی را داشت، شعر نیکو می‌گفت و زبان نیکو نمی‌دانست، و به من می‌خواند و هرچه نمی‌دانست، من به او شرح می‌دادم.” این بدآن معناست که هنوز در آن سزمین فارسی دری چندان رواج نیافته بود و مردم هنوز به زبان پهلوی صحبت می‌کردند.

تکمله:

از جهت زبان شناسی نمی توان گفت که مثلاً زبان پارسی باستان زبان مادر است و باقی فرزندان اویند . ممکن است زبان یک قوم ازایرانیان که به حکومت رسیدند زبان اداری و سیاسی شود و به همین جهت بسرعت رواج یافته و زبان دربار و شعر و ادب شود وتثبیت گردد. زبان فارسی نیز همین گونه است. زبان خراسان قدیم با زبان کوچندگان ازدربار ساسانی درهم آمیخت و بازبان عربی که زبان دینی و سیاسی حکام عرب بود مخلوط شد وو زبان دلنشین کنونی را نصیب ایرانیان ساخت. هرگونه تلاش برای خالص کردن زبان فارسی سبب قطع ارتباط با منابع ادبی و فرهنگی گذشته ما می شود ومارا از حکمت وعرفان سنایی و مولوی و سعدی و حافظ و.....محروم می سازد .

 

پرسشگر:

فکر می‌کنید، امروز وضع زبان چه گونه است "در این بخش از ایران زمین"؟

صفر عبد الله:

وضع زبان ما، بدبختانه، به نظر من، بسیار بسیار بد است و من که دیروز در خیابانهای دوشنبه می‌گشتم، چند جا واقعا گریه کردم. مثلاً، در چهار دانشگاهتان در دیوار نوشته است که “مرکز روسی.” شما معنای چنین حرفی را می‌فهمید که چه است؟ من نمی‌فهمم. چه معنی دارد “مرکز روسی”؟ ما در زبان فارسی چنین جمله‌ای نداریم. حد اقل “مرکز آموزش زبان روسی” بگویند یا مثلاً “مرکز فرهنگی روسیه” بگویند. ولی چیزی که اینها می‌گویند، من متوجه نمی‌شوم.

مثلاً، وقتی من تلویزیونهای دوشنبه را می‌بینم و گوش می‌کنم به مرض گوش گرفتار می‌شوم. این قدر گوش‌خراش است! نطاقها (مجریها) به حدی با لهجه خانوادگیشان صحبت می‌کنند و تلفظشان غلیظ است که دیگر نشانی از زبانی که بود، نیست. زبان صدرالدین عینی، همان زبانی که سعیدی سیرجانی در پیشگفتار “یاداشتها”ی عینی گفته بود که “یادی از زبان ابوالفضل بیهقی می‌کند”، کو آن زبان؟؟؟ نمی‌بینیم! یعنی زبان بسیار خراب است و من چاره را فقط در یک چیز می‌بینم که من حدود سی و اند سال هم در این باره می‌گویم و می‌نویسم، حدود چهل سال. یگانه راهی که ما باید از این بدبختیها رهایی یابیم، این است که از دست داده‌های خود را دوباره احیا کنیم. یکی از دست داده‌های ما خط فارسی است که بزور با دستور استالین از ما ربودند و بر سر ما خط روسی را تحمیل کردند. این خط یک دیوار چین میان ما و همزبانانمان است.

تکمله:

بدبختانه تا چندی پیش درباره تاجیکان گفته می شد: ( روسهایی هستند که به فارسی سخن می گویند. ) اگر چه ممکن بودرباره طبقه شهری تا حدودی صدق کند اما عامه مردم چنین نبودند وهمین اندازه که در دوقرن تحت سلطه روسها بودن نتوانست زبان و فرهنگ روستا هارا ازاصالت بیرون بیاورد، مایه تعجب و سپاس است . مشکل خط سیریلیک نیزهر غیر تاجیک را بیشتربراین باورمی کشاند که هنوز در روسیه شوروی است. علاوه برآن سبب قطع ارتباط با جهان اسلام که به خط اسلامی می نویسند شده است . خط نیاکان را باید احیا کرد تا ارتباط کامل شود.

 

بقیه پرسش های گزارشگر درباره اوضاع تاجیکستان بوده است که ازاظهار نظر درباره آنها چشم پوشی شده است.

نکته : این متن در وبلاگ : persic.rozblog.com   نیز قرارداده شده است .

 

 

 

سه شنبه 25 شهریور 1393
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


سال قبل دربازار مشهد، آگهی شگفت انگیزی دربسیاری از مغازه ها دیدم:(پماد الاغ ). وشگفتا چه پرطرفدار....!

شعر، به این مناسبت گفته شد.

 

دوشنبه 17 شهریور 1393
ادامه مطلب


 

دکتر فریدون جنیدی و بزرگداشت فردوسی در گرگان (28/2/93)

سنت حسنه بزرگداشت شخصیت های فرهنگی در دانشگاهها و مراکز علمی ، چندسالی است که سنت رائج شده است، بگذریم از این که دردانشگاهها ، بویژه دانشگاه آزاد اسلامی به سائقه پرشدن برنامه های فرهنگی و علمی گروهها ، اغلب شتابزده، بی برنامه و بدون محتوای علمی برگزار می شود و اگر چه برای شنوندگان ممکن است آبی نداشته باشد،برای سخنرانان و برگزار کنندگان ، نان فراوانی خواهد داشت . وتاسف بارتر آن که برخی از استادان گرانقدر، به تصور این که «علی آباد» هم شهری است نام های پر طمطراق دانشگاهها آنان را به طمع می اندازد که ، حتماً برای سخنان آنان خریداری هست؛ و بی خبر از آنکه ، مانند بزرگداشت فردوسی مظلوم در دانشگاه آزاد اسلامی گرگان، در بعدازظهر گرم روز یکشنبه مورخه 28 اردیبهشت ، بازنشستگان کانون جهاندیدگان، دانشجویان  و طلبه های جامعه المصطفای گرگان، بسیاری از کارکنان دانشگاه برگزار کننده،افرادی دوستدارفردوسی که مثل همیشه به خام طمعی شنیدن سخنان جدیدی درباب فردوسی و اثر سترگ او، از خواب و استراحت نیمروزی صرف نظر کرده و ناخودآگاه، نقش صندلی پُر کن رابرای این گونه مراسم ایفا کرده اند .

از برنامه که با اعلام قبلی باید از ساعت 5/3 الی 5 بعداز ظهر انجام شود ،  گویی دانشجویان خوددانشگاه یااطلاعی نداشتند یا به اطلاعیه های آن بی توجه بوده اند؛ زیرااز چند دانشجو نشانی همایش فردوسی را پرسیدم اظهار بی اطلاعی کردند ؛ حتی دانشجویی از نگارنده می پرسید ماجرا چیست؟ شب شعر برگزار می شود؟ و الخ . به پرسیدن تالار ابن سینا بسنده کردم تا خودرا از کسب فیض محروم نسازم. شگفتا تالار همایشهای ابن سینا نه در خور ابن سینا ، که درخور بیتوته شاگردان ابن سینا نیز نبود . سالن محقربا حد اقل  امکانات صوتی و تصویری وبسیار گرم ؛ و مزاحمت های مستخدمینی تنومند که تنها کارشان، از جابلند کردن افرادودرردیف عقب یا جلو نشاندن آنها و خودی نشان دادن بود، که یاد آور آن ضرب المثل معروف در باب .... این را بگیر و آن را بگذاربود. باتاخیر افراد حاضر و اظهاربی تابی برخی ها، اعلام شد استاد فریدون جنیدی که باید در ساعت مقرر در دانشگاه و در سالن ابن سینا حاضرباشد، با ساعتی تاخیر حضور خواهند یافت که آه از نهاد همه برآمد. جوانی خوش چهره که از جنگاوران شاهنامه تنها به داشتن سبیلی «گیوی» اکتفا کرده بود ، نقالی دلچسبی را آغاز کرد. ظرافت جسمانی او تنها در نمایشنامه «هملت» جایگاه اصلی خودرا می یافت. سرگرم کردن او به انتها نرسیده بودکه  استاد فریدون جنیدی ، خسته وارد شدند و همه به احترام جایگاه او برخاستند و چندی بعد با میان پرده های رایج، استاد برای ایراد سخنرانی به جایگاه دعوت شد .

استاد را تنهادر تلویزیونهاو کلیپ های ویدئویی دیده بودم اماقبلاً تعدادی از آثاراو را خوانده بودم و از عشق او به ایران و شاهنامه فردوسی آگاهی داشتم. این اثر آخری او که به اصطلاح تصحیح و تنقید و پاکسازی شاهنامه از ابیات الحاقی بود،سرو صدایی در میان محققین شاهنامه شناس برپا کرد که: شاهنامه چاپ بنیاد نبیشابورو نشر بلخ همانند تفسیر کشف الاسرار رشید الدین میبدی ، تفسیری به رای و خالی از استنادات محققانه و علمی است . اگر چه در برخی موارد با مستندات استاد موافق بودم اما همیشه معتقد به آن بودم که کتابی باارزش محسوب می شود که همانند رساله دوره لیسانس مرحوم محمد جعفر محجوب(درباره کلیله و دمنه) و سبک شناسی مرحوم بهار،  تاریخ مصرف علمی طولانی تری داشته باشد ، و مورد تایید مراکز و مراجع علمی ذی ربط قرار گیرد والبته ممکن است درکنار آن، نظرات نو و بدیعی نیز وجود داشته باشد که مورد پذیرش دفعی واقع نشده و گذشت زمان ارزشمندی آنهارا آشکار خواهد ساخت .

علی رغم ارادت بسیار به استاد فریدون جنیدی (که به علت منش شاهنامه ای ،برای اظهار نظرهای او در باب شاهنامه ،احترامی همتراز دقت علمی محققین غربی قائل بودم) ، در سخنرانی خویش درباب شاهنامه فردوسی طوسی که درتالار ابن سینای کذایی بر گزار شد ، به مواردی اشاره کردند که برخی درسطح بسیارنازل ، و برخی دارای اشتباه ها و بعضی نیز بدون استدلال و غیر محققانه می نمود که به برخی از آنها اشاره می شود

1-   استاد گرانقدر به سائقه رعایت ادب اجتماعی ، در آغاز سخن خویش اظهار فرمودند که خوشحال هستند در گرگان حضور یافته اند که نام آن در منابع باستانی به نام هیرکانیا و گرگان آمده است و...

** استاد بزرگوار باید می دانستند که مکان حضور و سخنرانی ایشان ( گرگان کنونی ) ، گرگان باستانی و تاریخی نمی باشد و شهری که در دانشگاه آن به سخنرانی پرداخته اند ، استراباد نام داشته است که در موج تغییر اسامی شهرها در زمان حکومت پهلوی نخست، به گرگان تغییر یافته و گرگان تاریخی و شاهنامه ای و اوستایی و... شهر کنونی گنبد کاووس می باشد که ویرانه های باستانی آن در حاشیه شهر گنبد و در حوالی امام زاده یحیی بن زید (ع) قرار دارد . متاسفانه استاد که خود به اسامی جغرافیایی تاریخی آشنایی دارند نباید چنین اشتباهی می کردند . از آن گذشته نام گرگان قدیمی نیز هیرکانیا نبوده است و در فرگرد اول از وندیداد ، نهمین کشور اهورا آفریده (وِهرکانه ) نامیده شده است و هیرکانیا تنها تلفظ یونانی گرگان می باشد و نه لفظ اوستایی یا پارسی باستان و نه. پهلوی ساسانی.

2-    استاد به استناد شفاهی و روایی تنی چند از ساکنان آمل کنونی در استان مازندان اظهار فرمودند که پایتخت فریدن را یافته اند و خود آن جا را مشاهده فرموده اند . و اسامی کوست و کوستی محله و امثال آن را اززبان بومیان آن منطقه مستندات خود قرارداده اند .

***این اظهار نظراز استاد بعید می نماید زیرا بین روایات شفاهی و استدلالهای بومیان مناطق و ارزش علمی آن اظهارات فاصله بسیار آست  وتنها آثار یافته شده در منابع تاریخی قدیمی و تحلیل علمی آنهااز جهت زبان شناسی و باستان شناسی می تواند ماخذ اظهار نظرباشد و نه اظهار شفاهی افراد غیر عالم و یا مشابهات لفظی کلمات که معانی نادرست و مضحکی به شنونده یا خواننده ارائه خواهد داد؛ مانند بسیاری از واژگانی که محقق بزرگ ( احمد کسروی ) درباب ریشه نام شهر ها و دیه ها انجام داده اند و نمونه آن «بادکوبه» یا «باکو» می باشد که با تحقیق استاد کسروی از حیطه « باد» و «کوبیده شدن »،  به شهر آتش از جهت زبان شناسی راه یافته است و امثال آن بسیار است که متاسفانه تحقیق عالمانه ای از طرف استادان ایرانی ( بجز احمد کسروی ) انجام نشده است و تقریباً همه معانی شهرها و دیه ها در تحقیقات استادان ایرانی همپای اظهار نظرهای محمد حسن خان اعتماد السلطنه ، محسوب می شود .

3-   استاد، دهستان را در شمال گرگان دانسته اند که در کناررودخانه جیحون قرار داشت و رودخانه جیحون به دریای هیرکانیا می ریخت و....

*** این نیز درست نمی نماید؛ زیرا دهستان منطقه ای بزرگ در جنوب شرقی دریای مازندران بوده وآن دهستان معروف که بایزید هرسال برای زیارت شهدای آن از بسطام بیرون می آمد هم  اکنون در جمهوری ترکمنستان قراردارد و اقوام داهی یا داسی که درتاریخ نقش بسیار فعالی داشته اند در آن مناطق می زیستند . لازم به ذکر است که این قوم «داهه»و به تعبیر مردم رومانی در اروپا : «داسه »که رومانیان خودرااز آن قوم دانسته و خودرا مهاجر از سرزمینهای جنوب شرقی دریای مازندان به اروپا می شناسند که بحث درباب آن از این مقوله خارج می باشد همگی جایگاه معلومی دارند ،همانگونه که سومریان که خط میخی را ابداع کرده اند از همین مناطق به جنوب عراق کنونی مهاجرت کرده اندو....)

4-   استاد گرانقدر درباب «آمل» فرمودند که: تمیشه و آملی که در مازندران کنونی قراردارد ، همان اسامی شاهنامه است و خود آن مناطق را شناسایی کرده است. و...   (نقل به مضمون)

**** استاد ارجمند و محبوب نگارنده، نیک می دانند که اسامی شاهنامه در بسیاری جای ها، منطبق بر اسامی جغرافیایی کنونی نیست . نام مازندران کنونی محدث و جدید(ازقرن ششم به بعد) است و هنوز محققین درباب آن نتوانسته اند اظهار نظر قطعی کنند؛ اما برعدم انطباق ان با مازندران کنونی تقریباً اتفاق نظردارند . وآمل کنونی نیز که از نام قوم آماردها گرفته شده است شهری مشابه( آمل زَم) در جمهوری ترکمنستان دارد که مدتها چارجوی نام داشته است واصولاً جنگ و جدالهای بخش پهلوانی شاهنامه راباید در همان حوالی جیحون تا هیرمند جستجو کرد ، همان گونه که که کوه دماوند و البرز منطبق با اسامی کنونی نیست . مثلاً سام فرزند خودزال را در کنار کوه البرز افکند و خنده دار خواهد بود فرزند را به شخصی بسپارد تا از سیستان تاریخی با طی هزاران کیلومتر به حوالی تهران بیاورد و در کنار کوه افکند . البرز باید نزدیک به سرزمین سیستان باشد و...

درباب تمیشه نیز ، دو تمیشه درتاریخ ثبت است که یکی در حوالی آمل ( چه آمل کنونی و چه کنار آمل زَم (چارجوی ترکمنستان) ودیگری تمیشه که حد مرز طبرستان و گرگان بو وهم اکنون خرابه های آن در نزدیکی کردکوی به نام سرکلاته خرابه شهر موسوم است.

اصولاً استاد ارجمند باید درباب اظهار نظر مکان و تطبیق جغرافیایی شهر ها اندکی تامل نمایند ، زیرا عدم تامل و شتابزدگی ،حیطه میزان مقبولیت آن نظرها را بسیارکم و محدود به بنیاد نیشابور خواهد ساخت.

5-   استاد گرامی ماجرای کشتار یزید بن مهلب در تصرف گرگان را باز به استرآباد ( گرگان کنونی ) منتسب ساخته اند که اشتباه فاحشی است و آن جدال در گنبد کنونی رُخ داده است نه گرگان کنونی که تا حوالی 1318 شمسی استرآباد نام داشت.

6-   استاد ارجمند درباب معانی : کیومرث، فریدون، ایرج ، هوشنگ و.. اظهار نظرهایی فرموده اند که اغلب بدوراز نظر محققان قبلی است و تنها کیومرث را که ( جان میرا) معنی کرده اند تا حدی نزدیک به معانی دیگرزبان شناسان واوستا شناسان است که آن را « ناطق میرنده » معنی کرده اند .

دردیگر موارد اظهار نظرهای استاد موافق نظریات محققان بزرگ اوستا شناس نمی باشد.

7-    استاد ارجمند درباب داستان کیومرث که در آغاز شاهنامه آمده است و نخستین پادشاه می باشد و صفاتی آمیخته با مشخصات کیومرث اوستایی ( نخستین انسان اهورا آفریده که با گاوی در کنار رود داهیتی خلق شد ) دارد ، مساله تکامل انسان از میمون به انسان را به بیتی از فردوسی منتسب ساخته اند که بسیار دوراز نظر محققان می نماید و گمان می رود استاد چند بیت آغاز شاهنامه در داستان کیومرث را خوب متوجه نشده اند .( جای تحلیل و بحث مفصل دارد که دراین وجیزه نمی گنجد )

8-    استاد ضحاک رااز پادشاه بابلیان دانسته است ودلیلی برای آن نیاورده اند .

*** اگر چه این نظر استاد برگرفته از نظر استاد مهرداد بهار و برخی از اسطوره شناسان اروپایی است ، اما گمان می رود که منظور از تازیان و ضحاک تازی ، به هیچ وجه اعراب نواحی جنوب و غرب فلات ایران نیست و حیطه درگیری ها و ماجراهای شاهنامه فقط در فواصل جیحون و هیرمند است و رد پای تازیان شاهنامه را باید در بیابانهای آسیای میانه جُست و نه اعراب غربی و جنوبی . همان گونه که همه می دانند منظوراز ترکان هرگز اقوام ترک زبان کنونی آسیای میانه نیست و ترکان شاهنامه ای و تورانیان همگی از اقوام ایرانی ( سکه ها ) بوده اند و....

9-   استاد ارجمند ، منظوراز ضحاک و مارهای شانه اورا ، نمادی از کوه و آتشفشان دانسته اند و جای قتل جوانان در زمان ضحاک را نیز به زعم خویش مشخص کرده اند .

باعث شگفتی است که نویسنده کتاب فارسنامه  ، قرنها پیش اظهار نظر بهتری کرده و آن مارها را ( سلعه ) یا زائده های گوشتی سرطانی دانسته که هر چه جراحی می شوند باز می رویند و الخ.... و استاد آن را به آتش فشان تعبیر کرده اند که باز هم لازم است یاد آوری شود این نظر نیز از استاد ارجمند نبوده و قبل از او نیز استادان و اسطوره شناسان اروپایی در اسطوره های بین النهرین این موارد را اظهارداشته اند و مهرداد بهار و در حاضرین میر جلال الدین کزازی بارها به این موضوع اشاره کرده اند .

10-                     استاد جنیدی درباب نامهای سمرقند وامثال آن اظهار نظر فرموده اند که «کند» به معنی خانه (یا آبادی ) است و  (س) نخست نامهارا مجهول دانسته اند .و...

دراین باب نیز استاد برخی واضحات را درباب ( کند/کنت/قند/جندو..) اظهار فرموده اند. اما در باب سمرقند وامثال آن،سوای اظهار نظرهای جغرافیادانان قدیم که اغلب روایی وغیر معتبر است، اظهار نظرهای عالمانه و قابل قبولی نیزازطرف محققین ارائه شده است که گویی استاداز آنها بی اطلاع بوده اند، یا پیشوند (س) در واژه ( سکرنیا)ی اوستایی رامجهول دانسته اند در حالی که این پیشوند معرفه ساز بوده و در زبانهای شمال شرقی افغانستان به تغییری زبان شناسانه وجود دارد.

11-                     استاددرباب تاریخ بیهقی ، آن را نگاشته شده درزمان محمود و مسعود دانسته اند .

** این نیز درست نمی نماید زیرا ابوالفضل بیهقی ، اثر گرانقدر خودرادراواخر دوره غزنویان و در زمان ابوشجاع فرخزاد نوشته است.

12-                     استاد ارجمند درباب واژه سبک تکین و دیگر نامهای ترکی ، اظهار نظرهایی فرموده اند که نادرست به نظر می رسد . خوشبختانه بسیاری از واژگان ترکی تاریخ بیهقی بوسیله استادان ایرانی و افغانی باز گشایی معنایی شده است .

13-                     درباب واژه دیو ، استاد آنهارا به کوه معنی کرده و «دوی» و «دوین» ترکی را نیز با آنها خلط نموده اند تا به نتیجه ای درست به زعم خویش برسند که بسیار دوراز استدلال علمی می نمود و چیز تازه ای  نداشت وقبل از او، دیگران این اظهار نظرهارا نوشته و بیان کرده بودند.

14-                     استاد ارجمند ، کشف معنای نام کرمان را به خویشتن انتساب داده اند که منصفانه نمی نماید . خوب بود درباب سابقه بررسی نام کرمان تحقیق می فرمودند وحق معنی گشایی نام کرمان را ویژه خویش نمی ساختند .

15-                     و....

درباب نظریات استاد درباب معانی برخی ابیات و حذف و اضافاتی که گویادراین باب انجام داده اند ، باید گفت:

می توان اظهار نظرهای استاد فریدون جنیدی را به عنوان اظهار نظر شخصی پذیرفت نه اظهار نظر علمی و محققانه . بدون تردید استاد فریدون جنیدی در زبان اوستایی و پهلوی ، توانا می باشند اما در هر مسیر تحقیق علمی، تعصب و جانبداری غیر عالمانه و پیش پاسخ گذاشتن و جزمیت دادن به آنها قبل از اثبات و پذیرش داوران ، نتیجه ای پایدار نخواهد داشت.

 

بدون تردید هرایرانی میهن خویش را دوست می دارد و به مواریث نیاکان ورجاوند خویش دلبسته است اما اغراق و بزرگ نمایی در عصر ارتباطات ، و نزدیک شدن اقوام و ملل به یکدیگر، و این که برخی کتابها و اسطوره ها و حکایات،درزمانی خاص، برای حفظ قوم و قبیله و سرزمینی لازم می نمود ، اکنون تاثیر آنان کمرنگ تر شده است . ارزش شاهنامه فردوسی برای اقوام ایرانی در آن بوده است که در مضایق و طوفانهای کمر شکنی که بر ملت ایران گذشته و در مهالکی که اورا به زانو در می آورده است، شاهنامه دستی توانا برای برپای داشتن ملتی خسته وبریده از حافظه تاریخی خویش بوده است . بدین جهت،سپاسگزار فردوسی و یاران او هستیم. فردوسی مارا به برهه ای از زمان رسانیده است که دیگر آن خطرات و مهالک ، رنگ عوض کرده اند و دردها وبیماریهای مهلک جوامع، دگرگون شده اند و باید راه و چاره ای نوین برای دردهای امروزین خویش بیابیم . دیگر آن خطراتی که شاهنامه مارااز آنها رهانید، وجود ندارند . والبته نیازی نیز بدین بزرگ نمایی های خودفریبنده نیست . (سید ضیاء الدین جوادی / 28اردیبهشت 93 ساعت 30/22) 

یکشنبه 28 اردیبهشت 1393
ادامه مطلب


بارهادررسانه های فارسی زبان بیگانه، که به زبان فارسی پخش می شوند، مصاحبه هایی بااین عنصر نژادپرست عرب( انور عبدالرحمن)  می بینیم که  باتکرار ادعاهای نابخردانه همتایان خویش : ( عِرض خود می بَرَند و زحمت ما می دارند)،

 اما باعث شگفتی است که این زبان الکن شیوخ نابالغ جنوب خلیج جاودانه فارس، که عنوان سردبیری روزنامه ای عربی رانیز یدک می کشد، ادعاهایی عنوان می کند که نه برای  این عنصر، بلکه برای خوانندگان آن روزنامه عربی زبان باید تاسف خورد که در جهان نشر اطلاعات، این روزنامه نگار        (به ظاهر بحرینی ودراصل سعودی) مخاطبان خویش را آن اندازه ناآگاه تصور کرده است که چنین جسارت وگستاخی به فرزندان و ملت ایران روا می دارد ومی کوشد سخنان نا مستدل  وکودکانه را به خورد خوانندگان روزنامه خویش دهد.

یکبار در مصاحبه ای که یک طرف آن مناشه امیر ، مفسرسیاسی رادیو اسرائیل قرارداشت  ودرطرف دیگر ، انور عبدالرحمن بحرینی یا سعودی،، آن اندازه اهانت و اتهام به مردم ایران نثار کرد و آنان را متجاوزین تاریخی به همسایگان نامید که مفسر اسرائیلی( که سابقه تولد وزندگی درایران داشت)،  بدو تاخت و هرآنچه را که نصیب ایرانیان می ساخت متقابلاَ به اعراب و تاریخ آنان نسبت داد. و.... مارانه به مباحث سیاسی این مصاحبه ها فعلاً  کاری است ونه قصد تحلیل سیاسی آنهاراداریم این پاسخ تنها از چشم انداز تاریخی وواقعیت های آن، نگارش یافته است.

انور عبدالرحمن، در آخرین مصاحبه ای که به مناسبت روز خلیج فارس بارسانه ای بیگانه داشت، برای مشروعت عربی بودن خلیج فارس ادعا کرد که :

1-   ایرانیان، مهاجرین از جنوب اورال به هند بوده و پس از چندی به ایران مهاجرت کرده اند، در حالی که اعراب از آغاز خلقت(!!) وبه تعبیر ایشان:«ازروزی که طبیعت خلقت شد (!!!)دراین سرزمین  می زیسته اند.» و بااین تعبیر، تصرف ضمنی خلیج و حق حاکمیت آن رابرای اعراب مسجل می دانست.

در پاسخ باید گفت: اولاً این ادعایی بیش نیست، زیرا اعراب هویت مستقل نژادی و سیاسی در تاریخ نداشته اند وتنها روایاتی، آنان را از فرزندان یعرب بن قحطان دانسته و به تعبیری مذهبی، از انشعاب نسلی از فرزندان اسماعیل علیه السلام فرزند ابراهیم شمرده شده اند وبااین تعبیر حضرت ابراهیم(ع) کلدانی نیز مهاجر به غرب عربستان حالیه بوده است واسنادو شواهد تاریخی  این رانشان می دهد.

     مستندات  دینی نیز ،درباره  اعراب و یهودیان نشان می دهد که جد اعراب و یهودیان       یعنی: حضرت ابراهیم علیه السلام (به تعبیر خوداعراب و یهودیان، نیای آنان حضرت ابراهیم علیه السلام است ) از «اور» و «کلده» به شبه جزیره عرب مهاجرت کرده است وشگفتا، حتی ....  عرب زبان.... نیز اصالتی از جزیره «کِرت» در مدیترانه دارند وهیچکدام از آغاز خلقت طبیعت (به تعبیر انور عبدالرحمن ) در شبه جزیره کنونی عربستان ساکن نبوده اند، چه رسد به عرب زبانان امارات و بحرین و شارجه و... .

2-    اوادعا کرده است که دائره المعارف انگلیسی سه خط یاالفبای: عربی، سومری و عبری را قوی ترین و سابقه دارترین خطوط جهان دانسته است واین نشان می دهد بر خطوط ایرانی که بعدها در کتیبه های ایرانی بکاربرده شد اسبق است و بدین دلیل (!!) خلیج فارس باید عربی باشد.

بازهم در پاسخ این سردبیر کم سواد باید گفت:

الف: خط عربی به اعراب (با مفهوم نژاد پرستانه ای که او دارد) مرتبط نمی باشد واین خط ریشه در خط نبطی وآرامی دارد ، اگرچه اعراب و یهودیان و..از نژاد سامی می باشند و زبانهای آنان از یک خانواده زبان شناسی است، اما این سردبیر فراموش کرده است که اعراب در طول تاریخ خویش از دو هنر متنفر بوده اند: یکی سواد و آموزش خط ( که آن را وظیفه غلامان و دونان می دانستند و قلت افراد بیسواد در مکه ودیگر بادیه نشینان صدراسلام بر همگان آشکار است ) ودیگری کشاورزی بود که به زعم آنان، سبب می شد افراد از بیابانگردی ، و تحرک برای راهزنی محروم شوند و این یک جا نشینی ـ برای سرپرستی و نگهداشت زراعت و در پیامد آن بروز مدنیت ـ برای آنان بسیار ناخوش آیند می بود.

ب: ایشان ادعا کرده اند که سومری ها عرب بوده اند و خط آنان نیز عربی است.

باعث شگفتی نباید باشد که این سردبیر نشریه عرب زبان ( با نام جعلی اخبار خلیج) نداند سومریان که واضع خط میخی بوده اند ( و نه الفبا که گویا ازابتکارات فنیقیان در سواحل لبنان می باشد ) از نژاد آریایی و کوچنده از جنوب شرقی دریای مازندران به جنوب عراق کنونی  بوده اند واین اکنون از مسجلات تاریخی است.

این روزنامه نگار کم سواد گویی هیچ اطلاعی از خطوط هیروگلیف مصری و خطوط چینی و هندی و...نداشته و همانند کرم پیله ای جهان را محدود در تنگنای محیط زندگی خویش می بیند وازجهان و تمدنهای بزرگ هند، آسیای میانه، چین، یونان، و....  بی خبر است.

ج: اگر گمان واستدلال انورعبدالرحمن درست باشد پس برای یهودیان که به کاربرنده خط عبری هستند نیز باید سهمی در خلیج فارس قائل شد .(البته با استدلال این نابغه مطبوعات بحرین)

د:نکته مهمتراز این بحث ها آن است که اعراب اطراف خلیج فارس و حتی عربستان اکنون بیشتر به زبان انگلیسی آشنایی و الفت دارند تا عربی؛ و اصولاً چند دهه بعد باید فاتحه زبان عربی را در شبه جزیره عربی خواند و جایی برای رجز خوانی اینچنینی انور عبدالرحمن نیافت ( که ما البته چنین امری را ناخوش آیند می دانیم و دوستداربقای زبانها به عنوان میراٍث فرهنگی تاریخ بشر می باشیم ، بویژه زبان عربی که زبان دینی ایرانیان نیز می باشد .). ونیز باید گفت: اگرزبان مشترک سبب خلق نژاد یاامتی می تواند باشد پس مردم سیاه پوست آفریقای فرانسوی زبان هم باید از نژاد قبایل «گُل» شمرده شوند . باید پرسید:آیا فراعنه سامی نژادمصر هم عرب بوده اند؟ آیا سریانیها و فنیقیان و وکلدانیان و آشوریان  سامی نژاد هم عرب بوده اند؟ درتبار قبایل عرب بگردید آیا تیره ای به نام تیره بحرینیان و عجمان و ابوظبی و... خواهید یافت ؟ اصلاً شمارا چه شده است که خودرادرزمره اعراب جازده اید؟اول عرب بودن خودراثابت کنید و بعد ادعای میراث داشته باشید . اصلاً این اتهام نژادپرستی وتکیه بر ملیت ایرانی برای به اصطلاح مشروعیت خلیج عربی رااز کجا آورده اید؟ فرهنگ و تمدن اسلامی وبه قول شماعربی را مصریان و ایرانیان و سوریها ساخته اند و به قول همین ریچاردفرای تازه مرحوم ، این ایرانیان بودند که اسلام رااز یک دین قبیله ای، به دینی جهانی تبدیل کردند . کتب و میراث فرهنگی ایرانی نژادان و ایرانی تباران را در دانشگاهها و مدارس دینی خودکناربگذارید،تا ببینید برای شما چه باقی می مانَد ؟ عربستان مرکز قرآن و منشاء اسلام بوده است، و نه عروبیت و نه اسلامیت هیچ کدام نتوانسته است این سرزمین را به شبه جزیره فرهنگ و تمدن در جهان بدل کند وهم اکنون از عقب افتاده ترین کشورهای جهان محسوب می شود که به شیرینی و شکلات دلارهای نفتی، دوستی زرپرستان غرب را به خود جلب کرده است و به یقین بااتمام آن دیگر نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان.نه اززبان عربی چیزی باقی خواهدماند و نه از عروبیت و تفاخر به آن . 

3-    آقای انور عبدالرحمن ادعا کرده اند که خلیج فارس درزبان مردم حاشیه جنوبی آن به نامهای دریای عرب( که ادعای کذبی است) ، دریای عراق، (کذب است)، دریای بصره(بصره شهری ایرانی بوده است وبرخلاف تصور  وادعای برخی ها، بوسیله خلیفه دوم ساخته نشده است )دریای قطیف ، و...(نامهای آبادیهای سواحل جنوبی ) نامیده می شده است ونه خلیج فارس.     ( که این هم دروغی آشکاراست.) .

در پاسخ باید گفت این از کمی آگاهی این سردبیر جاهل هست که نمی داند در همه سواحل جهان ، برای آگاهی مخاطبان به سواحل محدود یک منطقه، نام ساحل آن آبادیها با عنوان دریا بکار می رود. مثلاً درایران وقتی کسی به سواحل دریای مازندران در چالوس یا بابلسر سفر می کند ، می گوید : ساحل دریای بابلسردر مقایسه باساحل دریای چالوس، برای شنا مناسب تر است . واین دلیل برای آن نیست که ما قائل به دریای مستقلی به نام دریای بابلسر یا چالوس باشیم .

4 خنده دارترین ادعای انور عبدالرحمن آن بوده است که می گفت: هرروز حدود سه هزارپرواز با هواپیما به سرزمین های عربی خلیج فارس می شود و بدون دادن آماری گفتند: پروازهای هواپیما هااز نقاط مختلف جهان به تهران و مشهد و.... بسیار کمتر است ( که البته اکنون درست است اما دلیلی برای اثبات ادعا نمی باشد.)و...و تلویحاً آن را دلیلی برای حقانیت نام خلیج      ( بدون ذکر فارس) برشمرده اند که گمان می رود سکوت درباب این ادعای مضحک و کودکانه، شایسته تراز پاسخگویی است.

4-    ایشان ادعا کرده اند : اولین باری که نام خلیج فارس در منابع آمده است نامه سرداراسکندر مقدونی است که بدونوشت: «ما به خلیج فارس رسیده ایم.» وبه دلیل همین نوشتار مستند آن سردار، انور عبدالرحمن اورا فردی نظامی و بی اطلاع از جغرافیا دانسته و به رد اوپرداخته است .

باید گفت: باز خوب است که سندی را به زعم خویش باور کرده اید! ولی درهمان زمان هخامنشیان وقبل از اسکندرونامه سرداراو، داریوش بزرگ در کتیبه بیستون ( آرابیا = عربستان ) را جزو ممالک پارس یاایران دانسته است . آن را چه می کنید؟ آیا ممکن است این روزنامه نگار نژادپرست عرب ( که جالب است اگر به تبار خویش مراجعه کند حتماً اورااز حیطه نژاد عربی بیرون خواهند انداخت ) نشان دهند آن سرزمین «آرابیا» که در کتیبه بیستون آمده است اکنون مطابق با کدام مناطق عرب زبان کنونی است؟

بازهم باید به آقای انور عبدالرحمن گفت: فقط یک جای در تاریخ و جغرافیای منطقه (حتی عرب زبان) نشان دهید که «خلیج فارس» ، خلیج عربی نامیده شده باشد. 

تنها حرف درست این نابغه اعراب خلیج فارس ، تایید قدرت وسطوت ایران است وترس از نفوذ  ایران . حرف دل این عرب زبان بحرینی، همین است که: ایران قدرتمند است و نفوذ آن درعراق و یمن ( به زعم ایشان ) بسیار عمیق .البته اگر چنین نیزباشد موجب افتخار ایرانیان است.

سخن آخر نه درباب یاوه های این روزنامه نگار عرب ، بلکه خطاب به هموطنان خویش است. در کودکی در جغرافیای دبستانی خود ، نام« مکران» را به جای دریای عمان می دیدیم . راستی چه شد که مکران رااز ما گرفتند ؟ واکنون بدنبال گرفتن نام خلیج فارس با پیامدهای خطرناک آن هستند . تسامح یکی دوتن از تاثیرگذاران درسیاست کشوردرآغازانقلاب را به یاد آوریم که ساده لوحانه در برابراین ادعای عبدالکریم قاسمی و ناصری و.. عقب نشستند که این خلیج را، خلیج اسلامی بنامیم  نه خلیج فارس و نه خلیج عربی !! حتی برای پیشنهاد نادرست او تره هم خردنکردند. جاعلان (خلیج عربی ) نیک می دانند اگر حرف خودرابه کرسی بنشانند ، چند قرن بعد چه پیش خواهد آمد. آنان نیک می دانند ادعای حاکمیت آنان بر جزایر سه گانه  ایرانی چه نتیجه  فرخنده ای برای آنان خواهدداشت.

مارااز ترهات عبدالکریم قاسمها و ناصر ها و صدام ها وانور عبدالرحمن ها و شیوخ عرب باکی نیست . همان گونه که رجلی سیاسی از میهن مان در مصاحبه ای فرمودند: آنان برای گرفتن جزایرایرانی باید از دریای خون بگذرند. و... چه رسد به خلیج همیشه سرفراز فارس. 

بیم مااز غفلت وتسامح سیاستمداران ماست که مبادا از احساسات اسلام دوستی ایرانیان سوء استفاده شود و به خلیج عربی تن دهند که حداقل پیامد آتی ، آن خواهد بود که کشتیهای ایرانی نیم قرن بعد برای عبوراز خلیج فارس بایدبه انور عبدالرحمن ها حق العبور بپردازند و با پرچم شیوخ، اجازه گذر و رفتن به آبادان و خرمشهر و بنادرایران یابند . به یقین و حتماً چنین نخواهد شد ؛ فقط به انور عبدالرحمن ها بایدگفت:

ای مگس، عرصۀ سیمرغ نه جولانگه توست   عِرض خود می بری و زحمت ما می داری .

13/2/93

 

 

یکشنبه 14 اردیبهشت 1393
ادامه مطلب
نویسنده : سید ضیاء الدین جوادی


(بانگ گردشهای چرخ است این که خلق -----می نوازندش به تنبور و به حلق ) 

سخن مولانا درست می نماید. نغمه های جانسوز تار و تنبور ، که زخمه بررگ جان و روح می زند، نوا وموسیقی هستی و کائنات ونغمه های
 ملکوتی و بهشتی است که تنها ارواحی که یادمان بهشت رادر خاطردارند آن را درمی یابند. ...ودریغا که دیگر استاد لطفی درمیان ما نیست که با زخمه تار خویش ، یادمان بهشت را درمازنده کند وچون نی مولانا درد غربت تلخ فراق را به یاد ما آورد . محمدرضا لطفی ودست و حلق او از نوازش نغمه ملکوتی هستی فروماند و لب فروبست .امروز، محمدرضا لطفی : ( جان گرامی به پدر بازداد ...کالبد تیره به مادر سپرد..) و...مرگ چنین خواجه نه کاری است خُرد. 12 اردیبهشت 93 محمدرضا لطفی به نیاکان هنرمند و ورجاوند خویش پیوست. روانش شاد وضایعه فقدان این استادبزرگ موسیقی بر هنردوستان و هنرشناسان تسلیت باد .(سیدضیاء الدین جوادی/گرگان / 12 اردیبهشت 1393).

 

 

 

 

جمعه 12 اردیبهشت 1393
ادامه مطلب


به مناسبت درگذشت ایران شناس بزرگ  :

دکتر ریچارد نلسون فرای 

اگر چه به مناسبت مطالعات تاریخی ، با آثار اغلب ایران شناسان مانند دارمستتر، نلدکه، اومستید، ، ریچاردفرای، پوپ ، ادواردبراون و..آشنایی داشتم،  امااز میان آنان،  کمتر ایران شناسی راچون ادواردبراون و ریچارد فرای شیفته تاریخ و فرهنگ ایران می دیدم . انکار نمی توان کرد که برخی از دانشمندان اروپایی و آمریکایی، خلق آثاری در باره ایران یا تاریخ اسلام را دستمایه توجه صدها میلیون مسلمان یا پارسی زبان قرار می دادند تااز سفره انعام و اکرام آنان استفاده کنند و برخی هم تا آخر عمر، مسیحی باقی می ماندند اما خودرا عاشق و شیفته مبانی و تعلیمات اسلامی نشان می دادند، که به علت درگذشت آنان از ذکر نام آنها خوددداری می کنم، اما «ریچاردنلسون فرای» علی رغم برخی اشتباهات در تایید مثلاً برخی نسخه هایی خطی ،که  بهانه به دست مخالفان دادتابراو بتازند ، اما بی انصافی است تلاش بزرگانی چون دارمستتر وفرای و ادواردبراون را به تیغ داوری ها نادرست سپرد.

ریچاردفرای براستی دلبسته ایران و فرهنگ ایران بود .روزی بیننده رسانه ای از او پرسید :«ایرانی که آن همه از او سخن می گویید کجاست؟»  دکتر فرای فرمودند:« اگراز جهت جغرافیای سیاسی و مرزهای آن بخواهید ، درزمانهای مختلف کوچک و بزرگ شده وتغییر شکل داده است اما از جهت فرهنگی « از چین تا اسپانیا ، ایران محسوب می شود . »

برخی با ناباوری به این سخن به ظاهر اغراق آمیز او می نگریستند و چون سیطره پنهان و آشکار فرهنگ ایران رادر مسحیت و میترائیسم و... برای آنان توضیح دادم ، بر فرموده استاد مهر تایید زدند و براو درود فرستادند .اگر چه درادامه پرسشها اظهار نظری فرمودند که گمان می کنم اگر به گوش برخی ها می رسید ، به درخواست اوبرای دفن درایران جواب رد می دادند اما....  چه می توان گفت؟ پاسخ عالمان راباید عالمان و عالمانه دهند وگرنه به قول سعدی :

دلایل قوی باید و معنوی                             نه رگهای گردن به حجت قوی

اکنون که ایران یکی از عاشقان تمدن و فرهنگ خویش رااز دست داده است، بدور از هرگونه شائبه  رد یاجانبداری های متعصبانه سیاسی یا دینی، باید بر تلاش او ودیگر همتایان او، برای تحقیقات ایران شناسانه ، درود فرستاد و امید داشت که نسل عالمان باستان شناسی و تاریخ درسرزمین حضاره و ثقافه ، ایران اهورایی به آن اندازه از جهت کمی و کیفی  فراوان گردد که ایران عزیز، آبشجور و ام القرای تحقیقات عالمانه تاریخی و فرهنگی و باستان شناسی گردد و عزیزان دوستدار فرهنگ و تمدن ایران از سراسر جهان به ایران روی آورند واین ، جز با تلاشهایی چون رنج جریر طبری ها برای دانش اندوزی ممکن و میسر نخواهد شد .

با درود به روان این استاد بزرگ ، شادی روان اورااز درگاه خداوند متعال مسئلت داشته و ضایعه در گذشت اورابه خانواده و دوستداران او تسلیت می گویم.                                       ( سید ضیاء الدین جوادی )

یکشنبه 17 فروردین 1393
ادامه مطلب
به یاد دوست

به یاد دوست :

استاد: معروف جان رحيم اُف ، مشتهر  به »علامه معروف جان» ، از ازبكان زادۀ «استروشن» تاجيكستان بود كه حدود 14 سال درايران مي زيست و دراين اواخر در جامعه المصطفي(ص) العالميه گرگان به تدريس مي پرداخت ودردوره كارشناسي زبان و ادبيات فارسي با علاقه در كلاس هاي درس ادبيات شركت مي كرد. علی رغم اطلاعات وسیع در حیطه زبان و ادبیات فارسی، گویا به انگیزه ورود به تحصیلات رسمی دانشگاهی (دررشته زبان و ادبیات فارسی) دست به ترجمه وتحلیل بوستان سعدی به زبان تاجيكي و خط سيرليك زد و آنرا  به چاپ رسانيد .نگارنده این سطور براي تشويق وقدردانی از کار او ، یک جلد ديوان سنايي به او هديه دادم و هم شعري درستایش کار او سرودم و دركلاس خواندم.

به یاد این دوست عزیز و دانشمند ، بخشی از ابیات مزبور، جهت بازبینی خاطرات همنشینی با آن دوست گرامی، آورده می شود .

تو ، « معروف جاني»  و معـروفِ جـاني       به فضل و به دانش ، به قـــدرِ جهاني

چنين محضر خوش ، چنين روي نيـكو            فلك ، هــديه اي داده ات  آسمــاني

 توعلّامه اي ، زآنكـه در فضل و دانش             علمـــدار علميّ  و  تــاج  ســراني

تواضع،  ادب ، همـــره  علم  و دانش                 و يك قلب پـــاكِ پُر  از  مهــرباني

 خـــدا ، داده برتو،  ازيرا كــه داند                 مسلمانِ پــاكيّ  و عـــاشقْ قُـراني

گمان بُـــرده بـودم كه درازبكستان                 نبينـم كسي را ، بجـز «شيبكاني»

 ويـــا «تنگ چشمان غارتگر  دل »                     ويـا « سَرْوْ  قَـــدّانِ لاغــر ميانی

 ندانستم اي مــرد ديني كه اكنون                 يكي گُل پديد آمـده است و تو آني

 به خطّ   سيريليك» اگر بوستان را                     نمودي مبـــدّل ، يقيناً  بــرآني..

 كه روز دگـــر ، همت عالــي تو                       شكوفـــا  نمـايد يكـي گُلستاني

اگر فخـرمـا هست بر« ابن سينا »               تو  هم فخر« استروشن» و ازبكانی

و.....

سيد ضياء الدين جوادي گرگان  مهرماه87

 

 

صفحات سایت
تعداد صفحات : 9
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار کاربران

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 87
کل نظرات کل نظرات : 27
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 2
تعداد اعضا تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین کاربران آنلاین

آمار بازدید آمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 9
باردید دیروز باردید دیروز : 7
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
بازدید هفته بازدید هفته : 16
بازدید ماه بازدید ماه : 571
بازدید سال بازدید سال : 2,613
بازدید کلی بازدید کلی : 49,053

اطلاعات شما اطلاعات شما
آِ ی پیآِ ی پی : 18.118.184.155
مرورگر مرورگر : Safari 5.1
سیستم عامل سیستم عامل :
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود